
این قسمت ۵ داستانم هست می دونم خیلی خیلی دیر شد من از همه ی شما عذر خواهی می کنم امیدوارم خوشتون بیاد❤
به همه معجزه گر هارو دادم اخر نوبت الیا بود رفتم از پنجره ی خونش تو گفتم این رو معجزه گر رو بگیر الیا ما به کمکت نیاز داریم ، الیا گفت : من دلم می خواد کمکت کنم ولی من حالم خوب نیست و نمی تونم بهت کمک کنم ولی تو قول بده که با من مصاحبه کنی باشه ? لیدی باگ سرش رو خاروند و گفت: باشه الیا?، توی ذهن لیدی باگ:( وای من اصلا یادم نبود که الیا مریضه) بهش گفتم اشکال نداره الیا، سریع رفتم بیرون داشتم فکر می کرد معجزه گر رو به کی بدم که یادم اومد تامارا همکلاسی جدیدم به نظر ادم خوبی میاد من چاره جز اعتماد کردن بهش رو ندارم رفتم از پنجره خونش تو تامارا داشت اهنگ گوش می کرد تا دید یک نفر اومد تو شوکه شد لیدی باگ گفت : تامارا تکسمن شاید تو منو نشناسی ولی من لیدی باگم یکی از ابر قهرمانان پاریس، پاریس به کمکت نیاز داره این یک معجزه گره که به تو قدرت های شگفت انگیزی میده تو باید قول بدی که از این قدرت در راه خیر استفاده کنی و بعد از تموم شدن این ماموریت بهم برش گردونی ، تامارا گفت : قول می دم لیدی و من در مورد شما شنیده بودم وقتی که داشتم در مورد پاریس تحقیق می کردم در مور شما هم بود شهر ما هم ابر قهرمان داره، لیدی باگ لبخندی زد ، تامارا در جعبه رو باز کرد کوامی روباه از اون بیرون اومد گفت : سلام اسم من تریکس من به تو قدرت های شگفت انگیزی می دم فقط باید بگی تریکس بیا حمله ور بشیم ، سلام تریکس اسم من تامارا هست از دیدن شما موجود زیبا و هیرت اور تعجب کردم و خوشحال شدم که لیدی باگ من رو انتخاب کرد ، تریکس بیا حمله ور بشیم ??? تامارا و لیدی باگ به بقیه ابر قهرمانا ملحق شدم تا با شیر دندان مبارزه کنن...
اونها به زور تونستن شیر دندان رو شکست بدن ولی باز هم شیر دندان هم فرار کرد لیدی باگ همه چی رو درست کرد و همه رفتن توی یک کوچه و تبدیل به خودشون شدن و معجزه گرشون رو به لیدی باگ و کت نوار دادن کت نوار و لیدی باگم رفتم توی یک کوچه و تبدیل به خودشون شدن ، مرینت از شدت خستگی افتاد توی بغل ادرین ، ادرین گفت مرینت می تونی راه بری، مرینت گفت: اره بعد از ۱۰ دقیقه نشستن اونها نشستن مرینت گوشی خودش رو چک کرد و دید مادر و پدرش ۱۵ بار بهش زنگ زدن مرینت تا این رو دید پرید سریع بدو بدو از ادرین خداحافظی کرد و رفت ادرینم خندش گرفت?? همه رفتن خونشون از زبان شیر دندان : زابوزو من بازم از دست این بچه ها شکست خوردیم ولی اینها فقط برای اینه که به هاکماث نزدیک شم و معجزه گری که قبلا برای من بود رو ازش بگیرم زابوزو گفت : می دونم استاد شما موفق می شین از زبان هاکماث : ظاهرا این قهرمانا یک دشمن جدید پیدا کردن من باید اون مرد رو پیدا کنم و باهم دیگه یک بار برای همیشه لیدی باگ و کت نوار رو نابود کنیم ??
صبح بیدار شدم و خمیازه ی بلندی کشیدم اونقدر که تیکی خندش گرفت ساعتو نگاه کردم دیدم دیرم شده سری رفتم لباسام رو پوشیدم و سریع رفتم مدرسه خانم بوستیه گفت: فردا ازتون امتحان می گیرم و یک سوپرایز براتون دارم قراره اخر هفته برای مسافرت توریستی۲ هفته ایی بریم شانگهای بچه خیلی خوشحال شدن منم همینطور ولی یک دفعه به ذهنم افتاد اگه من برم کی از پاریس محافظت میکنه من باید بمونم خانم بوستیه فرم رضایت نامه رو به ما داد که هرکی دوست داره بیاد از پدر و مادرش اجازه بگیره و بیاد بعد از پایان مدرسه من به ادرین گفتم که امروز رو بروی برج ایفل حرف بزنیم اونم قبول کرد و گفت ساعت ۱۶:۳۰ اونجا باش ادرینم گفت باشه مرینت حتما میام ، ساعت ۱۶:۲۰ دقیقه شد مرینت کلمهی تبدیلش رو گفت و رفت جای قرار ادرینم تازه اومده بود مرینت گفت ادرین من مطمعن نیستم که برم شانگهای چون کسی نیست که از پاریس محافظت کنه ادرین گفت مرینت ایرادی نداره پدر منم که به من اجازه نمی ده که برم? من از پاریس محافظت می کنم و به تو خبر می دم یا وقتی که هرجایی هستی مگه هشدار دهنده ی اکوما نداری می تونی سریع خودت رو برسونی ولی من توی این ۲ هفته خیلی نگرانت می شم چطوره که فردا باهم به یک رستوران بریم مرینت ادرین بغل کرد و گفت: باشه ادرین
گابریل گفت :نورو بالای تاریکی بالا????? ما امروز باید شیر دندان رو ملاقات کنیم پرواز کن اکومای کچولوی من و اون قلب پاک رو سیاه کن جادوگر سیاه من هاکمثم من به تو قدرتی می دن که هرکی تو رو مسخره کرد اون رو به هرچی که خواشتی تبدیل کنی ولی در عوض ملجزه گره لیدی باگ و کت نوار رو برام بیار ، جادوگر سیاه گفت : باعث افتاخرمه که به شما کمک کنم هاکماث ، مرینت داشت طراحیی می کرد که یک دفعه گوشیش هشدار داد من نادیا شاماکم و امروز یک شرور دیگه پاریس رو تهدید می کنه مرینت گفت تیکی خال ها روشن??? ادرینم داشت تمرین پیانو زدن می کرد که اونم خشدار رو دید گفت : پلگ پنجه ها بیرون ??? و هردوشون رفتن کا با شرور به جنگن
لیدی باگ گفت: گردونه ی خوش شانسی بهش یک چراع قوه داد لیدی باگ فهمید باهاش چیکار کنه یک اینه بد اون با اون چراغ قوه حواسش رو پرت کرد کت نوار گفت کاتکلزم دیوار پشت سرش رو خراب کرد و اونو گیر انداخت و روژلبش رو شکوند و اکومت بیرون اومد از زبان هاکماث امروز شکست خوردم ولی با برنامه دفعه ی بعد می بینید ?? گابریل داشت به کارش می رسید که یکی با شماره ی ناشناس زنگ زد گفت سلام هاکماث من شیر دندان می خوام تو رو ببینم توی یک انبار متروکه بعد گوشیش رو قطع کرد گابریل به اون انبار رفت و تبدیل به هاکماث شد دیدن شیر دندان اونجاست اون گفت سلام گابریل ، گابریل گفت من می خوام ازت کمکم کنی تا معجزه گر هاشون رو بگیرم ، کمکم می کنی شیر دندان گفت برای همین گفتم بیای اینجا من نمی تونم ببینم که یک دختر نگهبان معجزه گرهاست ( به دختر ها بر نخوره منظوری نداشتم)
گابریل شیر دندان رو شرور می کنه و اونا باه م متحد می شن تا لیدی باگ و کت نوار رو بگیرن شیر دندان وارد شهر می شه و می گه غرش طوفانی بعد کل یک خیابان رو نابود می کنه لی دی بوگ و کت نوار تبدیل شدن و رفتن اوها داشتن می جنگیدن که یک هو شیر دندان گربه ی سیاه رو گرفت و ...
دوستان می دونم امروز زود تموگ کدم داستان رو ولی منو ببخشید ازین به بعد هر ع تا ۵ روز داستان هانم رو می ذارم و همه رو بلند تر می کنم و قشنگ تر قسمت بعد رو از دست ندین قراره یک اتفاغ بیفته ببینم کسی می تونه جوابش رو بگه
ممنون که داستان هام رو می خونینین دوباره می گم واقعا شرمندم که دیر نوشتم داستان رو ❤
اگه ایرادی داشتم به بزرگواری خودتون ببخشید لطفا با نظراتتون به من روحیه بدین ❤❤?
یا علی ما رو به دوستاتون معرفی کنین خداحافظ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فکرشو می کردم که از گذشته نگهبانان یه دختر رو انتخاب نمی کردن
منظورم این نیست که میگم این داستان واقعیه و فکر من درست بودا فقط منظورم این بود که منم همچسن فکری می کردم
داستانت خیلی قشنگه.
ممنونم