
............
*امریکا * شیشه ی نوشیدنیمو کوبیدم روی میز و پوزخند زدم چشم گردوندم سمتشونو سرمو بلند کردم .... گوشه لبمو به علامت لبخند بالا اوردمو گفتم : بهم ردیاب وصل کردین که هرجا میرم سرو کله تون پیدا میشه؟ سرمو تکون دادمو ادامه دادم : باشه..... دستامو گذاشتم روی میز و از جام بلند شدم... پاپ که تا اون لحظه سکوت کرده بود مچ دستمو گرفت و گفت : بیا فقط در ریم... میخوایی بمیری؟ مچ دستمو با شدت از دستش کشیدم بیرون و دستمو به صندلی گرفتم تا تلو تلو نخوریم... اون مرده ی مو گنده که با دارو دستش رو به روم واستاده بود و با ی پوزخنده مسخره داشت نگام میکرد رو بهش گفتم : پاپ فک کردن میتونن از دستم قصر در برن ها؟ اومدم استینامو بدم بالا دیدم استین ندارم.. با خنده به دستام زل زدمو گفتم : کی استینامو دزدیده..... همشون زدن زیر خنده و سرشونو به علامت تاسف تکون داد .... پاپ کلافه از جاش بلند شد و بازومو گرفت و دم گوشم گفت : بیا فعلا برگردیم .... سرشو از کنار گوشم کنار برد و رو ب اون مرده ی موگنده گفت : میبینین ک فعلا هیچی حالیش نیست.. شما ک عین اب خوردن پیدامون میکنین.. نمیشه بذارین حساب و کتابارو برا ی روز دیگه؟
*بوسان * برایت سرشو پایین انداخت و کلافه دستشو به پشت گردنش کشید ... : با این کار چیو میخواستین بفهمین؟ میتونستین مستقیم ازم بپرسین ... گیج و منگ نگاهم بینشون در گردش بود جیمین به سمتم اشاره کرد : سوآه همه چی یادشه.. اون دوستت داره... یک سال باهات زندگی کرده.. چجور میتونی در مقابلش وانمود کنی هیچی یادت نیست.... منتظر چشم به برایت دوختم دوتا دستاشو رو صورتش گذاشت بعد چند لحظه مکث دستشو از روی صورتش برداشت و به چشمام زل زد پوزخندی زد و گفت : فک میکردم همش توهم من باشه ... فک نمیکردم جدی این اتفاقا افتاده باشه ... اگه واقعا افتاده ... *بهم اشاره کرد و گفت : یعنی تو نحسی ... هرکی که بهت نزدیک شده مرده .... پدر و مادرت ... داداشت ... و من .... نمیدونم چرا ولی احمق بودم ک خودمو وارد اون ماجرا کردم.. اگ میدونستم همه چی یادته و همه چی واقعی بوده نزدیکت نمیشدم ... منو دوست نداشته باش ... چون هرکی دوستت داشته باشه و دوستش داشته باشی میمیره ....
از جاش بلند شد و نگاهی به ماها انداخت ... بهتره برگردین ....و شما دوتا جیمین و جونگکوک ازش فاصله بگیرین ... وگرنه میمیرین .... لبخند مسخره ای زد و عقب گرد کرد ... نفسم از حرفاش تو سینه حبس شده بود... اشکام تو چشمام جمع شده بود.... جیمین با غضب از جاش بلند شد و رفت سمتش... از هودیش گرفت کشیدش عقب و یک مشت خوابوند تو دهنش... برایت افتاد رو زمین ... با پوزخند دستشو به لپش گرفت و تو جاش نشست.. سرشو بلند کرد خونای توی دهنشو تف کرد بیرون و با پوزخند گفت : اگ میخوایی بازم بزن ... هزار تا مشت بخورم بهتر از اینه که توسط اون جادوگر کشته شم ... جونگکوک ک تا اون لحظه سکوت کرده بود از جاش پرید دوید سمتشو یک مشت دیگ خوابوند تو دهنش دستشو به یقه برایت گرفت و گفت : به کی گفتی جادوگر عوضی بی لیاقت .... من بخاطر توعه کثا.... عقب کشیدم .... چون زود تر دیدیش و چون تو سختیا کنارش بودی ... فقط درکش کردم که دلش بخواد کنار تو باشه ... اگه میدونستم قراره انقدر عوضی بازی دریاری هیچ وقت نمیذاشتم حتی انگشتش بهت بخوره.... ی بار بعت فرصت دادم اما دیگ هیچ فرصتی بهت نمیدم.... و مثل ی اشغال هولش داد برایت که از ضربات مشتاشون گیج بود، بی حال روی شن های ساحل دراز کشیده افتاد و زد زیر خنده جونگکوک از جاش بلند شد و پشتشو تکوند به جیمین که هاج و واج نگاهش میکرد گفت : اینجا دیگ جای موندن نیست بریم...
*برایت * همونطوری با خنده به رفتنشون خیره شدم و در اخر خندم تبدیل شد به گریه قلبشو شکوندم چه بی رحمانه قلبشو شکوندم ... خواهرمو عشقمو.... سه چهار ساعت همونجا با وجود سرمای شدید هوا توی ساحل دراز بودم و به اسمون ابری زل زده بودم .... نفهمیدم چقد گذشت که همونجا چشمامو بستم و دیگه هیچی نفهمیدم ... دلم میخواست بمیرم ... منی که حتی نمیتونستم از خواهرمو عشقم محافظت کنم بهتر بود بمیرم...
*سوآه * توی سکوت وارد اتاق هتل شدیم ... سوبین تمام اون مدت سکوت کرده بود و هیچی نمیگفت.. هممون یک توضیح مفصل بهش بدهکار بودیم ... اینک هر سه تامون از چیزایی با خبر بودیم که اون نمیدونست .... اما کی الان حال و حوصله توضیح داشت؟ جونگکوک چمدونشو گوشه اتاق گذاشت و نگاهی به ما سه تا کرد دستشو به سرش کشید و با ی لبخند خسته گفت : میرم بخوابم خیلی خستم فردا صبح حرف میزنیم، و در ادامه نگاهی به سوبین انداخت و گفت : مراقبش باش الان توی وضعیت خوبی نیست ... * با مهربونی بهم لبخند زد و گفت :همه چی درست میشه..... با تعجب به رفتنش خیره شدم جیمین سرشو تکون داد و گفت: پس منم میرم خوب بخوابید فردا راجع به خیلی چیزا باید با هم حرف بزنیم.... لبخند غمگینی زد و اونم پشت سر جونگکوک وارد اتاق شد .... سوبین اومد کنارم واستاد و دستشو پشت سرم گذاشت :بریم بخوابیم خواهری.. نمیدونم چخبره ولی انگار همه چی برات خیلی سخته.. ساعت دیگه داره یک میشه.. الان بیشتر از همه برات بهتره که بخوابی.. ... ** با لبخند سرمو تکون دادم و همراه سوبین وارد اتاق دیگه شدم ❤️❤️❤️❤️❤️ سر تا پا تیپ مشکی زده بود.... کوله شو روی پشتش جابه جا کرد و بعد از ناامید شدن از باز شدن در رمز درو زد و وارد حیاط ویلا شد... نگاهی به اطراف انداخت و دوباره شماره برایت و گرفت و زیر لب با غر غر گفت : اون عوضی... هیچ وقت جوابمو نمیده... خوبه بهش خبر داره بودم دارم از امریکا بر میگردم.... دوباره شماره برایتو گرفت و به سمت ساختمون رفت... هوا گرگ و میش و به شدت سرد بود... وسط راه با تردید از حرکت وایستاد و تماسی که قطع شده بود و دوباره برقرار کرد... حس کرد صدای گوشیش یک جایی بیرون از ساختمون میاد.... :هی برایت کجایی.... گوشاشو تیز کرد و به سمت صدا رفت با دیدن جسم بی جون برایت که روی شن های ساحل افتاده بود کولش از پشت افتاد و به سمتش دوید کنارش زانو زد و با دستاش صورت برایتو قاب کرد : برایت... داداش... خوبی؟؟؟ چرا یخی.... سرشو روی قفسه سینه برایت گذاشت و با حس شنیدن ضربان نامنظم ضربان قلبش... نفسی از سر کلافگی کشید کافشنو در اورد و برایت و بلند کرد و تو بغلش کشید کافشو انداخت روشو با اورژانش تماس گرفت..
اونقدر بخاطر امتحانام سرم شلوغ بود که نمیخواستم تا اخرشون پارت بذارم اما گفتم دیگه زیادی از رمان دور میمونین و یادتون میره... ببخشین سعی میکنم تند تند اما با حجم کم بذارم.. دوستون دارم.. خلاصه از هیچ حمایتی دریغ نکنین دیگه...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وایییی عالییییی بود 😆😆😆♥♥♥
پارت جدید و ثبت کردم 😎 داستان قراره پشم ریزون بشه
آقا پارت بعدیو بزار دیگه سه روز از تموم شدن امتحاناتت میگذره😐😂😂🤦🏻♀️🤦🏻♀️
بزار دیگع😐💔
هم تموم شد رفتم ی جایی ک نمتونستم زیاد گوشی دستم بگیرم امشب میذارم.....
از هفته دیگه علاوه بر این رمان هفتا رمان ده پارتی راجب هرکدوم از اعضا میخوام قرار بدم با ی داستان جدا و متفاوت و از تهیونگ شروع میکنم 😍👌🏻👌🏻 خلاصه حمایت کنین دیگه
اوکی حمایت میدم 😐🍀
ببینننننن دو هفتس که این پارتو گذاشتی ولیییییییی پارتتتتتت بعد رو نه 💔😐
من سه تا داستان میخونم که یکی هر یک ماه یه بار میزاره یکی هی داستانش رو گذارش میدن 😐💔 اینم از تو که دیر به دیر میزاری 😐💔✨ ما چه گناهیی کردیم که انقد خوب می نویسییییییییییییی و پشمامونو میریزونی؟
عزیزم سه روز دیگه امتحانام تموم میشه بعد میذارم براتون ❤️❤️❤️
عالی ❤️🌺✨
لطفا پارت جدید رو بزار ✨
یه سوال جونگهیون بنده خدا چیشد یعنی ویلاشو به امون خدا دست اینا ول کرد رفت😐💔
یا اصلا نکنه دوباره رفت پی خ و د ک ش ی😐💔
اصلا جونگهیون کووووو کجاست کجا رفتتتتتتتتتتت😐💔
رفت خارج فک کنم کار داشت دیگ خارجیا ب هیچ جا شون نیست این چیزا
جونگهیون کلا اخراجش کردی از داستان 😐💔🍀
Lvecolle
| 8 ساعت پیش
حالا میاد پارتای بعدی میفهمین... ممد کیه باز؟
لقب تستچی😐💔
روی برایت جدیدا کراشیدم اما بیشتر روی داداش برایت😐💔🔪
اون ک تازع اومده 😂
خب تحلیل آوردم براتون😐💔🔪
سوآه سوبین باهم خواهر برادر ناتنین😐💔🔪
سوبین و برایتم یا همون سوهیون برادرای ناتنین😐💔🔪
سوآه و سوهیون یا همون برایت پسرعمو، دخترعمو هستن😐💔🔪
و اما برادر دوقلوی برایت کسی نیست به جز مایک😐💔🔪
ببنید مایک توی چند پارت حضور داشت و برایت یا سوهیون اون رو به عنوان پسرعموش معرفی کرد 😐💔🔪
طبق چیزاییم که توی پارت ۳۴ بود گفتم😐💔🔪
دیگه نه نیارید چون خودمو پرت میکنم پایین از بالکن😐💔🔪
ممد توهم منتشر کن😐💔🔪
😐🤔😐😐😐افرین ولی یجارو اشتبا گفتی
کجاااااااااااا؟ 😐💔🔪
مایک با داداش دوقلوی برایتشون فرق داره
هعی اشکال نداره اما من مایک رو تصور کردم برای داداش برایت😐💔🔪
بیخیال اسم داداش برایت چیه بگو تا از فضولی نمردم😐💔🔪
حالا میاد پارتای بعدی میفهمین... ممد کیه باز؟