
حرفی ندارم بخون اگه خوشت اومد لایک کامنت و فالوو فراموش نشه
پیام رو باز میکنم: Hello group ER(اسم گروه رو گزاشتیم ای آر یعنی استفانی ریا)BTS wanted you to come to Korea and play your video on stage. Tickets will be sent to you with another email. (معنی:سلام گروه ای آر. بی تی اس ازتون میخواد به کره بیاید و ویدئوتون رو روی صحنه اجرا کنید. بلیط ها با ایمیل دیگه ای براتون ارسال میشه.) واااای! قبولمون کردن! الان میتونیم بریم به اونجا! جلوی گروه! سریع به ریا پیام میدم و کامل پیام رو براش توضیح میدم. -وای باورم نمیشه. -منم همینطور. میرم پیش مامانم:مامان گروه بی تی اس ما رو قبول کرده الان باید بریم کره بلیط هم برامون گرفتن. -وای چقدر خوب. -فقط نمیدونم به عنوان بزرگتر کی رو ببریم چون اونا ۳ تا بلیط دادن چون ما بچه ایم. -من که نمیتونم بیام فکر نکنم مامان ریا هم بتونه. بهتره خاله رو ببرید.
ایول من خاله ام رو خیلی دوست دارم و این که باهاش برم کره خیلی خیلی خوبه. به ریا پیام میدم و بهش پیشنهاد میدم که خاله ام رو ببریم. -آره خوبه چون مامان من هم قبول نکرد. وااااای عالیه انگار توی یه رویا ام میخوام برم کره و برای عضو شدن توی بی تی اس مسابقه بدم و با خاله و بهترین دوستم میریم یس! به خاله ام زنگ میزنم: سلام خاله چطوری؟ -خوبم مرسی. دلم خیلی برات تنگ شده. -منم همینطور. خاله میای با من و ریا یه جایی؟ -کجا؟ -ما توی یه مسابقه شرکت کردیم و ما رو به کره دعوت کردن ولی چون بچه ایم باید یه بزرگتر باهامون بیاد مامانامون هم نمیتونن بیان برای همین گفتیم تو بیای باهامون. -وای خیلی خوبه خیلی خوشحال شدم. باید اوضاع رو بررسی کنم اگه بتونم صد در صد میام. -باشه بعدا بهم پیام بده. -باشه بهت خبر میدم. خیلی خوشحالم. من خیلی توی کرونا تنبل شدم ولی بعضی وقتا انقدر انرژی میگیرم که میتونم کل شهر رو بدو ام.
به مامانم میگم و میرم دوچرخه سواری. من عاشق دوچرخه سواری ام چون عاشق سرعتم. دور پارک نزدیک به خونمون چند دور میزنم و زیر لب آهنگی که خوندیم رو میخونم. خیلی حال داد وقتی رفتم توی خونه خیلی خسته بودم و گرمم بود پس یه دوش گرفتم و گرفتم خوابیدم. انقدر خسته بودم که بیشتر از همیشه خوابیدم من همیشه ۸ ساعت میخوابیدم ولی این بار ۱۰ ساعت خوابیدم. بلند شدم و رفتم دست و صورتم رو شستم چاییم رو خوردم لقمه ام رو هم خوردم. و رفتم ببینم پیام جدید چی اومده. توی نوتفیکیشن ها: خاله سلام عزیزم. قرار شد که تا چند وقت بیام پیشتون ولی بعدا که کارتون راه افتاد بر میگردم. میرم توی پیام تا جواب بدم:سلام ایول خیلی خوبه. بلیط ها برای ۳ روز دیگه هستن من و ریا فردا با مامانامون میایم تهران. از قبل با هماهنگ کرده بودیم. وای خیلی خوشحالم. میرم و میشینم پای کامپیوتر که ادامه ی داستانم رو بنویسم. هر چی دکمه ی روشن خاموش رو میزنم روشن نمیشه! کم کم دقت میکنم و میفهمم برق رفته. چون حتی چراغ ها هم روشن نیست.
با خودم فکر میکنم:چکاری کنم حالا که برق نیست؟ اهان میتونم چمدونم رو جمع کنم لباساییم که خیلی دوست دارم رو میریزم توی چمدون و همینطور لباس هاییم که لازم میشه مثل شلوار لی که صد در صد میخوام. بالاخره همه ی وسایل های مورد نیازم رو در طول ۲ ساعت جمع کردم. مامانم میاد و صدام میکنه:استفانی من به ریاشون گفتم که بیان امروز بریم یکم خرید برای فردا هم خوراکی هم اگه لباسای خوب برای مسابقه میخواید بخرید. بلند میشم و لباس میپوشم و موهام رو شونه میزنم و میرم سوار ماشین بشم. که مامانم میگه:اونا میان دنبالمون پیام دادن که تازه راه افتادن صبر کن.یکم توی پله ها منتظر میشم تا صدای بوق ماشین میاد.
میرم پایین و سوار ماشین میشم سلام میکنم و شروع میکنیم با ریا حرف زدن:سلام. :سلام نظرت چیه تم لباسامون زرد خردلی و مشکی باشه. -آره قشنگ ولی لطفا اون هودی Exo ات رو نپوش. -نه بابا چند وقته که دیگه نمی پوشمش بخاطر این که مال exo هست. -پس الان که میریم خرید دو تا لباس زرد مشکی بخریم. -باشه میریم خرید انقدر خوش گذشت که نفهمیدم کی شب شد. خداحافظی کردیم تا فردا که بریم تهران.

خداحافظ تا پارت بعدی برای راحت تر دیدن بقیه ی پارت ها فالوو کن
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)