
این داستانو شاید همینحا نکه دارم و ادامش ندم چون ی ایده ی دیکه ب ذهنم زده بستکی ب لایکا ی شما داره ک ادامش بدم یانه مرسی کیوتانم❤️🔥💜👑 ولی ۹۰ درصد ادامش نمیدم ی داستان دیگه تو راهه
جونک کوک:::::::::::وقتی برگشتم دیدم سلنا نیست بهش زنگ زدم گوشیشو جواب نداد با بچه ها رفتیم سمت هتل توی راه با خودم میگفتم چرا اینقد یهویی رفت ما ب خاطر اون استعفا دادیم البته تا حدودی یهو تهیونگ گفت : کوک مطمئنی با اون پسره نرفته.....کوک:نمیدونم....شوگا:احتمالا رفته چون بهم گفت قراره باش بره بیرون اما نگفت کی ....جیمین:خب بازم نباید اینقد یهویی میرفت باید ی چیزی بهمون میگفت ....کوک:ول کنید بچه ها من خستم میرم توی اتاقم ... نمیتونستم بودنشو کنار زین تصور کنم از گفتن این کلمه میترسم اما من عاشق شدم ساعت هول و هوش ۱۰ شب بود ک دیدم یکی داره در میزنه درو باز کردم زین پشت در بود... زین:امم سلام جونگ کوک میخواستم بدونم سلنا اینجاس قرار بود باهم بریم بیرون.....اینو که گفت انگار یه سطل آب سرد ریختن روی سرم .....کوک:ی..یعنی سلنا با تو نیست ما تمام امروزو فکر میکردیم پیش توعه ما حلو ی در سالن دیدیمش ولی وقتی اومدیم دیگه نبود ....زین:چی جلو ی در سالن صب کن باید به عمو ینی بابا ی سلنا زنگ بزنم اون از صب ناپیدی شده شما الان ب من میگید ....فک میکردیم با توعه....زین :سلام عمو سلنا اومده پیش شما، نه؟ اها خب باشه خدافظ. ....یه نگاه نگران بهم کرد و گفت سلنا هرجا هست احتمالا در خطره.... کوک :چیمیگی زین چرا باید در خطر باشه ... بهم گفت دنبالم بیا و خیلی سریع دویید معلوم نبود کجا میره اما منم دنبالش میرفتم خیلی نگران بودم به یه کافی شاپ رسیدیم زین گفت اینجا پاتوق اون و دوستاشه اگه اینجا نباشه مطئنان توی خطره همینجا بمون اینجا از غریبه ها خوششون نمیاد .....منتظر بودم و بازم منتظر بودم زین با یه چهره ی نگران جلو ی در وایساد و گفت باید تیمو جم کنم نمیدونستم چی بگم چون چیزی از حرفاش نمیفهمیدم چرا باید سلنا توی خطر باشه
سلنا::::::::بیهوش افتادم روی زمین وقتی چشامو باز کردم دیدم آرنولد کرانستون روب رومه ...ک:هاهاها ببین کی اینجاس دردونه ی اوکانر ...س:بههه ببین کی اینجاس یه پیری ک با چشای کورش داره منو نگا میکنه و فک میکنه خیلی بارشه اما نمدونه فقط ی پیر مرده دیوونس ک شیش تا مرد هیکلو میفرسته یه دخترو بگیرن البته مزدوراییم ک فرستادی خیلی ببو گلابی بودن جرئت دعوا ی تن ب تن نداشتن زدن بیهوشم کردن😂😂😂باورم نمیشه تا این حد ازم میترسن ....ک:خب خیلی حرف زدی از قدیم میگن دشمنه دشمن من دوست منه ب نظرم حرف حقیه چون با کمک پسر پی دی نیم(بخدا اسمی واسش ب ذهنم نیوومد تو ذهنتون همینو داشته باشید😂😂😂💔) قراره از شر ی اوکانر موذی خلاص بشیم ....س:واییییی حرفات گوشت ب پیکرم آب کرد نگا اینا برگامه داره میریزه😂😂😂😂اقای پیری تو اگه آرنولد شوراتزنگرم بیاری من از توعه کرانستون نمیترسم پس اینقد تهدید کن تا بمیری همینجا خاکت کنم درضمن حدس میزدم با ی الاغی دس ب یکی کردی چون تنهایی جرئت نداری از کنارم رد بشی ...ک:بچه ها اینو خفش کنین خیلی داره حرف میزنه ...س:ودفففف حرف حق جواب نداره😂میبینم ضایعه شدی پیرییییی ... ک یهو دوتا لندهور دستامو ب دوتا زنجیر ک به سقف اون خونه ی مترکه وصل بود بستن ....س:هوی دیوونه ها دستاتونو شستین بم دس میزنین کثافتا و با لگد ب قسمت خساس یکیشون زدم ک نقش زمین شد ولی اون یکی با ی چماق محکم زد ب شکمم .....س:هویییییییی دیوونه ... صدام در نمیومد ....مردکه احمق میدونی بابام یا یکی از اوکنرا بفهمه چه بلایی دارین سرم میارین اونم توی زمان اتش بس تک تکتونو حل آویز میکنه ...یه مشت توی صورتم کوبید ...س:اییی شت فک کنم دماغمو شکوندی گور خر صورتمو خراب کردی الاغغغغغ ....و از اونحا رفت ....تنها موندم توی ی اتاق تاریک دلم درد میکرد دماغمم هم داش ازش خون میوومد دستامم ک بسته بود اییی چحوری این خونا رو پاک کنم دارن میرن تو دهنم هوف جیبامم خالی کرده بودن نمیتونستم ب کسی زنگ بزنم باید منتظر میبودم کسی از نبودم باخبر بشه تشنم بود ...س:هویییی کرانستون ب یه الاغی بگو یکم اب واسم بیاره از تشنگی مردم گوسفندم میخوان بکشن بش اب میدن بیشورا.... ترسیده بودم اولین بار بود از کرانستو ترسیده بودم ایندفه نه زینی پیشم بود ک کمکم کنه نه برایانی خودم بودم و خودم یکم ک گذشت یکی درو باز کرد چشمم ک ب روشنایی خورد درد گرفت ...س:کیی تو درو ببند کور شدم ..... با این حرفم درو بیشتر باز کرد....س:خاک تو سرت حیوون زبون نفهم ....چشامو بستم اومد پشت سرم و موهامو توی مشتش گرفت و سرمو اورد بالا و توی گوشم گفت ....
..گفته بودم ک میکشمت... با شنیدن صدا ی پسر پی دی نیم ناخودآگاه زدم زیر خنده 😂😂 س:واییییییی تویی شلغم ترسیدم فک کردم ی گاگول دیگه اومده بزنه تو دماغم صورت قشنگمو خراب کنه....پ:بخند ی روز گریه میکنی و ب پام میوفتی ک نکشمت....س:توعم ب روز مثه سگ جلو بابام پارس میکنی ک جوری بکشتت ک کمترین دردو تحمل کنی بدون تو بد مخمصه ای افتادی ....پ:هه ب اون مرحله نمیرسه فعلا تو دعا کن راحت بمیری .... بهش اشاره کردم ک ب دستم که بالا ی سرم بسته شده بود نگا کنه(معمولا با دست چ علامتی نشون میدن 😂💔همون ) ....پ:مزه هاتو نگه دار واسه توی تابوت تا با مور و ملخایی ک میان سراغت تا بخورنت دور هم بخندین....س:هاه گسسته شدم از خنده اومده بودی همینارو بگی اگه اره ک ب قدر کافی شنیدم حالا برو میخوام بخوابم ....پ :ببین چ دیوونه ایو میخواستن بیارن توی گروه ....س:فعلا ک یکی دیگه رو از تیمارستان برداشتن اوردن ....چونمو گرفت و سرمو اورد بالا و گفت :تو هیچی نیستی همین الان میتونم بگم با ی گلوله توی مخت بکشنت ولی صب میکنم تا خوب اذیتت کنن بعد بکشنت .... منم کم لطفی نکردم و ی تف ابدار توی صورتش کردم .... س:سیاهت کن😂 ....دوتا غول تشنو صدا زد و خودش از اتاق رفت بیرون ....س:باز اومدین بزنینم چقد گاوین ک یه دخترو با دستا ی بسته میزنین جرئت دارین باز کنین دستامو تا با همین دوتا دست خفتون کنم ....با چسب دهنمو بستن 😐تا هیچی حرفی نزنم تو دلم تا حایی ک میخوردن فششون دادم یهو دیدم یکیشون یه میلو از توی شومینه در اورد میلهه سرخ شده بود از بس داغ بود و اوردشو زدش ب پشتم دهنم بسته بود توی گلو جیغ کشیدم دست خودم نبود یه عالمه اشک از چشام ریختن این اشکا فقط از سر درد نبود ایم اشکا همشون اشکایی بود ک توی این ۲۳ سال عمری ک از خدا گرفتم پشت هم تلمبار شده بودن و الان وقت ریختنشون بود این اشکا تموم اشکایی بودن ک پشت لبخندام پنهونشون کرده بودم از شدت ضعف پاهام سست شدن و از دستام آویزون شدم نمیتونستم خودمو نگه دارم سرم افتاد پایین و چشام بسته شد فک نمیکردم اون میله اینقد داغ باشهوقتی از پشتم میله رو کند ی داد بلند تر کشیدم چون میله ب پشتم چسبیده بود و وقتی کندش تموم گوشت و پوست اطرافشم کنده شد اینقد توی کلوم داد زدم ک دهنم مزه ی خون گرفت فک کنم گلوم خونی شده
وقتی کار اون دوتا پفتل تموم شد چسبو از دهنم کندن از بس سرفه کردم نتونستم فششون بدم صدام در نمیوومد از گلوم خون میوومد این چ مخمصه ای بود ک توش افتاده بودم ینی قراره ب این بی کلاسی بمیرم دختر رابرت اوکانر زیر شکنجه جون داد ههه چقد مزخرف جون بلند شدن نداشتم اما دستامم درد گرفته بودن چون تموم مدت ازشون اویزون بودم سعی کردم چشامو ببندم تا انرژی بگیرم باید ی جوری فرار میکردم چشمم ب ساعت افتاد روش تاریخو زده بودن واو چقد زود گذشت الان دوازده ساعته اینجام شت درد داشتم همه ی وجودمو درد گرفته بود سعی کردم بخوابم ولی نمیتونستم.....
جونگ کوک::::::::اون پسره حرفای مبهمی واسم میزده ک متوجهشون نمیشدم کرانستون ک سلنا رو گرفته اصن این مرانستون کی بود بهش گفتم ک پسر پی دی اونو تهدید کرده دس از دویدن برداشت و روشو ب سمتم برگردوند ...زین:یکی اونو تهدید کرده....اره ولی سلنا بدجور با خاک یکسانش کرد....ز:حدس میزدم کرانستون با یکی دس ب یکی کرده باشه چون اون توی اتش بس جرئت نمیکنه از ۱۰ کیلومتری محدوده رد بشه.....زین میدونم سعی داری منو شیر فهم کنی اما من ی کلمه از این چیزایی ک میگی نمیفهمم این کرانستون کیه چیکارس با سلنا چیکار داره....ز:عا خب نمیدونم گفتنش درسته یا نه فقط همینقدر بهت میگم کرانستون دشمن خونی اوکانره ک برایان برادر سلنا رو کشتن همینقدر بدونی کافیه حالا میخوان سلناعم بکشن....با این حرفش خیلی جا خوردم سرم گیج رفت ولی سعی کردم ب روی خودم نیارم سلنا توی خطر بود بدحورم توی خطر بود میخواستیم با زین بریم ک ب قول خودش تیم حم کنیم ک یهو شوگا بهم زنگ زد.....الو شوگا چیشده....ساعت یکه و تو توی اتاقت نیستی ....باور کن الان حوصله ی جر و بحث ندارم شوگا چیشده ....سلنا بهم ی لوکیشن داده از ی محل پرت زیرشم چنتا حروف مبهم نوشته ....از شدت تعجب دهنم باز موند نمیدونستم چی بگم ب زین برای همین گوشیو ب زین دادم ....
چن لحظه قبل از زبون شوگا......سرم توی گوشیم بود و داشتم بازی میکردم ک یدفه ی پیام از سلنا واسم اومد ی لوکیشن بود ک نشون ی محل پرتو میداد توی زمینا ی متروکه اطراف نیویورک ...داشتم بش میگفتم اینحا کجاس ک یهو ی پیم دیگه داد....ب گرگ اوکانرا بگو اینجا جسد دردونه ی اوکانرو تحویل بگیره فردا راس ساعت دو ....پیام نا مفهومی بود و یکم ترسناک بهش زنک زدم جواب نداد رفتم دم در اتاقش تو اتاقش نبود خواستم برم ب جونگ کوک بگم ک اونم توی اتاقش نبود پس ینی اونا باهمن ب کوک زنگ زدم وقتی وقایعو واسش شرح دادم نمیتونستم چیزی بگه گوشیو ب ینفر دیگه داد ....+سلام من زین دوست سلنا میشه بگی توی اون پیام چی نوشته و لوکیشنش کجا رو نشون میده....لوکیشنش ی جای پرته واسه ی کوک میفرستمش اما پیامی ک فرستاده یکم پشم ریزونه نوشته ب گرگ اوکانرا بگو جسد دردونه اوکانرو تحویل بگیر اینجا فردا راس ساعت دو اینو واسش گفتم و گوشی یهو قط شد وا چ مرگشونه اینا امشب دوباره ب کوک زنگ زدم و اون با داد بهم گفت بیاد روبه رو ی شعبه ی اول هتل لایونر نکران شدم سریع اماده شدم و رفتم اونجا ...
جونگ کوک::::::::::::وقتی زین اینو شنید گوشی از دستش افتاد و شروع ب دوییدن کرد و داد میزد ب اون لنتی بگو لوکیشنو بفرسته قبل ازینکه چیزی ب شوگا بگم اونو فرستاد دویدم و رسیدم کنارش نگه داشتم و گفتم ایمایی ک شوگا گفت ینی چی....+گرگ اوکانر منم برادر خونده ی سلنا و دردونه ی اوکانر سلناس اونا فردا اونو میکشن اگخ نجنبیم اون کشته میشه.... (میدونم خیلی دارم پیچش میدم 😂😂همینارو بدونین بسه میریم سر اصل مطلب)
.....سلنا....ساعت دوازده نصف شب بود منم یه تیکه درد بودم ک دست و پا دراورده حس نمیکردم جلو ی یه کرانستون اینقدر خار و خفیف بشم وایسادم از بس به اون دستا آویزون بودم فک منم دستام کش اومدن چم دقیقه ای کذشت ک یهو ی اشغال اومد و گفت اونکانر پسورد گوشیت ....ب تو چه گوشی ی وسیله شخصیه ....چونمو گرفت تو مشتش و گفت زر اضافه نزن ک زبونتو از حلقت میکشم بیرون....خب خب جو نگیر چار تا هفته پسوردش .....و رفت معلوم نبود چ بامبولی میخوان در بیارن ک باز پسورد گوشیمو میخوان همونحور ک وایسادخ بودم فهمیدم یکی از زنجیرا لق میزنه (ینی از بالا شله)کشیدمش تا بلخره کنده شد واو دست نازنینم خیلی خوشالم ک ازادی😂 گیره ی سرتو بر داشتی و اون دست دیگتم باز کردی و زنجیرو از اون دستت جدا کردی ... اخ بلخره راحت شدم حالا چجوری ازین طویله در برم ک یکی دیکه ازون لاشخورا اومد ...... لاشخور:دختره ی دیوونه چطوری باز مردی زنجیرو و دستشو زد روی کلید اژیر قرمز ده نفر ریختن اونجا خب دستام ک باز بود پس حداقل هفت نفرشون مرده بودن قلچماق بودن ولی منم کم بزن بهادر نبودم چنتاشونو خوب زدم ولی یه حرومی احمق با چماق محکم کوبید توی سرم و منم بیهوش افتادم روی زمین
چشامو باز کردم اینجا کجا بود دستام به زنجیر وصل بود و ی مرتیکه ی دیوونه پاشت بم نگا میکرد :چیه چرا زل زدی بهم چرا دستامو بستی دیوونه بازم کن مگه من چیکار کردم اصن تو کیی...... از زبون پسر پی دی نیم .....یکی از نگهبانا توی سرش زد اما وقتی ب هوش اومد مثه دیوونه ها پرت و پلا میگف فک کردیم دیوونه شده اما نه معلوم شد ک حافظشو از دس داده براییکه مطمئن بشم پرسیدم اسمت چیه ....+عا خب نمیدونم قائدتا هرکسی ی اسمی داره ولی جررر اسممو یادم نمیاد تو کیی منو میشناسی؟....عا خب... یدفه چنتا فکر پلید ب مغرم خورد...مم برادرتم و توعم جینایی خواهرم ... +چرت نیگی پ چرا دستام بستس ....خب دوستا ی اسکلم فک کردن تو دزدی دستگیرت کردن منم اومدم تا ببرمت دیدم حافظتو از دست دادی ....+واقعا.. باور کن...+عا خب دستامو باز کن کنده شدن دستام ب چن نفر کفتم دستاشو باز کنن و با خودم بردمش باید ازینحا دور میشد تا نقشم عملی بشه میخوام تلافی تموم کارا ی پدر خوندمو سر خودش و گروه مسخرش در بیارم اونم با استفاده از این دختر ......سلنا.....خب با این یارو ک میگفت داداشمه رفتم ولی خب از حق نکذریم داداش خیلی زشتی دارم نمیدونم دقیقا کجا داره منو میبره ولی فثط میدونم خیلی درد دارم نمدونم چرا
فردا ی اون روز........با وضعی ک اوکانر پیدا کرده بود دیگه لازم ب کشتنش نبود چون ی نیرو ی قوی ب جمعمون اضاف میشد برای همین کرانستون ی جسد سوخته رو حای اون برای رفیقاش فرستاد ...........زین.....ب برایان قول داده بودم مراقب سلنا باشم اما نبودم دیشب تا صب داشتیم با اون دوتا پسر کره ای و بچه های تیم دنبالش میکشتیم اما پیداش نکردیم کرانستون چحوری جرئت اینو پیدا مرد ک ب اون دست بزنه استرس خیلی زیادی داشتیم و رفتیم سمت لوکیشنی ک اونا فرستاده بودن باورم نمیشد اما داشتم گریه میکردم اشکام پاک کردم تا کسی نبینه اما نمیتونستم حلو ی گریمو بگیرم.....جونگ کوک....باورم نمیشه اگه اونو کشته باشن هیچوقت خودمو نمیبخشم سرمو روی شونه ی شوگا گذاشته بودم جو خیلی سنگین بود انکار همه مثه من توی دلشون اشوبه ضربان قلب شوگا از روی لیاسش مشخص بود قلبش خیلی تند میزد به چشاش نگا کردم حتی پلکم نمیزد فقط ب یه نقطه خیره بود وفتی رسیدیم اونجا چارتا مرد قلچماق وایساده بودن و یه چیزی ک توی ی ساک سیاه بزرگ بود جلوشون بود رفتیم جلو زین زیپ اون ساکو باز کرد چهرش درهم شد زیپ ساکو بست و روشو ب ما کرد اما هیچی نگفت دستاش مشت بود اینقدر مشتشو فشار داد ک از دستاش خون میوومد بلند شد و با اون بچه هایی ک ب عنوان تیم اورده بود اون قلچماقارو زد و بعد نشست و شروع ب داد زدن کرد من تو کتم نمیرف ک چی شده اما وقتی شوگا رو دیدم متوحه قضیه شدم شوگا افتاد داشت گریه میکرد من گریه ی شوگا رو دیده بودم اما هیچوقت ندیده بودم از سر نا احتی گریه کنه سرم گیج میرفت فقط داشتم گریه میکردم هیچوقت اینحوری نبودم دردو با همه ی وجودم حس میکردم مگه اون دختر چیکار کرده بود خمش تقصیر منه اگه اونو وادار ب رقابت با پسر پی دی نیم نمیکردم اینحوری نمیشد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ب جون شوهر عمم ک میخام دنیاش نباشه سر ب تنت نمیزارم اگه بخای ادامه ندی😐💜✌️
ولی خب چجوری از پشت گوشی بکشمت😐💜✌️
ادامه بده داستانت خیلی خوبه
چرا داستان رو ادامه نمیدی تو خیلی خوب مینویسی لطفا داستان رو ادامه بده عالیه❤❤❤
میدونی میخاستم ادامه بدم ولی خب لایکام خیلی کمه