10 اسلاید صحیح/غلط توسط: nafas انتشار: 3 سال پیش 420 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام برید بخونید
ا/ت:من کجام چرا صورتم می سوزه ناشناس:بالاخره بیدار شدی ا/ت:شما کی هستید من کجام... من تو رو وقتی داشتم با قایقم می گشتم کنار رود پیدات کردم و آوردم خونه خودم اما نصف صورتت... صورتم چی 😨... نصف صورتت به خاطر برخورد شدید به سنگ های تیز نابود شده بود برای همین مجبور شدیم عمل رو صورتت انجام بدیم حالا تو با یه صورت جدید انگار که از نو متولد شدی ا/ت:ممنونم چطوری می تونم این لطف شما را جبران کنم ناشناس:خیلی راحت فقط می خوام دخترم باشی ا/ت:اون وقت چرا من🤔... چون من احساس می کنم تو خیلی خاصی و باید خوب ازت مراقبت بشه ا/ت:(ای کله پوک چرا قبول نمی کنی می تونی با یه صورت جدید یک زندگی نو شروع کنیبا خودش داشت حرف می زد) باشه قبول می کنم... واقعا...بله اما نمی خوام زیاد توجه دیگران رو جلب کنم...باشه اونش با من دخترم خوش اومدی به خونه خودت 😄... بعد اون روز اون آقا ا/ت رو بدون اینکه بدونه کیه و از کجا اومده قبول کرد و به فرزند خوندگی پذیرفت[عکس ا/ت بعد عمل جراحی]
کوک:نامجون چی شد تونستید چیزی بفهمین😓نامجون:نوچ همه جای رود رو کشتیم جسدش رو پیدا نکردیم جیهوب:شاید در رفته تهیونگ:شایدم کشی نجاتش داده🤔جین:یا شاید هم مرده 😔...ناگهان شوگا نفس نفس زنان وارد شد شوگا :بچه ها می دونید رئیس استعفا داده 😵همه:چییییییییی کوک:آخه چرا باید استعفا بده 🤔[سه سال بعد] ا/ت:پدر جون بیاد دیگه این روزا خیلی گند شدی ها 🥴 اقای لی:دخترم من دیگه پیر شدم می خوام شرکت ها رو بزنم به اسمت و تو توی شرکت کار کنی و شرکت رو اداره کنی
ا/ت:وای بازم شروع کردید پدر 🥴من که گفتم از کار کردن تو شرکت خوشم نمیاد اقای لی:پس اون وقت ازدواج کن ا/ت:دوبار و دوباره و دوباره 🙄دارید این یه سال فقط دو کلوم حرفاتون رو می زنید ها نوچ من نه ازدواج می کنم نه می رم تو شرکت کار کنم 😬من رفتم بای بای ... وای دیرم شد 🤯سانا کلمو می خوره که چرا دیر کردم😖سوار ماشینم شدم و از پارکینگ خونه اومدم بیرون و پامو گذاشتم رو گاز... تو ماشین داشتم به گذشته تلخم فک می کردم که چقدر سر سخت و لجباز بودم البته الان هم لجباز هستم ولی یکم گاردمو آوردم پایین سانا از همون روزی که شدم لی ا/ت از من حمایت می کرد و بیشتر از یه دوست واسم ازرشمنده رسیدم به پارک رسیدم و زود پیاده شدم درو قفل کردم و دویدم تو پارک سانا رو دیدم که داره رژه میره و خیلی هم عصبی هس... سلام به سانا جونم😊... دختر میدونی چقد شده اینجا منتظرتم ... می دونم ببخش دیگه خودت پدرم رو خوب میشناسی با هم هم زمان گفتیم :دخترم ازدواج کن دخترم برو تو شر کت کار کن 😒و زدیم زیر خنده[عکس ماشین ا/ت 👆😐]
نشستیم رو یکی از صندلی ها و شروع به حرف زدن کردیم سانا:میگم ا/ت من می خوام برم کلاس تیر اندازی یاد بگیرم ا/ت:😨😨چ...چی اخه چرا تیر اندازی خو برو یه کلاس دیگه 🤕... نه همین کلاس تیر اندازی خوبه تو هم میای نه 🥺🥺... ن..نه من نمیام زد زیر گریه [الکی]منو باش که فکر می کردم بهترین دوستم خواهرمم با هام میاد😭...سانا گریه نکن😣...😭😭😭
ا/ت:باشه...باشه منم میام گریه نکن گریه نکن سانا:تو بهترین خواهر دنیایی 😍😍
سانا زیر لب:این گریه کردن چه خوب به کارم میاد😈 خوب زود باش بیا بریم ...کجا سانا :خوب بریم سبت نام کنیم دیگه 😑ا/ت:بب...باشه بریم ا/ت تو ذهن خودش (خدایا خودت کمکم کن یا فهمیدند کی هستم اون وقت چی کار کنم🥺😱😖) سانا:ا/ت...ا/ت...ها چیه چی شده سانا رسیدیم پیاده شو 😄ا/ت:سانا نریم تو بیا برگردیم 😟سانا:دستم رو گذاشتم پشتش و هولش دادم تو و گفتم:نه امکان نداره تو که منو خوب می شناسی تا چیزی رو که می خوام نگیرم آروم نمی گیرم 😡... رفتیم تو سانا رفت ثبت نام کرد و بعد رفتیم خونه ا/ت:اَه چقدره خستم ولو شدم رو تخت که آژیر محل فلش به صدا اومد ا/ت:😱😱یعنی چی کی رفته اونجا زود از رو تخت پریدم پایین با عجله لباسم رو پوشیدم و با ماشین به طرف محل فلش کارت حرکت کردم تو راه فقط می گفتم خدایا فقط پلیس نباشه 😖😣کوک:داشتیم دنبال سه تا عضو از مافیا میرفتیم که وارد یه محل مخصوص ممنوعه شدند جین:الان چیکار کنیم ما که اجازه ورود نداریم کوک:بریم تو بعدا از مالک اینجا عذرخواهی می کنیم بریم که نباید فرار کنند 😤وقتی وارد محوطه شدیم یهو اگر به طرا در اومد🔊و نور های قرمز رنگی هم رو اکیپ و هم رو اعضای مافیا افتاد نامجون:این دیگه چیه خواستم حرکت کنم که جیهوب داد زد:تکوننن نخور اسلحه های متحرک هستند که از محوطه های خیلی خاص محافظت می کنند یا باید بمیریم یا هم باید اینجا همین جوری جم نخوریم که صاحب این محوطه بیاد کوک:یعنی به کل معروف با کله رفتیم تو تله تهیونگ:فک کنم اره شوگا:من نمی تونم 😣جين:باید دووم بیاریم مگر نه سوراخ سوراخ میشیم 😱🥴 ا/ت:به محوطه نزدیک شده بودم کولتی که همیشه توصندوق ماشین رو برداشتم و آروم آروم رفتم ببینم چه خبره 😡با لگد درو باز کردم و کولت رو کرفتم جولوم 🔫کوک:یه صدای بلند اومد و در محوطه با لگد کسی باز شد ا/ت:یه دفعه دیدم ۱۰نفر هستند و اسلحه های خودکار هم نشونه گرفته[عکس سانا وقتی ا/ت رو میبینه]
کوک:اهای کی هستی صاحب خونه ای 🤨... ا/ت باشنیدن صدای آشنا عقب عقب رفت 😨دستاش داشت می لرزید و پاهاش هم سست شده بود ا/ت تو ذهن خودش:خودتو نباز دختر اون الان تو رو نمی شناسه 🥴🤕...کلت رو گذاشتم جیب شلوارم و اسلحه های خودکار رو هم غیر فعال کردم 😬کوک:همون جوری ایستاده بودیم مث مجسمه (😅😂)یه دفعه همشون رفتند تو دیوار جای خودشون من بر گشتم ببینم اینجا مال خدوم خ*ر*ی که این قدر ازش محافظت میشه با عصبانیت تمام بر گشتم اما یه چهره کیوت و مظلوم رو دیدم 🤯... با استرس آب دهنم رو قورت دادم و به طرفش قدم برداشتم سعی کردم خودمو عصبی جلوه بدم😡... آقای محترم شما تو یه محوطه خصوصی چیکار دارید 😤اگه من نمیومدم چی 😡جین:خانم آروم باشید ما برای گرفتن اعظای مافیای لئون به اینجا اومدیم قصد بدی نداشتیم 😐...صب کن ببینم اون گفت لئون 🙄نامجون:اه در رفتند تهیونگ:احتمالا از تو خونه در رفتند ... نمی تونند😏کوک:چی ... نشنیدی گفتم نمی تونند از هیچ جای این محوطه فرار کنن😌جیهوب:اون وقت چرا؟؟... خوب مکه کوری نمی بینی همه جا تله گذاری شده 😎رفتم در خونه رو باز کردم و گفتم ... بفرما اینم دزدای شما کوک:باورم نمیشه 😳حتی تو خونه هم به شکل منظمی تله گذاری شده بعد دختره یه چیزی در آورد و زد که همه تله ها غیر فعال شد و ما اونا رو گرفتیم 😄راستی صدای این دختره چقدره آشناست 🤔یعنی کجا دیدمش!!؟نامجون:ممنونم و بازم ازتون ممنونم خانم اممم... خانم ...لی نامجون:ممنون خانم لی 🙂ما دیگه رفع زحمت کنیم 🙂...هوففف به خیر گذشت😖نزدیک بودا 😬پاشدم رفتم خونه و یه راست تخت خوابب 😐[عکس محوطه ممنوعه یا همون خونه ای که ا/ت فلش کارت رو مخفی کرده]
یهو در با صدای شدیدی باز شد و من از خواب نازنینم پروند 😐...یا خدااا اون جونگ کوک بود اومد تو اتاق و گفت سلام خانم لی ا/ت یا بهتره بگم مجرم فرای کیم ا/ت😈 ... دسگیرش کنید...منو گرفتند و از پله ها اومدیم پایین پدر وایساده بود جلو پله ها و با ناراحتی به من نگاه میکرد... پدر جون به خدا من نمی دونم اینا چرا منو گرفتند آقای لی:.... ا/ت پدر جون خواهش میکنم یه چیزی بگو 😢پدر جون... پدر جون کوک:از جلو چشمام دورش کنید 😡... پدر جونننن 😭 ا/ت:ههه...ههه خدا رو شکر که فقط یه کابوس بود یه نگاه به ساعت انداختم ۵صبح بود بلند شدم رفتم دست و صورتمو شستم و لباسم رو پوشیدم و با عجله از پله ها اومدم پایین 🏃🏻♀️🏃🏻♀️... پدر نشسته بود و داشت صبحونه می خورد ... صب بخیر پدر جون ... صبح تو هم بخیر و خوشی دخترک خاص من😊..اِ این خاص چیه لغت امروزتون هس!!... دخترم من می خوام تا یه هفته دیگه همه چیم رو بزنم به اسمت😕و اما و ولی هم نداریم اوکی 😠... ول... همین که گفتم من پیر و ناتوانم می خوام برم دیگه پیش خواهرم و اونجا زندگی کنم می خوام قبل رفتنم شرکت و این خونه رو بزنم به اسمت 🙂... ا/ت پوفی گوید و گفت هر جور تو بخوای پدر جون 😊و از خونه اومدم بیرون ای وای بازم سانا رو فراموش کردم 😬... رسیدم و ماشینم رو پارک کردم و با عجله وارد کلاس شدم سانا رو دیدم با یه قیافه عصبی 😡سانا:بیا اینجا ببینم 😤...آخ آخ سانا جونم گوشم کنده شد دیگه ول کنم عزیزم من که اینجام 🥺 ... بعدا تلافی می کنم این دفعه فرار کردی به خاطر اینکه معلم اومد ولش کردم معلم تیر اندازی:سلام بچه ها من معلمتون آقای پارک هستم...حوصلم سر رفته این آقا هه هم فقط داره نکات اولیه رو درس می ده 😑... خوب بچه ها حلا دو به دو بیاید و شلیک کنید مراقب باشید فقط درست انجام بدید ... خانم لی...خانم چوی شما اول بفرمایید ا/ت :فک کنم اون جوری ها هم بدک نباشه 😈 جین:آره آره همین جاست بیا بریم تو می خوام با پدرم حرف بزنم بعدا بریم سر قرار با پسرا نامجون:با جین داشتیم می رفتیم پیش بقیه که جین گفت پدرم این ورا کار می کنه بیا بریم اول اونجا منم قبول کردم... رفتیم تو یه سالن بزرگ با کلی تفنگ و هدف 😮 و فک کنم پور جین بود که داشت به یک دختره هدف گرفت رو یاد می داد ولی اون یکی راحت هدف ها رو می زد😮جین:سلام پدر ا/ت:بعد تفنگ رو گذاشتم زمین چرخیدم برم که خوردم به یکی ... آخ مگه کوری جین:خانم محترم فکر کنم شما به من خوردی😡... می خوای اینجا دعوا را بندازی 😡... با یه دختر دختر هه خیلی مسخرست 😏... ببین با من بازی نکن مگر نه بد می بینی ها😡... یقین لباسشو گرفتم اونم یقین لباس منو گرفت... ببین خانم خوشگله هنوز جوونی برو پی کارت تا نزدم ناکارا نکردم 😤نامجون:اِ جین ول کن دختره رو 😐بد میشه ها جين:به خودم اومدم دیدم پدرم و همه به ما دو تا زل زده ... اممم ببخشید خانم تازه متوجه شدم که اون همون خانمه تو محوطه هست... شما 😳ا/ت:اون قدر عصبانی بودم که صورت پسره رو ندیدم یه نگاه به صورتش انداختم 😨ای... این جینه 😨
یهو در با صدای شدیدی باز شد و من از خواب نازنینم پروند 😐...یا خدااا اون جونگ کوک بود اومد تو اتاق و گفت سلام خانم لی ا/ت یا بهتره بگم مجرم فرای کیم ا/ت😈 ... دسگیرش کنید...منو گرفتند و از پله ها اومدیم پایین پدر وایساده بود جلو پله ها و با ناراحتی به من نگاه میکرد... پدر جون به خدا من نمی دونم اینا چرا منو گرفتند آقای لی:.... ا/ت پدر جون خواهش میکنم یه چیزی بگو 😢پدر جون... پدر جون کوک:از جلو چشمام دورش کنید 😡... پدر جونننن 😭 ا/ت:ههه...ههه خدا رو شکر که فقط یه کابوس بود یه نگاه به ساعت انداختم ۵صبح بود بلند شدم رفتم دست و صورتمو شستم و لباسم رو پوشیدم و با عجله از پله ها اومدم پایین 🏃🏻♀️🏃🏻♀️... پدر نشسته بود و داشت صبحونه می خورد ... صب بخیر پدر جون ... صبح تو هم بخیر و خوشی دخترک خاص من😊..اِ این خاص چیه لغت امروزتون هس!!... دخترم من می خوام تا یه هفته دیگه همه چیم رو بزنم به اسمت😕و اما و ولی هم نداریم اوکی 😠... ول... همین که گفتم من پیر و ناتوانم می خوام برم دیگه پیش خواهرم و اونجا زندگی کنم می خوام قبل رفتنم شرکت و این خونه رو بزنم به اسمت 🙂... ا/ت پوفی گوید و گفت هر جور تو بخوای پدر جون 😊و از خونه اومدم بیرون ای وای بازم سانا رو فراموش کردم 😬... رسیدم و ماشینم رو پارک کردم و با عجله وارد کلاس شدم سانا رو دیدم با یه قیافه عصبی 😡سانا:بیا اینجا ببینم 😤...آخ آخ سانا جونم گوشم کنده شد دیگه ول کنم عزیزم من که اینجام 🥺 ... بعدا تلافی می کنم این دفعه فرار کردی به خاطر اینکه معلم اومد ولش کردم معلم تیر اندازی:سلام بچه ها من معلمتون آقای پارک هستم...حوصلم سر رفته این آقا هه هم فقط داره نکات اولیه رو درس می ده 😑... خوب بچه ها حلا دو به دو بیاید و شلیک کنید مراقب باشید فقط درست انجام بدید ... خانم لی...خانم چوی شما اول بفرمایید ا/ت :فک کنم اون جوری ها هم بدک نباشه 😈 جین:آره آره همین جاست بیا بریم تو می خوام با پدرم حرف بزنم بعدا بریم سر قرار با پسرا نامجون:با جین داشتیم می رفتیم پیش بقیه که جین گفت پدرم این ورا کار می کنه بیا بریم اول اونجا منم قبول کردم... رفتیم تو یه سالن بزرگ با کلی تفنگ و هدف 😮 و فک کنم پور جین بود که داشت به یک دختره هدف گرفت رو یاد می داد ولی اون یکی راحت هدف ها رو می زد😮جین:سلام پدر ا/ت:بعد تفنگ رو گذاشتم زمین چرخیدم برم که خوردم به یکی ... آخ مگه کوری جین:خانم محترم فکر کنم شما به من خوردی😡... می خوای اینجا دعوا را بندازی 😡... با یه دختر دختر هه خیلی مسخرست 😏... ببین با من بازی نکن مگر نه بد می بینی ها😡... یقین لباسشو گرفتم اونم یقین لباس منو گرفت... ببین خانم خوشگله هنوز جوونی برو پی کارت تا نزدم ناکارا نکردم 😤نامجون:اِ جین ول کن دختره رو 😐بد میشه ها جين:به خودم اومدم دیدم پدرم و همه به ما دو تا زل زده ... اممم ببخشید خانم تازه متوجه شدم که اون همون خانمه تو محوطه هست... شما 😳ا/ت:اون قدر عصبانی بودم که صورت پسره رو ندیدم یه نگاه به صورتش انداختم 😨ای... این جینه 😨
نمی دونم چرا ولی رنگ دختره یهویی پرید سانا:دختر تو داری چی کار می کنی و رو به آقای کیم کرد ببخشید آقای کیم... نه من باید عذرخواهی کنم خانم لی ... زود از پله ها اومدم پایین و سوار ماشین شدم به سوی خونه حرکت کردم پدر جین:جین این چه کاری بود نامجون:ببخشید مزاحم میشم ولی ما باید بریم بیا جین... داشتم به طرف در خروجی حرکت می کردم که پام رو رو چیزی گذاشتم پامو گشیدم عقب و بهش نگاه کردم یه گردنبند طلایی بود برش داشتم و تو دستم نگاهش کردم رو حکاکی شده بود ا/ت چشمام مثل چی باز شد 😨نامجون:جین بیا دیگه دیرمون شد 😩زود گردنبند رو گذاشتم تو جیب پشتیم و راه افتادم رسیدیم به کافه ولی من هنوزم فکرم درگیر اون گردنبند بود کوک:جین هیونگ چیزی شده.... جین هیونگ تهیونگ:جینننن... ها چی شده!!شوگا:اونو تو باید بگی 😐...چیزی نیست فقط یکم فکرم درگیره چیزی شده جیهوب:مثلا همون دختری که باهاش دعوا کردی 🤭😂جین:از کجا و یه نگاه به نامجون انداختم می کشمت 😤😡کوک:وقتی تو تو عالم خودت بودی نامجون مو به مو تعریف کرد 😂😐جین:ا..اها باشه همه:جانننن 🤯🤯
بعد از کافه اومدیم بیرون و به طرف امارت حرکت کردیم داشتیم شام می خوردیم ولی من حواسم به جین بود اصلا نمی خورد و تو فکر فرو رفته بود ...داشتم به صاحب گردنبند فکر می کردم... ا/ت گردنبند طلایی یعنی چه میکنی میده یهو چشمام گرد شد و گفتم ...فهمیدم اون دختره لی😨همونه کوک:یهو جین بلند شد و بلند گفت فهمیدم همون دختره.... کدوم دختر 🤨نامجون:چی کدوم دختر جین زود پاشد و گفت هیچ چی زحمت ظرف ها رو بکشید ... اره خود خودشه می دونستم صداش خیلی شبیه به اون بود ولی صورتش ا/ت:داشتم تو اتاقم رژه می رفتم یه دفعه دستمو بردم تا از پدرم کمک بخوام و گردنبند رو تو دستم بگیرم ولی... ولی 😨گردنبند نبود بازم دستمو رو گردنم کشیدم نبود یعنی چی کجا افتاده بد بخت شدم رفت 😖همه جای اتاق رو گشتم ولی نبود یهو یاد سالن تیر افتادم زود گوشی رو برداشتم و به آقای کیم زنگ زدم برداشت... سلام خانم لی چیزی شده!!... بله گردنبندم رو تو سالن تیر گم کردم ممکنه شما یه نگاهی بندازین ؟... بله فردا ساعت ۵میرم نگاه می کنم ... ممنون خدافظ... خدا فظ جین:رو تخت دراز کشیده بودم و هی دنبال اون دکمه می کشتم ... اوففف بی خودی امیدوار شدم اخه اون سه سال پیش غرق شد 😞یهو دستمو بردم زیرش یه صدایی اومد ...صدای رئیس بود یعنی... یعنی ممکنه اون هنوز زنده باشه 😃 ا/ت:صبساعت پنچ با یه کابوس دیگه از خواب پریدم ولی دیگه خوابم نبرد آماده شدم برم به سالن تیر چون از امارت تا اونجا یک ساعت راهه جین:ساعت ۵صبح بیدار شدم و یواش و بدون صدا رفتم طرف در و رفتم بیرون 🚶🏻♂️سوار ماشینم شدم تا سالن پدرم یک ساعت راهه پس پامو گذاشتم رو گاز کوک:با صدای ماشین از خواب بیدار شدم پرده رو کشیدم کنار و از پنجره بیرون رو نگاه کردم ماشین جین تو حیاط نبود یعنی کجا رفته 🤔... به خاطر اینکه با سرعت می رفتم زود رسیدن ولی در باز بود رفتم تو پدرم داشت دنبال چیزی می گشت ... سلام پدر... سلام ... دنبال چی میگردی... دارم دنبال یکی از گردنبندهای بچهها میگردم ...اها حالا مال کی بوده... مال خانوم لی بود من همه جارو گشتم ولی پیداش نکردم😓...کسی اینجاست آقای کیم شمایید... بله ... پیداش کردید ... نه 😓... اشکالی نداره حتما جای دیگه ای گمش کردم ا/ت تو ذهنش:خدایا یعنی کی برداشته 😢..نکنه جین برداشته 😱...نکنه کس دیگه ای پیداش کرده 😰جین ا/ت بعد رفت [تیپ لباس ا/ت 😐]
جین:گردنبند رو تو دستم گرفته بودم...حالا با این چیکار کنم 😕جیمین:هی جین اون چیه تو دستت ... یهو جیمین زود گردنبند رو از تو دستم برداشت...جیمین پسش بده... نه نمیدم 🤪و شروع کرد به دویدن... منم پشت سرش داشتم می دویدم....جیمین پسش بده جیمین لطفا پسش بده .... تا نگی برای کیه نمی دم 🤪پا تند کردم و گرفتمش گردنبند رو پشت سرش قایم کرد ... بده ...نمی دم... جیمین اون اسباب بازی نیست خطر ناک زود بده بیاد نامجون:اینجا چه خبره امارت رو گذاشتین رو سرتون😡کوک و شوگا وجیهوب هم با صدای ما اومدند پایین... چی شده جین... جیمین زود گردنبند رو بده ... نمیدم ... یهو دستش خورد فک کنم کلیدش بود صدا بخش شد 😨 بعد از ۱۰ دقیقه...همه ی بچه ها به جز من و کوکی تو شک بودند ولی نمی دونم کوکی اونجوری نشد 😐نامجون:یعنی چی اون صدا از کجا اومد کی این چیزای مسخره رو باور می کنه😡کوک:از اون گردنبند تو دست جیمین جیمین:چی ... منم تمام مدت سرم رو انداخته بودم پایین و چیزی نمی گفتم 😔تهیونگ:جین چرا تو حرف نمی زنی تو چرا نرفتی توشک 🤨کوک:بزارید من بگم چو...کوک می خواست چیزی بگه فک کنم اونم خبر داره😨 بهتره خودم بهشون بگم 😓
چون من خودم اونو آوردم تو خونه پسرا به جز کوک:😨😨😨
بعد نشستیم و من همه چی رو براشون توضیح دادم نامجون:باورم نمیشه 😟تهیونگ:یعنی اون زنه روانی به ت اعتماد کرد و جای یکی از کلیدی رو به تو گفت و تو کلیدو به او دادی جین:من مجبور بودم هیچ کس نمی تونست درشو باز کنه توش یه جعبه کوچیک هم بود و درش هم با این گردنبند باز می شد کوک:یعنی اون هنوز زندست 😳😨... و مهم تر از اون الان دختر یکی از کله گنده ترین آدم های سئول شده😑........................................................... این داستان ادامه دارد 😁
بچه ها فک نکنید جین عاشق ا/ت شده اون موضوع جداست تو آینده نزدیک می فهمید که جین چه نسبتی با ا/ت داره 😐 لایک و کامنت یادت نره فالو=فالو این داستان ۶یا۸قسمت هست 😐😁
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
یا قسمت بعدو میزاری یا اشهدتو میخونی انتخاب کن
😨😨می زارم می زارم
عالی زود پارت بعد رو بزار 💛💛💛
مرسی چشم
عالی بود ، ادامه بده 👍🏻👍🏻👍🏻
چشم
عالی بود اجی جونم 😊😊
مرسی اجی ☺
عالی بود من میدونم جین چیکاره ا/نمیشه جین میشه برادر ا/ت ❤️
مرسی
اممم شاید 🤭