11 اسلاید صحیح/غلط توسط: Delaram انتشار: 3 سال پیش 1,392 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
دوستان این از پارت اخر هست امیدوارم خوشتون بیاد . . ممنونم که همراهی میکنید❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ هر سوالی در مورد داستان دارید بگید توضیح میدم . دوستان ازتون نظر میخوام که بنظرتون فصل دو رو هم بنویسم ؟❄❄❄❄❣❣❣❣❣❣
بالا رو بخون سوییتی (مهم)
تستچی و ناظر محترم لطفا تست رو تایید کن چیز خاصی نداره .
مرسییی و خسته نباشی❣❄❣
فایتینگ✌🏻✌🏻
• ۳ روز بعد از اجرای عملیات : ا.ت 《سریع فیلیپ ازت گزارش میخوام . 》 فیلیپ روشو کرد طرف منو کوکی :《 خب . خانم سوان . کار ها به خوبی پیش میره این همکاری خیلی به ما کمک کرد . تا فردا شب بار ها به مرز میرسه و شما باید فردا صبح حرکت کنید تا بموقع اونجا باشید . جناب یون به دلیل اینکه یه خورده سنشون بالا تر هست از امروز حرکت کردند و حب ایشون با هواپیما رفتند . اما متاسفانه نمیتونیم ریسک کنیم و شما رو با هواپیما بفرستیم . مخصوصا با اقدام های کشنده ای که گروه های مخالف برای از بین رفتن شما انجام دادند 》 جونگ کوک :《 صبر کن. چی ؟ چه اقدامی؟》 فیلیپ:《 بله اقای جئون . قضیه تصادف و انفجار که اون اتفاقی که به دست خانم افتاد 》 جونگ کوک سرشو سمت ا.ت چرخوند و با نگاهی طعنه امیز و عصبانی گفت :《 فکر میکردم پله ها خیلی لیز بودن 🤨》 فیلپ :《 بله اقای جئون ؟ متوجه منظورتون نشدم 》 ا.ت :《 آهه . هیچی نیست فیلیپ میتونی بری . فردا حرکت میکنیم 》 همون موقع جونگ کوک هم بلند شد تا اون هم بره
موقعی که به در رسید گفتم:《 جونگ کوک . امممم خب نمیتونستم اون موقع بهت بگم . نمیخواستم.... نمیخواستم ناراحت یا شاید نگران بشی》 و در این حال دستی توی موهام کشیدم و یه نگاه خجالت زده بهش نگاه کردم . جونگ کوک یه لبخند خیلی خوب زدو گفتم میدونم و رفت . لبخندش قند توی دل هر کسی رو آب میکرد . اوه ا.ت چت شده 🤦🏻♀️
همون شب ساعت ۳و نیم بامداد : با صدای گوشی از خواب پریدم . البته نتونستم درست بخوام . سریع گوشیمو نگاه کردن دیدم تایلر هست . جواب دادم تایلر :در حالی که نفس نفس میزد و صدا شلیک از اونجا شنیده میشد ( تایلر برای همراهی بار به طور مستقیم رفته بود و قرار بود صبح بیاد دنبالم و با هم بریم سمت قرار گاه ) 《 ا.ت . سریع وسایلتو جمع . اینجا مشکلی پیش اومده . لو رفتیم . محموله رو نجات دادیم . من نمیتونم بیام دنبالت و باید خودت سریع برسونی قرار گاه . اونجا همو میبینیم . وسایلاتو جمع کن بیرون ماشین منتظرت . فقط سریع باش. توی راه ایست نکنید . 》 ا.ت :《 تایلر . کجایی الان .الو تایلر....》 قطع کرده بود . سریع کیفمو برداشتم و لباسامو در عرض دوثانبه عوض کردن رفتم بیرون با یه ماشین به شیشه های دودی روبرو شدم . سریع سوار شدم دیدم که جونگ کوک نشسته بود پشت فرمون . سریع ماشین رو روشن کرد . و حرکت کرد . به نظر میرسید اونم مثل من خیلی عجله داشت . فهمیدم که اونم باید از موضوع خبر داشته باشه
ا.ت:《 چی شده ؟ چه اتفاقی افتاده ؟》
جونگ کوک :《 یکی از پیام های خصوصی رد بدل شده بین کارکنان لو رفته . محموله زود تر از موقع باید از مرز رد بشه . باید زود تر خودمونو برسونیم》
ا.ت :《 مگه قرار نبود با محافظات بری چی شد دنبال من اومدی ؟》
جونگ کوک : 《تعدادی از افراد رو فرستادم همراه تایلر . یه تعدادی هم دارن نامحسوس پشتمون میان .نمیتونسم تنها اینجا بزارمت. 》
مدتی گذشت از شهر خارج شده بودیم بنظر داشتیم به سمت یه جای بی آبو علف میرفتیم چون هر چی دور تر میشدیم از پوشش گیاهی منطقه کم میشد . خیلی خسته بودم . میشه گفت شاید نزدیک یه هفته خواب درستی نداشتم . باید میخوابیدم تا بتونم انرژی مورد نیاز رو داشته باشم . خواب رفتم .
جونگ کوک :○ حدود ۳ ساعتی بود که داشتم رانندگی میکردم ا.ت خواب رفته بود . یه نگاهی بهش انداختم دیدم که سرش کج شده . مطمئنا اذیت میشد . ماشین رو کنار زدم . یه کشو قوسی به خودم دادم . برای اینکه بتونم صندلی رو بخوابونم تا ا.ت اذیت نشه خم شدم سمتش یه لحظه چشمش به صورت مظلومش افتاد . اون مال منه به هر قیمتی نمیزارم از دستم بره . بل تمام وجود ازش محافظت میکنم . ○
لباس ا.ت
با صدای جونگ کوک از خواب بلند شدم . داشت با تلفن صحبت میکرد 《اره تا ۲ ساعت دیگه میرسیم》 هوا کاملا روشن شده بوده . صندلی خوابیده بود . صندلی رو درست کردم و با نگاهی سوالی پرسیدم کجاییم ؟ جونگ کوک:《 عاا بیدار شدی. هنوز حدود دو ساعتی راه مونده . 》 سرم رو تکون دادم . بعد از دو ساعت اونحا رسیدیم . همه کار ها انجام شده بود . و افراد سر جاشون بودند . هوا خیلی گرم بود . من نمیتونستم گرما رو تحمل کنم ساعت حدود ۱۲ بود . به سمت سایبون رفتم که دیدم اون جناب یون هم هست بدون هیج حرفی اونجا ایستادم . اگه گرما نبود حاضر نبودم یک ثانیه هم اونجا بمونم . محموله طبق زمان بندی تایلر تا نیم ساعت دیگه میرسید . جونگ کوک به سمتم اومد تویه دستش یه پارچه کوچک مشکی بود . اومد جلو و از توی اون پارچه یه اصلحه داد بهم . نگاهی بهم کرد . گفت :《 میتونی ازش استفاده کنی نه ؟😏》 ا.ت :《 خودت بهم یاد دادی . نکنه از اموزشت ناراضی هستی؟》 دستاشو به سمت بالا برد و به نشونه تسلیم گرفت هر دو خندیدیم . محموله رسیید و خیلی سریع به قطار ها انتقال دادند. . تو این ندت داشتم به کار ها رسیدگی میکردم . 《چرا هیچی ازم نمپرسی😏😌😒؟ نکنه از انتقام مادر و پدرت گذشتی؟ 》
ا.ت : نگاهی به پشتم انداختم دیدم اقای یون بود 《 خودت داری اتیشمو روشن میکنی ؟!》
آقای یون شونه ای بالا انداخت و با یه پوز خند شروع کرد به راه رفتن و رفت پشت واگن یک قطار خرابه . همراهش رفتم . اگه اتیش تو هم مثل پدر مادرت که توی ماشین بودن و سوختن خوب بسوزه چرا که نه . با اتیششون خوب تونستم خودمو گرم کنم》
ا.ت : از عصبانیت صورتم قرمز شده بود 《 تو ... تو چطور میتونی در مورد مادر پدرم اینطور حرف بزنی . تو حق اینکارو نداری . تو قاتلشونی و منم قاتل تو 》 و اسلحمو به سمتش گرفتم پوشش چشمام از بین رفته بود و میفهمیدم که اون مرد داره با نگاه سنگین من شکنجه میشه . پیرمرد اینطور که از چهرش معلوم بود توقع این ریکشنو ازم نداشت . دستپاچه گفت:《 گوش کن . اون اسلحه رو بزار پایین . صبر کن بببنم . چشمات ....اوناا.. 》 ا.ت :《 اره اونا . حسش میکنی . حس میکنی این مدت چقد درد کشیدم . حالا تو حسش کن 》 . یون:《ا.ت اینکارو نکن. تو نمیدونی. تو تمام چیزو نمیدونی . من مجبور بودم برای زنده موندنم دستور اونو انجام بدم . 》 ا.ت :《 ا.ت : چی داری برای خودت میگی پیرمرد . درستور کی . تو نمیتونی سر منو شیره بمالی . 》 و اسلحه رو جلوش گرفتم و اماده شلیک شدم . میدونستم اون لحظه چیزی برام مهم نبود جز کشتن اون . که همون لحظه جونگ کوک اومد و جلوم ایستاد . جونگ کوک:《 ا.ت . به من نگاه کن . تو حقت توی این دنیا نیست که دستت به خون کسی مثل اون الوده بشه . 》
ا.ت : به چشماش نگاه کردم توقع داشتم با دیدن حس چشمام و خشمشون بره کنار اما ... چی شده . چشماش ، نگاهش مثل اب روی اتیش هست. اون از من ؛ از چشمام نترسید . با یه حالت گیجی گفتم :《 تو .... تو نترسیدی . 》 کوکی :《 هیچ دلیلی نداره که از عشق زندگیم بترسم 》حس می کردم الان میتونم تپش قلبمو حتی از روی لباس هم ببینم . این یه حس دو طرفه بود [بنظرم اینجا اهنگHart attack رو گوش بدید تونستید معنیش هم بخونید 💜💜] همون موقع که پیرمرد از ترس خودشو جمع کرده بود . گفت :《 این از قصد من نبود که مدر مادرتو بکشم . این یه دستور بود . یه دستور از .... پدر بزرگ خودت 》
ا.ت : بعد از گفتن این جمله جیزی نشنیدم و به حس خلا تمام وجودمو فرو گرفت چرا اون ؟ چرا اون دلیل تمام بدبختی هام هست . چرا شنیم صدای یه شلیک . من نبودم . من نزدم . و بعدش خودمو حس کردم که در آ.غ.و.ش کوکی بودم . به صدای شلیک به خودم اومدم . جونگ کوک فکر کرد که به من شلیک ده اما . نه من دردی حس نمیکردم نگامو سمت جناب یون بردم دیدم که کشته شده شلیک به اون برخورد کرده بود .
بعدش صداهای شلیک دیگه پشت سر هم . سریع تایلر خودشو بهمون رسوند و ما رو به یه پناه گاه بورد . تایلر 《 پیدامون کردن شما باید سریع فرار کنید از پسشون بر میام 》 جونگ کوک : 《 اما چجوری نمیتونیم بریم سمت ماشینامون 》 تایلر به سمت قطار بار ها اشاره کرد اونجا پناه بگیرید مطمئن باشید دنبالتون میام . 》
ا.ت :《 اما... اما تو تایلر . اینجا نمیتونی زنده بمونی 》 همینطور بی وقفه صدای شلیک میومد .
تایلر :《 من باید اینجا بمونم 》 و بلا فاصله با جونگ کوک نگاه کرد جونگ کوک :سرشو تکون داد《 مطمئن باش . اون با من》 و منو به سمت قطار کشوند ●نههه . نمیتونم اینجا بزارمشون . اونا... اونا افراد منن. نهه😰😰😰🥺🥺🥺🥺● اشک از روی صورتم روان شده بود. توی قسمت بار قطار پشتش قایم شدیم . و قطار خیلی سریع شروع به حرکت کرد . میدیدم که چطور دارم نمام گروهمو میزارم میرم و این بدترین شکنجه برام بود . جونگ کوک صورتمو از طرف اون صحنه های دلخراش گرفت و صورتمو با دستاش قاب کرد ک به چشمام نگاه کرد . 《 ا.ت . بهت قول میدم . تو رو هیچ وقت تنها نمیزارم》
ا.ت : ○ همینجوری اشک از چشمام میبارید و دلم میخواست به تنها عشق زندگیم اطمینان کنم و سرمو تکون دادم به نشونه موافقت . همون لحظه لطافت ل.ب.هاشو روی ل.ب.ه.ا.م حس کردم ○
۲ سال بعد ایتالیا :
جونگ کوک :《 ا.ت زود باش . قرار نیست که پرواز رو از دست بدیم . بلاخره روز موعود رسید😊》
ا.ت :《 اومدم لاولی》
ا.ت توی هواپیما: از پنجره هواپیما به پایین نگاه میکردم . ● مامان . بابا . داداش کوچولو . میبینین منو . دیگه تنها نیستم (و دستای جونگ کوک که توی دستم بود رو فشار دادم و لبخند دلنشینی به هم زدیم). مطمئن باشید تمام زحماتتون رو به ثمر میرسونم ✌🏻 . و منتظر فرود هواپیما توی کشور خودم کره رو شدم●
اتمام فصل اول
فصل اول تموم شد ممنون از تمام دوستان بخاطر حمایت .
به نظر سنجی پاسخ بدید
لایک و کامنت یادتون نره ❄❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
64 لایک
چرا ا.ت همیشه مشکی میپوشه؟!
شاید چون دلش به این رنگ رو اورده
رو عالی بود👌😘
مرسی نفسم🦋💜
عررر فصل دومم بزار😐💔✌️
اوکی 😘
دوستان تو این هفته احتمالا فصل دو رو شروع میکنم و تا هفته بعد پارت ها شروع میشن . لطفا خواهشا بهم بگید که توی ذهنتون اینه که فصل بعدی چطور هست؟ خیلیییی نظراتتون برام مهمه پس لطفا بگید و حمایت کنید 💚💚💚💜💜💜
دوستان بنطرتون اخر این فصل چجور بود پایانش؟برام مهمه نظراتتون❤❤
ارهههه اگه میتونی فصل دوم رو هم بزار 😍
من عاشق داستانت شدم 😍😍
مرسی بیوتی💚💚💚💚💚
عالی بود
😍😍😍
مرسی داستانمو خوندی
عااللللی بود
لطفا ادامه بده
مرسییییی❤❤❤❤❤
حتما ادامه بده داستانت خیلی قشنگه♡
مرسییی نفسم
واو عالی بود 😐☕
😍😍💜