8 اسلاید صحیح/غلط توسط: Delaram انتشار: 3 سال پیش 1,418 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پارت بعدی پارت اخرههه❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
• ا.ت : نمیتونستم تکون بخورم فقط نگاهمو به چشمای جونگ کوک بستم و نمیدونستم چکار میخواد بکنه . سرشو جلو اورد . میتونستم صدای قلب هر دوتامون رو مثل طبل بشنوم . همینطور تعداد نفسم هامون که بالا رفته بود و تند تند نفس میکشیدیم . . اما. نه . بعد از مدتی سرشو برد عقب و ر.ق.ص به اتمام رسید . به طور کلافه ای دستی توی موهاش کشید . . من .... من دستو پامو گم کرده بودم ( حالا خوبه که ن.ب.و.س.ی.د.ش مگر نه چکار میکرد😂) نمیدونستم باید چکار کنم . اومدم بیام عقب تر بعد یهو برگشتم و رو به جونگ کوک با یه حالت کیوت و دستو پا گمشده ای گفتم :《 اممم . یادت نره . نتونستی . الان من یه امتیاز بیشتر شدم . ۲..۱. 》و زودی از اون جا رفتم خودمو تو جمعیت قایم کردم میدونستم صورتم قرمز قرمزه . آب زدم به صورتم . و رفتم یه نوشیدنی دیگه بگیرم .
جونگ کوک :○ اوه خدای من . نتونستم . معلومه نمیتونم . نمیتونم اولین .ب.و.س.ه. دختری که فهمیدم دوسش دارم رو بخاطر یه دستور رئیس خراب کنم . اگر اون بعدا بفهمه مطمئنا ناراحت میشد سر این قضیه. نگاه های سنگین رئیس رو که قراره بهم نگاه کنه از همون موقع حس میکردم . اما برام مهم نبود دیگه نبود . از این به بعد کاری از دست اون بر نمیاد . دیگه دوره اون تموم شده . ○تو این فکر بودم که ا.ت دوباره برگشت سمتم گفتم الان از عبانیت چیزی بهم میگه اما دیدم با یه حالت سردرگمی و خیلییی کیوت بهم گفت که ۲..۱ از من جلو افتاده . اون بهترین بود . حتی تو این موقعیت یادش نرفت 😂
ا.ت : ●یکم دیگه از جشن گذشته بود ولی هنوز وارث رو اعلام نکرده بودند . کنار یه میز پایین پله های مارپیچ ایساده بودم و فکر میکردم . یکی اومد و کنار ایستاد . حدس میزم که جونگ کوک باشه . با یه لبخند کنارم ایستاد . اروم گفت:《 از دستم ناراحتی ؟》 ا.ت : زدم به در پرویی و گفتم 《 نه . خوشحالم جلو افتادم😌 فقط یکی مونده 》 و هر دوتامون زدیم زیر خنده . دیدم یکی اومد و در گوش جونگ کوک چیزی گفت :《 نمردیمو بلاخره دیدیم که جونگ کوک هم محافظ داره 》 جونگ کوک بعد از اینکه صحبت با اون فرد تموم شد روبه من گفت :《 ا.ت من الان باید برا یچند لحظه برم . فقط... فقط بدون هر اتفاقی بیفته پشتتم 》
ا.ت : با چشمای علامت سوالی ؟_؟ نگاهش کردن و دیدن رفت بالا پله ها . همه دور پله مارپیچ ایستاده بودند و ناظر بودند . منم نگاه میکردم که دیدم . اقای یون . از طبقه بالا روی پله ها اومد و کنار جونگ کوک ایستاد و بعد از اروم شدن جمعیت شروع به صحبت کرد .
《 دوستان گرامی ممنونم به خاطر اومدنتون به تولد خواهر زادم و پسر نداشتم جونگ کوک . از این به بعد کار ها رو ایشون به عهده میگیرند ( تمام مدت نگاه جونگ کوک روی ا.ت بود ) و وارً حقیقی و حقوقی خاندان من هستند . خاندان جئون !》 همه شروع کردن به دست زدند .
ا.ت :《 نه 😟😧 امکان نداره . اون ... جونگ کوک .. نه نمیشه . 》 با نگاه غضبناکی اول به جناب یون و بعد به جونگ کوک کردم . و سریع از مراسم به بیرون رفتم . تایلر جلوی در ایستاده بود : 《 ا.ت ... چی شده؟ 》 با نگاهی که به تایلر انداختم و حسی که بهش داده شد .فهمید باید فقط بره .
جونگ کوک : سعی کردم از بین جمعیت خودمو برسونم به ا.ت اما نتونستم . میدونستم ممکنه تعجب کنه اما . اما چشماش عصبانی بود . و چرا رفت . چی شده مگه
بعد پایان مراسم رفتم سمت اتاق کار رئیس . نه دیگه رئیس نیست . به حدی از دستش عصبانی بودم که حتی اگر میکشتمش هیچ عذاب وجدانی نداشتم . در رو باز کردم . گفتم:《 چرا؟؟؟ تو چه ربطی داری که ا.ت اینقد از این موضوع ناراحته که گذاشت رفت خب جون بکن بگو 😡》
جناب یون که روی صندلی پشتش به جونگ کوک بود گفت :《 این موضوع مربوط به مرگ مادر پدرش هست . و من چیز دیگه ای نمیتونم بهت بگم 》 جونگ کوک: 《 یعنی چی نمیتونی بگی 》 و با عصبانیت اتاق رو ترک کرد .
ا.ت : با عصبانیت از ماشین پیاده شدم . سعی داشتم از دست سوالای تایلر حداقل فرار کنم . پاشنه کفشم توی باغ (قبل از اینکه برسم به ساختمون اصلی ) شکست این قد اعصابم خورد شده بود که کندمشون و انداحتمشون توی حوض وسط باغ و بقیه راه رو بدون کفش رفتم ( چجور دلت اومد . خیلی کفشا قشنگی بودن تو پارت قبل عکسشون هست @_@) پا هام زخم شده بودن . اما از شدت عصبانیت درد رو حس نمیکردم . میخو استم گریه کنم . بعد از عمری که تونستم به کسی اعتماد کنم . بعد اون نگفت . میشه که خودش از چیزی خبر نداشته باشه . نه ا.ت نمیخواد خودتو قانع کنی . یه لیوان اب رو خوردم و منتظر بودم که ببینم این عصبانیت فروکش میکنه یا نه . امیدوار بودم کمکم کنه . اما بغضی که تو گلوم بود تغییری نکرد . جونگ کوک حتی بهم نگفته بود که تولدشه🥺
بطری شیشه ای اب رو سمت دیوار پرت کردم و تموم اشپزخونه پر خورده شیشه شد . هعی ا.ت اروم باش نباید کاری کنی که بعدا پشیمون بشی . گوشیمو نگاه کردم میسکال از جونگ کوک بود . گوشیمو خاموش کردم و از زندگی خواستم حداقل خواب دیشبو بهم پس بده تا بتونم اروم بگیرم .
۲ روز از اون جشن تولد گذشته بود . بعد از ظهر پشت میز نشسته بودم و داشتم توی لپتاپ روی راه حمل و نقل بار اسلحه برنامه میریختم . ففط کار کردن میتونست ذهنمو از سمت فکر کردن به حس یا هر چیز دیگه ای که اسمشو میزارن نسبت جونگ کوک بردارم . درگیر کارم بودم. که یهو صدای محکم باز شدن در خونه اومد سمت سمت دیوار دویدم تا یواشکی ببینم چه اتفاقی افتاده نکنه که این دفعه میخوان کارمو تو خونه تموم کنن . گوشیمو اماده کرده بودم که به تایلر زنگ بزنم که دیدم . جونگ کوک هست . رفتم سمتش و شروع کردم به حرف زدن:《 واقعا معذرت میخوام که این خونه منه . و برای اینکه بیام توی خونه خودم ازتون اجازه نگرفتم که باعث شده اینطور بیاین توی خونم😒》 سعی میکردم خودمو اروم نشون بدم . .
جونگ کوک:《 ا.ت گوش بده . من نمیدونم قضیه چی هست که اون روز از اونجا زدی بیرون . یعنی . اون شب فقط اون یون بهم گفت به کشته شدن مادر پدرت ربط داره . دیگه چیزی نمیدونم 》 ا.ت :《 این چیز کمیه که میدونی ؟ چیه نکنه از طرف یون فرستاده شدی تا اون کار منم تموم کنه ؟ بیا من اصلحه ای ندارم . کسی هم نیست . کارتو انجام بده 》 و روبروش ایستادم .جونگ کوک :《 ا.ت چرا اینکارو میکنی ؟ میدونم که میدونی . یعنی نفهمیدی تا الان اینو که دوست دارم نفهمیدی همه کار ها بخاطر این بوده؟ 》 ا.ت : توی چشماش نگاه کردم . نتونستم خودم کنترل کنم و حلقه زدن اشک تو چشمام رو میدیدم 《 من دوست دارم . اما.. اما همه دوستداشتنا به ثمر نمیرسه . همیشه اونطور که میخوایم پیش نمیره 》 جونگ کوک :《 نکن اینکار رو با خودت با من . نکن ا.ت . این اتفاق هیچ ربطی به من نداره . 》 ا.ت : وقتی اولین قطره اشک از چشماش اومد 《 تو حتی نگفتی که تولدته🥺😞 . برو جونگ کوک . همکاری ما میمونه فقط برای گروهمون . و بعد دیگه چیزی نیست به تایلر میگم قرار همکاری رو برای فردا شب با گروهت بچینه . فقط به یون بگو . انتقام همشونو میگیرم》 و رفتم تو اتاق در رو بستم و پشت در شروع کردم به گریه کردن . نفهمیدم چقد گذشت اما صدای بسته شدن در اومد و جونگ کوک رفت . ولی من هنوز گریه میکردم . تمام گریه های این ۴ سالم رو اون شب کردم .
قرار ملاقات رو تایلر گذاشت قرار بود چون اولین قرار داد هست از هر دوطرف رئیس قبلی باشد . پدر بزرگ منم که روز به روز هعی به شانس زنده موندنش اضام میشد اونجا بود .
توی جلسه مبنا برین این شد که کار های برنامه ریزی رو به فیلیپ و مدیر برنامه ریزی گروه روبرو داشته باشیم . حمل نقل تا مرز کشور با کامیون های تحت حفاظت دو گروه انجام میشد و بعدش زمان تحویل بار به گروه بعد توسط یک ایستگاه قطار قدیمی حومه مرز انجام میشد . اونجا باید رئیس هر دو خاندان اونجا باشند .اما اینجا یکی هعی داره مشکل ایجاد میکند . بر اساس قرار ها قرار شد جناب یون هم همراهمون باشه چون این دوتا پیر بر این باور بودن که دوتا جوون نمیتونن چنین محموله ای رو به طور درست از کشور انتقال بدن . این محموله باید طی یک هفته حداکثر خارج شود . و از دو روز دیگه محموله وارد میشود و کار ما شروع میشود .
۲ روز بعد : امروز برنامه شروع میشه از توی اتاق کنترل تمام کار هارو زیر نظر داشتیم تمام این مدت من و جونگ کوک کنار هم بودیم به خاطر کار ها ولی میشه گفت تقریبا هیچ حرفی نمیزدیم ولی چشمامون اره . جشمامون گویا همه چیز بود . دلمون میخواست همه چیز درست بشه اما نمیشد .
ادامه دارد...
تستچی و ناظر محترم لطفا تست رو تایید کن چیز خاصی نداره . چون من پارت های بعدی رو هم دارم پشت سر هم اپ میکنم اگر هر کدومشون تایید نشود ترتیب پارت ها بهم میخوره ❤❤❤
مرسییی و خسته نباشی❣❄❣
فایتینگ✌🏻✌🏻
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
49 لایک
پارت اخر هم اپ شد
لطفا نظراتتون رو بگید ❤❤
عالیییی بود
تنکیو💙❄💙
خیلی عالی بود
مرسی😘😘😘