
سلام، من بازم برگشتم ولی این بار با پارت۵.در این پارت همینجوری که بهتون قول دادم اتفاقات جالب و غیر منتظره میوفته. بازم ممنون بابت نظرهای قشنگتون، امیدوارم از این پارت لذت ببرید❤اول داستان از زبان آدرین.
بعد که مرینتو رسوندیم رفتیم خونه ، پدرم تا منو خیس دید گفت: تا الان کجا بودی؟ گفتم : دوستم چاقو خورده بود، بیمارستان بودم . گفت:چترت کو؟ گفتم: پدر میشه انقدر منو سیم جین نکنی ? محافظم رفت تو گوش پدرم یه چیزایی گفت و پدرم گفت: فکر نکنم پسرم آدرین دوست داشته باشه با یه دختر یتیم و بی کس دوست باشه نه آدرین؟ گفتم: چی؟! منظورتون به کیه؟?گفت: مرینت دوپن چنگ. گفتم: پدر میشه لطفا بهم دروغ نگید. و سریع رفتم تو اتاقم. بقیه داستان از زبان مرینت.
وایی نکنه آلیا چیزیش شده? سریع رفتم به طرف بیمارستان. دیدم که آلیا تو آی سیو نیست،از یه طرف ممکن بود اون رو برده باشن سرد خونه?از یه طرف دیگه هم ممکن بود که برده باشنش تو بخش? امیدوارم برده باشنش تو بخش. اول رفتم به بخش دیدم که مادر و پدر آلیا اونجا هستن?? تو دلم قند آب شد? خیلی خیلی خوش حال بودم? سریع رفتم به سمت مادر و پدر آلیا، سریع رفتم تو بقلشون اون ها هم خیلی خیلی خوش حال بودن.گفتم:آلیا چطوره؟مامان آلیا گفت:به هوش اومده?
گفتم: واقعا؟گفتن: آره. گفتم: لحظه شماری میکنم ببینم، خیلی خیلی دلم براش تنگ شده. مامان آلیا گفت:الان، دکتر داره بخیه هاش رو میبینه. گفتم:مگه عمل شد؟ گفت: آره، موقعی که خواب بودی عمل شد. همینجور من و مامان آلیا داشتیم صحبت میکردیم که یهو دکتر اومد گفت:خداروشکر حالشون خیلی بهتر شده، تا فردا تحت نظرمون هست، فردا میتونه مرخص شه. گفتم:میتونم برم ببینمش؟پرستار از جایی که آلیا بستری شده بود اومد و گفت: مرینت دوپن چنگ کیه؟ من سریع گفتم: من،من مرینت دوپن چنگم. پرستار گفت: آلیا سزار نمیخواد تو رو ببینه وحق اینکه بری تو رو نداری.
گفتم:چی؟!?چرا آخه؟!?این حرف آلیا نیس نه این نمیتونه واقعیت داشته باشه?پرستار گفت: ببین این خواسته، خواسته ی خود بیمار بوده. چراش رو نمیدونم، فقط اینو میدونم که ما هر کاری که باعث آرامش بیمار بشه رو انجام میدیم پس سعی نکن که بری تو?من باید این حرف رو به زبون خودش میشنیدم تا باور کنم. گذاشتم پرستار و دکتر برن. رفتم تو، آلیا تا دید من اومدم تو گفت:برو بیرون. گفتم:باورم نمیشه تو این حرف رو میزنی?توروخدا بگو که شوخیه.
آلیا بلندگفت: پرستار، پرستار..... هنوز حرفش تموم نشده بود که گفتم:هیس?تروخدا بهم بگو?خواهش میکنم. گفت: خودت بهتر میدونی. تا خواستم حرف بزنم پرستاره ها اومدن و منو بیرون کردن? من از یه طرف ناراحت بودم? از یه طرف خوش حال? بودم.سلامتی آلیا برام از همه چی مهم تره حتی اگه اون نخواد منو ببینه. پس ترجیح دادم خوش حال باشم. از بیمارستان اومدم بیرون، هنوز بارون میومد. از بس زود اومدم به بیمارستان یادم رفت چتر بیارم. همینجور راه میرفتم زیر بارون? همینجور همه ی خاطراتم اومد جلوی چشمم،خاطره با خاله ژولی با مامان و بابا با آدرین(داداشم) خیلی خیلی دل تنگشون بودم?
ولی من الان باید به داشته هام فکر میکردم مثل آلیا، آدرین(عشقم)،همکلاسیم. من اونقدرم که فکر میکردم تنها نیستم? تا وقتی که اونها رو دارم تنها ی تنها نیستم? ولی خیلی ذهنم مشغول بود که چرا آلیا دوست نداره منو ببینه؟!?تو فکر این چیز ها بودم که رسیدم خونه. گرفتم خوابیدم. صبح با آلارم گوشیم پاشدم. یادم اومد که امروز آلیا مرخص میشه?سریع رفتم آماده شدم.تو راه یه دست گل?و یه عالمه کمپوت خریدم.
رفتم تو بیمارستان. مامان وباباش داشتن کار های مرخص کردنش رو میکردن. منم رفتم سریع تو جایی که بستری شده بود، پرستارها داشتن میذاشتنش رو ویلچر من سریع رفتم گل رو بهش دادم تا خواستم ویلچرش رو بگیرم از دست پرستار ها بگیرم، آلیا گلی که بهش دادم رو انداخت زمین و با پا رفت رو گل و پاکت کمپوت ها را ریخت رو زمین و گفت:دست به ویلچرم نزن،برو. بغضی گلوم رو گرفت? و با صدای لرزون گفتم:چرا آخه اینکار رو میکنی؟? داشت گریه ام میگرفت که سریع دویدم?
همینجوری که داشتم میدویدم یهو خوردم به آدرین که تازه از ماشین پیاده شده بود و داشت میرفت به سمت دانشگاه، دوتامون افتادیم. آدرین منو با صورت خیس دید و گفت: مرینت چیزی شده؟ سریع اشکام رو پاک کردم و گفتم: خوبم، چیزی نیس. یعنی چیزی هست?تو از اینکه خوردم بهت ناراحت شدی؟ گفت: آره. تا خواستم حرف بزنم زنگ خورد و من و آدرین مجبور شدیم بریم سر کلاس. وقتی کلاسمون تموم شد خواستیم حرف بزنیم ولی خیلی شلوغ بود?? و نمیتونستیم راحت حرف بزنیم و درد ودل کنیم. تصمیم گرفتیم به یه سختی محافظ آدرین رو بپیچونیم و بریم پارک.
چند دقیقه سکوت بود وبعد آدرین سکوت شکست و گفت: مرینت تو، تو تنهایی یعنی منظورم اینه... هنوز حرفش تموم نشده بود که دستم رو با خجالت زیاد گذاشتم رو لبش وگفتم: آله، یعنی آته یعنی اهههههه? آ.....ر.......ه.? آدرین زد زیر خنده?ولی من یه لبخند خیلی کوچیک زدم? بعد آدرین اومد تو بقلم و گفت: این چیز ها دلیل نمیشه که منو تو با هم دوست نباشیم،خودمم مادرم رو از دوست دادم. آدرین از تو بقلم بیرون رفت.
من دستش رو گرفتم گفتم: متاسفم بابت مادرت، ممنون از اینکه درک میکنی?راستی تو، تو بیمارستان چیکار میکردی؟ گفت: داشتم با ماشین میرفتیم به سمت کلاس شمشیر بازی شما رو کف خیابون دیدم، رسوندمتون به بیمارستان و تا رسیدیم آلیا رو بردن آی سیو، اومدم پیشت بقیه اش هم خودت میدونی. راستی آلیا چطوره؟ گفتم: آهان مرخص شد. گفت: چه خوب،داشت یادم میرفت??♂️ تو چرا ناراحتی؟ قضیه رو بهش گفتم، آدرین خواست که باهم بریم خونشون و ازش بپرسیم. رفتیم خونه ی آلیا و به خاطر اینکه آدرین تنها است گذاشت بیایم تو خونه، رفتیم تو اتاقش تا منو دید گفت: چند بار بهت بگم، نمیخوام ببینمت. آدرین گفت: آخه چرا نمیخوای ببینیش؟ آلیا گفت: خودش بهتر میدونه؟ گفتم: نه نمیدونم که چیکار کردم که رفتارت باهام اینجوری شده، میشه بگی تا بفهمیم?. گفت:نمیخواستم آبروت رو ببرم، ولی خودت خواستی، مگه نمیخواستی بین خودمون باشه؟ مگه تهدیدم نکردی؟ گفتم: تهدیدت کردم؟?میشه بگی چی بوده که تهدیدت کردم. گفت: باشه خودت خواستی، من دیگه کاری به کارت ندارم وازت متنفر شدم چون تو بودی که چاقو کردی تو شکمم....??
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت ۶??♀️
گذاشتم عزیزم تو صف انتشار هست
پارت ۷ انتشار شد دوستان.
منظورم اینه که زودتر ۲ روز انتشار شه?
دوستان من پارت ۷ رو نوشتم و گذاشتم تو سایت منتظر انتشارشم❤امیدوارم بعد از دو روز انتشار نشه
ببخشید منظورم پارت ۶ بود میخواستم بنویسم شیش دستم خورد به هفت??♀️
چرا بعدی رو نمیزاری
ببخشید. اگه اشتباه تایپی زیاد داشتم، کلیپبوردم نمیدونم چرا خودش کلمه ها رو عوض میکنه. و ممنونم از اینکه از داستانم حمایت میکنید و این همه انرژی مثبت که بهم میدید. از سایت تستچی هم درخواست میکنم که پارت هایی که میذارم زودتر ۲ روز انتشار شه. و اینکه مشکلی که تو گوگل برای من وجود داره رو درست کنه?❤
سایت تستچی نمیدونم چرا، ولی از امروز تا حالا تو گوگل نمیتونم وارد حسابم شم، و هر چی میزنم ورود و ثبت نام برام بالا نمیاره، مجبور شدمfire foxنصب کنم، که هر کاری میکنم توش برام نظرات جدید و.... تو گوگل ولی نظرات رو خوندم ولی به خاطر اینکه نمیتونم برم تو حسابم، نمیتونم جواب بدم? لطفا رسیدیگی کنید
*رسیدگی
نشد دیگه بنظرم دوستیشون رو بهم نزن
عالی ادامه بده
داستانت خیلی خوبه واینکه لطفا بعدی رو هر چه زود تر بزار و هر چه تعداد قسمت های داستانت بیشتر باشه بهترا