لایک کامنت و فالوو یادت نره
وقتی که داشتم برای خودم گریه میکردم و ناراحت بودم مامانم اومد و گفت:چی شده؟
-از ایرانمهر زنگ زدن. میگن که برای دخترا خوانندگی نداریم.😭😭😭😭😭😭😭
مامانم وقتی این رو شنید سریع زنگ زد به ایرانمهر تا بفهمه چرا این کار رو کردن.
وقتی صحبتشون تموم شد مامانم اومد و گفت:گفتن که خودشون خیلی ناراحت شدن چون ستاد فلان اومده و گفته که دخترا نمیتونن فلان کنن بهمان کنن.
مامانم هر کاری میکرد تا من رو خوشحال کنه ولی فایده نداشت. ولی مامانم میدونست بیشترین چیزی که خوشحالم میکنه چیه.
یه روز بعد از ظهر بود ساعت ۷ چون تابستون بود و دیر غروب میشد پس تازه سر ظهر بود. مامانم منو صدا کرد و گفت بیا میخوایم بریم خونه ی مامانی اینا(مامان مامانم)
منم با اینکه حوصله نداشتم نشستم توی ماشین و از گرما اعصابم خورد شد همش توی راه داشتم غر میزدم تا اینکه مامانم یه گوشه نزدیک به یه پارک که نمیشه گفت بیشتر نیمکت مانند بود ایستاد.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (2)