
هی گایز 😂 خب بریم سراغ داستان آنچه گذشت:: اژدهای شانس....... پودر شد
با گربه سیاه بستنی رو خوردیم یویوم رو شکل گوشی کردم ساعت وایی خدای من ۱۵ دقیقه دیگه مامانم میاد تو اتاقم که بریم غدا بخوریم از گربه سیاه خداحافظی کردم (همین الان در خونه گابریل پخمه 😂😂)از زبان گابریل: نورو بهم پیشنهاد کرد یکم با ناتالی خودمونی تر بشم نه فقط مثل یک دستیار باهاش سرد رفتار کنم پس شروع کردم به خوندن فرمی که وقتی ناتالی رو استخدام کردم چ.....چ.....چی 😡 از زبان خودم (راوی) گابریل ناتالی رو صدا کرد و گفت: ناتالی این درسته که بچه تو مرینت دوپنچنگه 😡 ناتالی گفت: چ....ن.... گابریل تبلتی که دست ناتالی بود رو گرفت و پرتش کرد تو دیوار و گفت:
یا همین الان جوابمو میدی یا بلایی سرت میارم که مرغای آسمون به حالت گریه کنن 😡 ناتالی افتاد رو زمین و با گریه گفت : بله بله درسته مرینت دوپنچنگ دختر منه 😭😭 گابریل گفت: برو آدرین رو سوار ماشین کن میریم شیرینی پزی دوپنچنگ 😡 از زبان آدرین: رسیدم خونه همون موقع ناتالی در اتاقم رو باز کرد و گفت : لطفاً برید سوار ماشین بشید و انگار گریه کرده بود جواب دادم باشه
از زبان مرینت رسیدم خونه همون موقع مامانم در اتاقم رو باز کرد و گفت غذا امادس گفتم الان میام رفتم پایین دیدم بابام داره با یکی دعوا میکنه رفتم پیش بابام آقای اگراست بود 😳 ولی چرا؟؟ آقای اگراست گفت مرینت دوپنچنگ همین الان سوار ماشین شو 😤 بابام گفت دختر مو کجا میبرین 😠 آقای اگراست گفت مرینت دوپنچنگ دختر تو نیست بلکه دختر ناتالیه 😠 رفتم تو اتاقم وسایلم رو جمع کردم
تا خواستم بیام بیرون حالم بد شد افتادم زمین یعنی مامان من ناتالیه 😨 از زبان ادرین: دیدم مرینت حالش خوب نیست بقلش کردم و گذاشتم تو ماشین ناتالی صندلی جلو نشسته بود اومد صندلی عقب نشست و مرینت رو بقل کرد ناتالی گفت: ادرین تو هم بیا رفتم بقل ناتالی همون موقع دلم واسه مامانم تنگ شد 😞
( ای درد هر سه تاتون بخوره تو سرم 😭😭 میدونم دارید میخندین البته بعزی ها تون وای من الان دارم گریه میکنم ) الان از زبان مرینت: رسیدیم عمارت آقای اگراست چون اونجا اتاق اضافه نداشت باید پیش ادرین میخوابیدم و بدتر اونجا تخت اضافه نداشت و باید پیش هم دو نفره میخوابیدیم نشستم روی مبلی که توی اتاق آدرین بود ولی نمیتونستم جلوی بغضم رو بگیرم شروع کردم به گریه کردن یعنی تمام این مدت من با مهر یک مادر تقلبی بزرگ شدم 😢
آدرین اومد بقلم کردو دلداریم داد و حالم بهتر شد رفتم سراغ کیفم جعبه معجزه گر ها رو درآوردم و گفتم باید یک جای امن برای این پیدا کنیم ادرین توی کمد لباس هاشو باز کرد و دیدم یک جای خالی که درشو باز کرد اونجا بود جعبه رو گذاشتیم اونجا و تازه رمز هم داشت رمزش با حروف بود آدرین گفت: رمزش اینه مرینت . سرخ شدم عین گوجه🍅(😂😂😂😂😂)
خب دوستان این قسمت هم تمام شد اون قلب سفید رو قرمز کن 🤍👈❤️ با این کار قلب یک نفرو شاد میکنی تا یه دیگه بایییییییییییییییییی ♥️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام خیلی عالی بود 🌷🌷🌷 دنبال شدی دنبال کن ❤️
ممنون که ۱۰۰ تاییم کردی
دستت درد نکنه تست های تو هم خیلی خوبن
🥰😘
تشکر از نظر های همهی عزیزانی که نظر میدن🙏😸
عالیییی بود عالیییی
دنبالی به دنبال
چشم 😁
سلام عالی بود
تشکر ☺️