خانه ی سه برادر عاشق

سلام به طرفدار های گلم خوبین ببخشید طول کشید چون داستان در حال بررسی بود دوستون دارم .❤❤❤?

صدای شکسته شدن شیشه اومد . رفتم داخل آشپزخانه و دیدم که جورج اونجاست . رزیتا : سلام جورج مواظب باش . جورج : من خون میخوام ??

اون اومد جلو و من عقب اون اومد و جلو و من عقب تا اینکه من افتادم روی کاناپه / جورج : خون‌ میخوام / رزیتا : جورج تو حالت خوب نیست صبر کن لطفا خواهش میکنم / جورج دستم را گاز گرفت / رزیتا : جورج ......ب.‌‌‌...س....ه بسه / چشم‌هام تار و تارتر شد

وقتی چشم هام باز شد داخل جنگل بودم

رزیتا : من کجام

..........

گرمای شدیدی را پشتم احساس کردم یک نفر بهم چاغو زده بود من چشم هام تار و تار تر شد و بیهوش شدم .

از زبان الکس / الان ساعت 9 شبه و رزیتا داخل اتاقش نیست این دختر این موقع شب کجا رفته . صدای مکس اومد . ( مکس و جورج‌ و الکس برادرن ) مکس : چیشده الکس ؟ / الکس : مکس تو رزیتا را ندیدی ؟؟؟ / مکس : رزیتا ؟؟؟؟.. نه / الکس : جورج کجاست ؟

مکس : گفت میرم جنگل قدم بزنم / الکس : مکس با من بیا / مکس : کجا ؟؟؟؟؟؟؟ / الکس : دنبال رزیتا / مکس : مگه رزیتا پیش جورجه ؟؟؟ / الکس : مطمعنم آره / من با مکس راه افتادم به سمت جنگل با ماشین . من جورج را دیدم که زخمی شده سریع رفتم‌پایین

الکس : جورج برادر چیشده ؟؟؟؟ / مکس : اینجا چخبره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ / جورج : خون‌آشام های ...... گله اسکار به رزیتا حمله میخواستن کنن ولی من نذاشتم اما رزیتا چاقو خورد / من دیدم که رزیتا روی زمین افتاده . الکس : ننننننه رزززززززززززززززززززیتااااا / ( قیافه الکس = ??? ، قیافه مکس = ? ، قیافه جورج ? ) جورج : رزیتا چشم‌هاش رو باز نمیکنه . /

دوستون دارم . تا پارت بعد بابای