9 اسلاید صحیح/غلط توسط: Army انتشار: 3 سال پیش 1,966 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام به همه اینم از این پارت امیداورم خوشتون بیاد
از زبان سورا:
نفس عمیقی کشیدمو گفتم
_باشه قبول میکنم دیگه نمیرم تو اون خونه ولی توام باید بهم قول بدی اینکه به اونا کاری نداشته باشی و باید بزاری من تنها زندگی کنم
سانگ جو با خنده چندشش گفت:افرین با شرط اولت موافقم ولی اون شرط دومت به درد من نمی خوره
_چرا نکنه توقع داری نوکریتو هم بکنم تو فقد گفتی به اونا صدمه نمی زنی اگه من اونجا نباشم دیگه چی
سانگ جو:درسته من به اونا کار ندارم تا وقتی که تو ازشون دور باشی ولی باید جلو چشمم باشی
با خشم گفتم:تو دیوونه ای چطور می تونی همچین کسی باشی تو برای چی اصن میخوای منو از اونا دور کنی
سانگ جو با فریاد گفت:اروم باش دختره احمق تو عمو داری اونم من چرا باید پیش اون زنه و پسرش زندگی کنی چرا نمی فهمی تو خانواده داری
پوزخند زدمو با طعنه گفتم:از کی تا حالا تو خانواده ای من محسوب میشی یا نکنه توقع داری پیش قاتل خانواده ام زندگی کنم
سانگ جو :اره من قاتل خانواده اتم ولی این چیزیه که من گفتمو باید انجامش بدی در غیر این صورت خود دانی
_ من قبول کردم از اونا دور بمونم ولی توام باید بزاری من تنها زندگی کنم
سانگ جو با حالت عصبی گفت:باشه قبوله ولی من از دور به همه کارات نظاره دارم به رفتارات به اومدن و رفتنت و یا حتی نزدیک شدنت به اونا تو باید اون زندگیتو فراموش کنی و اینو بدونی من حالا سرپرست تو هستم
تودلم تا تونستم بهش فحش دادم لنتی تو مایه ازار منی من اگه اینو قبول کردم فقد واسه نجات جونگ کوک و مامانه میدونم اونقدر پست هستی که اونارو هم به سادگی کنار بزنی درست مثله بابام که برادر ناتنی و دوستت بود ولی من مجبورم این زندگی رو تحمل کنم من واسه در امان موندن جونگ کوک هرکاری میکنم فقد نمی خوام اسیبی بهش برسه
*************
از زبان سانی:
تنها بودم واسه اینکه حوصلم سر نره اومده بودم بیرون وقتی درست به دور ورم نگاه کردم رسیده بودم به یه پارک این پارک منو یاد سورا میندازه
نفس عمیقی کشیدمو گفتم پس تو کجایی دختر چرا یهو غیبت زد الان دو هفتس نیستی چرا دلم واست تنگ شده نامرد اخه چرا باید تو این وضع گم بشی همه جارو گشتیم ولی خبری از تو نیست انگار اب شدی رفتی تو زمین
مامانت حال خوبی نداره مجبورم هر دو روز بهش سر بزنم جونگ کوکم که از وقتی فهمیده رفتی و برنگشتی حالش بدجور خرابه از وقتی از تورشون اومده اصن مثله قبل نیست خیلی تغییر کرده کاش یه خبری میتونستم ازت داشته باشم و بهش بگم حداقل کاش به اون فکر میکردی اون دوست پسرت بود انگار مثله خوابه تو از زندگی همه ما ناپدید شدی و رفتی بدون هیچ خبری تو کجایی سورا هرجا هستی فقد امیدوارم حالت خوب باشه نمی دونم چقدر با خودم حرف زدم ولی وقتی به خودم اومدم متوجه شدم صورتم از اشک خیسه خوب باید دیگه برگردم خونه
جلوی در خونه بودم کلیدو انداختم تو قفل و درو باز کردم که با حس اینکه یکی صدام زده باشه برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم از تعجب دهنم باز مونده بود اون کای بود وای خدا اون اینجا چیکار میکنه
کای:سلام ببخشید مزاحم شدم
با لبخند به در اشاره کردمو گفتم:نه مزاحم چیه بفرمایید
کای :نه من باید برم فقد خواستم بدونم سورا ....
چند ثانیه مکث کردو گفت:سورا پیداش نشده هنوز
_نه هنوز
کای چهره اش غمگین شدوگفت:عااا ممنون ولی اگه ازش خبری شد حتمن بهم بگین
_باشه حتمن میگم
کای گلوشو صاف کردو گفت:به هر حال اون دوست منه خوب من باید برم
با لبخند نگاش کردمو گفتم:درسته خدافظ
خیلی زود از جلوی چشمام دور شد و منم سریع وارد خونه شدم به پشت در تکیه دادم عااا چرا قلبم اینقدر تند میزنه لنتی اصن باورم نمیشه اون دوباره اینجا اومده باشه
از زبان جونگ کوک:
ّبغضم گرفته بود چرا باید بدون هیچ حرفی می رفتی از اون خونه تو بهم قول داده بودی که کنارم میمونی ولی چرا یهویی غیبت زد من میدونم تو زنده ای میدونم بر میگردی من منتظرت میمونم و دنبالت میگردم چون من واقعن دلم واست تنگ شده همه میگن تو مردی ولی من باور نمی کنم کاش میدونستم کجایی
روی تختم دراز کشیدم صفحه موبایلمو روشن کردم فقد یه دونه عکس ازش داشتم تو این مدت که باهاش بودم نمی زاشت با موبایل من عکس بگیریم میگفت منجیرا و رئیس کمپانی و بقیه میفهمن اونا شاید موبایلتو چک کنن پس بهتره نباشه
یاد این حرفاش که میوفتم خندم میگیره اون خیلی باهوشه ولی نمیدونه من یکی عکس از خودمون داریم تو گوشیم روی عکسش زوم کردم چقدر اینجا زشت افتادی سورا از حرف خودم خندم گرفت ولی نه شوخی کردم سورا اینجام مثله همیشه کیوتو جذابه هعی یعنی الان کجایی تو
چشامو اروم بستم نفس عمیقی کشیدمو بلند باخودم گفتم:خیلی دلم واست تنگ شده دیوونه
**********
نمی دونم چقدر خوابیدم ولی صدای زنگ خونه باعث شد تا بیدار بشم کلافه رو تختم نشستم این کیه دیگه از جام بلند شدم و درو باز کردم مامان بود چرا اومده خونه من به استقبالش تا دم در رفتم با لبخند بهش نگاه کردم این چند هفته خیلی چهره اش عوض شده بود ناراحت و غمگین بود ولی سعی میکرد لبخند بزنه به این امید داشت که سورا یه روز پیداش میشه
با مهربونی نگاش کردمو گفتم:سلام چطوری
مامان لبخند زدوگفت:من خوبم چرا نیومدی خونه
_نشد اینجا کار داشتم
مامان با حالت غمگین نگام کردوگفت:حالا که سورا گم شده دیگه کسی نیست خونمون توام که دیر به دیر میای هعی جاش خیلی خالیه اون همیشه کنارم بود هیچوقت احساس تنهایی و ترس نکردم وقتی سورا تو اون خونه بود دلم واسش تنگ شده
_میدونم مامان منم دلم براش تنگ شده ناراحت نباش اون به زودی برمیگرده پیشمون
مامان:تو مطمئنی اون بر میگرده
سرمو تکون دادمو گفتم:اره مطمئن باش
تودلم احساس غم میکردم این حرفا تنها چیزایی شده که این چند روز به منو مامان امید میده
_خوب چی میخوری واست بیارم
مامان:چیزی نیار فقد یه لیوان اب واسم بیار
_مطمئنی
مامان:اوهوم
سرمو به معنی باشه تکون دادمو سمت اشپزخونه رفتم یه لیوان اب واسه مامان اوردمو کنارش روی مبل نشستم
_خوب چه خبر
مامان:سلامتی اومدم تورو ببینم چرا اینقدر رنگ پریده شدی چرا چشات اینقدر پوف کرده پسر
_چیز مهمی نیست خواب بودم
مامان:چشماتوکه شاید به خاطر خوابه ولی این رنگ پریدگیت دلیلش چیه
_عاااا مامان شلوغش نکن چیز مهمی نیست تو که بیشتر رنگت پریده
مامان:گریه کردی
_چی ....
چیزی نگفتم و فقد به زمین خیره شدم
مامان دوباره سوالشو تکرار کرد
مامان:گریه کردی به خاطر اونه ولی ولی چرا تو که هیچوقت بهش اهمیت نمی دادی همیشه باهاش در حال دعوا بودی
سرمو بالا اوردم نمی دونم گفتنش درسته یا نه ولی باید بالاخره بگم اون مادرمه
_چون من دوسش دارم
مامان با چهره ای مات و مبهوت نگام کردو گفت:میدونستم ولی هیچوقت باور نمی کردم
لبخند تلخی زدمو گفتم :چطور باور نمیکنی مامان واقعن سخته باور اینکه من سورا رو دوست دارم میدونی وقتی بهش گفتم دوسش دارمو عاشقشم چقدر ته دلم خوشحال بودم ولی هیچوقت فکر نمیکردم اینقدر دیر باشه واسه گفتنش چون فقد چند مدت تونستم کنارش باشم بازم تو واقعن فکر میکنی من اشتباه کردم عاشقش شدم
مامان :چرا منظورمو بد برداشت میکنی من خوشحالم که تو عاشق کسی مثله اون شدی من به اون دختر بیشتر از هرکسی اعتماد دارم
مامان نزدیکم اومد دستامو تو دستاش گرفتو با لبخند تو چشمام زل زدو گفت:من مطمئنم تو انتخابت اشتباه نیست
اشک تو چشمام جمع شده بود با لبخند نگاش کردمو گفتم:ممنون ولی من دلم براش تنگ شده
تو بغل مامانم اروم گریه میکردم اون اغوش جای امنی و ارامش بخشی بود تو این مدت واقعن بهش نیاز داشتم
مامان :میدونم دلتنگشی حتی بیشتر از من چون عاشقشی ولی ازت میخوام هیچوقت ناامید بشی
از زبان سورا:
زندگی تو این خونه مثله عذابه همه زندگیم زیر نظر اون سانگ جو لنتیه نمی تونم کاری رو انجام بدم حتی نمی تونم کار کنم با اینکه تو این خونه کوچیک تنهایی زندگی میکنم ولی بازم وجودش و اینکاراش ازارم میده اما من بهش اهمیت نمیدم اگه بخوام هرجا میرم و میام چون اون قرار نیست منو از زندگی کردن محروم کنه
خیلی دلم میخواد ببینمشون دلم برای جونگ کوک و مامان و سانی تنگ شده درسته این زندگیه که من انتخابش کردم فقد برای در امان موندن مامان و جونگ کوک پس بایدصبر کنم سانگ جو ادم خطر ناکیه برای همینه این کارو کردم نمی زارم به اونا نزدیک بشه و اسیبی بهشون بزنه حوصلم سر رفته بود از خونه زدم بیرون چقدر همه جادلگیر و کسله درست مثله حال من انگار قرار نیست هیچوقت خوشحال باشم و دوباره ارامش داشته باشم از اون روز کذایی که گیر این مرد افتادم دوماه میگذره جونگ کوک امیداورم بتونی خوشحال زندگی کنی کاش میشد روز اخری که پیشم بودی بیشتر کنارت میبودم و میگفتم چقدر دوست دارم
اشک توچشمام جمع شده بود بغضم گرفته بود اروم اروم اشک میریختم کاش یه روز همه اینا تموم شه مسیر راهی رو که در پیش گرفته بود کمپانی بیگ هیت بود نباید اینجا میومدم باید برگردم ولی چی میشداز اینجا فقد از دور یه بار ببینمش بدون اینکه اونمنو ببینه
با حس اینکه یکی صدام زده باشه ترسیدم این کیه بیخیال شدم برنگشتم ببینم کیه ولی اون دوباره اسممو صدا زد سورا چقدر صداش اشنا بود ولی هر کی هست باید برم خیلی زود سرعت قدم هامو تند تر کردم ولی سایه اونو که پابه پام میومدو حس می کردم با کشیدن دستم توسط اون شخص جیغ خفیفی زدم برگشتم سمتش باورم نمیشد
کای بود تو چشماش نگاه کردم با نگرانی و تعجب گفت:سورا تو زنده ای
اون لحظه نمی دوستم چیکار کنم فقد ای کاش اون منو نمی دید سرمو انداختم پایینو گفتم:چرا اومدی دنبالم لطفا برو
کای :چرا باید برم تو این همه مدت کجا بودی دختر چرا همه رو نگران خودت کردی
_میشهاینو ازم نپرسی که کجا بودم
کای:چرا مگه چه اتفاقی افتاده تو باید برگردی خونت همه نگرانتن از جمله مامانت و جونگ کوک و سانی
_نه من نباید برگردم ازت خواهش میکنم به کسی نگو منو دیدی
کای نگران پرسید :برای چی میخوای قایم شی چی شده
اشک تو چشمام جمع شده بو تو چشماش زل زدموگفتم: چون چون.. نمی تونم بگم ولی لطفا نگو بهشون من زندم
کای دستاموگرفتو گفت:من معنی این کاراتو درک نمی کنم سورا به من بگو چه اتفاقی افتاده مگه نمی گفتی من دوستتم پس الان همه چیزو بهم بگو
اون درست میگفت دوستمه کای الان تنها کسیه که منو دیده پس چیجوری بهش بگم اون باور میکنه نفس عمیقی کشیدمو گفتم:این داستان خیلی پیچده اس نمی تونم همشو همین الان بهت بگم چون من الان مطمئن نیستم که کسی منو تورو نمی بینه پس لطفا بزار برای دفعه بعد اگه دیدمت
کای:یعنی چی چیجوری میتونم بازم ببینمت خوب جایی که الان توش زندگی میکنیو بهم بگو
_نه اصن من پس فردا می بینمت جلوی همون رستورانی که یه بار منو بردی راس ساعت ۹شب
کای :باشه من منتظرتم
_خیلی خوب پس من باید برم لطفا به کسی نگو منو دیدی چه مامانم چه جونگ کوک چه سانی
کای لبخند زدوگفت:نگران نباش به کسی نمی گم خیالت راحت تا ندونم چه اتفاقی افتاده چیزی نمیگم
_ممنون من باید برم خدافظ
کای:مواظب خودت باش
با قدم های اروم از اونجا دور شدم به دور ورم نگاه میکردم تا کسی تعقیبم نکرده باشه خوب خوشبختانه کسی هم نبود که بهش شک کنم
بای بای 😘لایک و نظراتتون یادتون نره
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
172 لایک
عالییی بود
آجی میشی؟
ملیکا ۱۳
داستانت عالی بود
الان کوک میدیدش چی میشد ،🥺😭😭
عالی بود😍
Army
| 3 روز پیش
چرا😂😂
چون داستانت خیلی عالیه خواستم بزنی قفل اینو بت بدم😹(اینو💜😍)👮🏻♀️
وقتی تست میزاری همه جارو زیر رو میکنی عالی هرچی بگم کمه واقعا ❤💛💚💙💜💟❤💛💙💜💟❤💛💚💙💜💟❤💛💚💙💜💟
کای عاشق سانی نشههه لطفا🥺
عاشق کسه دیگه ایم نشههه
چه روند ۱۰۰ مرتبه انجام شده
خیلی باحال بودددد🙂💜💜💜💜💜💟💟💕💞🌹
کلن از شخصیت کای توی این داستان خوشم نمیاد😂😂😂😂 یه جوریه نمد چرا😂😂💔
امیدوارم پارت بعدو برای اولین بار هم که شده زود بزاری😂💟💜
مرسیی
چرا کای که خوبه پسر به این گلی و فهمیده 😂
پارت بعدد
در حال بررسیه عزیزم
سلام😐
من تازه ب تستچی اومد ی نیم ساعتی میشه. 🌈
اول میخواستم که آجیت بشم چون داستان عالیه و بنظرم دختر مهربونی هستی🐰
اومدم تا اولین آجیم تو باشییی ✨
من مهدیه ام 11 سالمه🌿
و ی سوال دارم بعد از این که جواب دادی بهت میگم 🍓
میتونم بدونم بایست کیه؟! 🍭
بایس من جونگ کوک🐰
سلام
مرسیی عزیزم خوشحالم که داستانمو دوست داری😍
من زهرا و۱۴سالمه
منم بایسم جونگ کوکه ولی همشونو دوست دارم به یه اندازه😅
معلومه منم همشونو دوست دارم ✨😂
گفتم ی سوال دارم (کمی منحرفانه)
امممم خوب راستش من توی تست ها یا مثلا ریکشن ها دیدم که مثلا ا/ت رو تنبیه کنن و میرن تو اتاق و کارای بد بد
منم واقعا نمیدونمممممممممممممممممم
فقط میخوام بدونم میرن تو اتاق رو تخت چیکار میکنن همین😈هاهاهاها
خدا وکیلی میخوام بدونم کسی میدونه لطفا بگه مخصوصا منحرفان عزیز😂
شعتت سوالت خیلی منحرفانه بود الان زوده بفهمی ایشالا بزرگ شدی بالاخره میفهمی😂😂😂😂
نهههههههه هههههههه بگووووووو وووووو دیگههههههههههههه
من شاید سنم کم باشه واسه این چیزا اما خیلی ذهن کثیفی دارم 😈✨
بزرگ شدم چه جوری میفهمم؟!
تو مدرسه که نمیگن 😂
بگو لـــطــفــا