سلام گایز یک داستان نوشتم از ابشار جاذبه لایک و کامنت فراموش نشه
سلام من دیپر پاینزم. اگه سریال gravity falls دیده باشین احتمالا خوب منو بشناسین☺️ منو خواهرم میبل تو اتوبوس در راه برگشت به خونمون تو کالیفرنیا بودیم. داشتم از پنجره بیرونو نگاه میکردم که کم کم پلکام سنگین شدو....💤 میبل : بلند شووووووو دیپر پاشو دیگه رسیدیم من : فقط یکم دیگه مامان... میبل :مامان کیه؟ من میبلم🤦♀ ، پاشو برو تو خونه تا ابد بخواب فقط پاشو بریممممم من : توروخدا...فقط ۵ دقیقه دیگه... میبل : من چی میگم تو چی میگی... بیدار کردن توهم دردسر منه🤦♀ اصلا من رفتم خواستی پاشو نخواستی برگرد آبشار جاذبه🤷♀ من : ها؟! یدفعه از خواب پریدمو تازه فهمیدم کجام🤦♂ من : میبللللل ! وایسا منم بیاااام🏃♂🏃♂ بلاخره رفتیم خونه...وااای چقدر دلم واسه همهچی تنگ شده....میبل پرید بغل مامان میبل : مامان بابا دلم خیییلی براتون تنگ شده بوددد😍😭 مامان : ماهم همینطور عزیزم❤️ منم مامان و بابا رو بغل کردمو بوسیدم. بعدازکلی حال احوال پرسی میبل گفت : مامان بابا ، معرفی میکنم شل صورتی!!! خوک خوشگل و نانازی من😍😍 بابا : میبل اون باید بیرون باشه بزارش تو حیاط زود باش میبل : نه😭😭😭 شل صورتی باید مثل آدما تو خونه زندگی کنه😭😭😭😭 اون بیرون واسه شل صورتی نا امنه😭😭😭😭😭 بعد یه بحث طولانی بابا راضی شد شل صورتی تو خونه بمونه....شام خوردیم و سر شام کلی صحبت کردیم راجب تابستونمون....عمواسی...عموفورد....و خیلی چیزای دیگه.... بابا : خب دیگه ساعت دهه برین بخوابین فردا صبح اولین روزه دبیرستانتونه میبل خمیازه کشید : باشه شب بخیر بابا و مامان😴 من دیگه خوابم پریده بود فک کنم عصر زیاد خوابیده بودم ولی با این حال : شب بخیر مامان شب بخیر بابا👋 رفتم تو تختم ، میبل که چند ثانیه بعد بیهوش شد ولی من خوابم نمیبرد... دراز کشیدمو فکر کردم...به همهچیز.... چند ساعت بعد.... وای باورم نمیشه به این سرعت ساعت 2 شد😨 بیخیال...میخوام برم تو مخفیگاهم ، بین خودمون بمونه من تو خونه یه مخفیگاه دارم که حتی میبل چیزی ازش نمیدونه. رفتم اونجا و آهنگ پلی کردمو گوش دادم تا خوابم برد... اون شب یه خواب عجیب دیدم....
بیپر رو دیدم که داشت میومد سمتم... حالتش عادی نبود کج و کوله راه میرفت انگار تحت کنترل یه چیزی بود.... مثل عروسک خیمه شب بازی... داشت میومد سمتم و یه چاقو تو دستش بود، با لبخند درازش گفت کجا فرار میکنی درخت کاج؟ دویدم و دویدم و دویدم تا خسته شدم ، نفسم بالا نمیومد وایسادم تا یکم نفس بگیرم .... یه چند دقیقه گذشت... گفتم حتما تا الان غیب شده یا چمیدونم رفته... یهو یکی از پشت گرفتم و گفت بلاخره گرفتمت درخت کاج😈 دستشو گذاشته بود رو دهنم و دستامو پشت سرم بسته بود... سرشو آورد جلو و آروم در گوشم زمزمه کرد : بیا تمومش کنیم....😈 با التماس نگاهش میکردم مطمئن بودم میخواست بکشتم ، چاقو رو آورد سمتم و یواش یواش نزدیکش کرد.... چشمامو بستمو منتظر مرگ بودم .... همین که سردی چاقو رو روی گردنم حس کردم....یهو بیپر خورد زمین و بیهوش شد ، انگار اون کسی که کنترلش میکرد ولش کرده بود.... داشتم پشت سرم بیپر رو مبهوت نگاه میکردم که یکی از پشت گفت هه هه مثل اینکه ترسیدی درخت کاج😁 اون صدا رو تا شنیدم شناختم.... برگشتم ولی به جای بیل یه آدم قد بلند مو زرد_مشکی دیدم.... بیل سایفر : چیه؟ چرا ماتت برده؟ من : هـ هیچی بیل سایفر : درمورد شکل جدیدم قبلا بهتون گفته بودم من : .... بیل : مثل اینکه هنوز تو فکری😂 در مورد اون اتفاق باید بگم نمایی از آینده ی درخشانت بود البته آیندت یکم جذاب تره😈 من : مـ منظورت چیه؟ بیل : اوووه بیخیااال یعنی تو نمیدونی😏 یواش اومد سمتم و صورتشو به صورتم نزدیک کرد و با صدایی آروم زمزمه کرد : آینده ی این دنیا خیلی جذاب تر از اون چیزیه که فکرشو میکنی.... آرومتر گفت : ستاره دنبالهدار کارت داره....دیگه وقتشه بری....به ستاره دنبالهدار چیزی نگو...تو که نمیخوای ادامه زندگیشو با ترس بگذرونه؟ یادت باشه سکوت کن....🤫 . . . . کم کم صدای میبل رو شنیدم... میبل : دیپرررر کجاااایی؟ اوه اوه به کل یادم رفته بود تو مخفیگاهم 🤦♂ یواش از دری که سمت حیاط بود رفتم تو حیاط از حیاط اومدم تو خونه من : اینجام میبلی میبل : پاشو زود صبحونه بخور باید بریم من باشه باشه
با میبل رفتیم مدرسه.... امروز کلا حواس نداشتم ، همش به خواب دیشب فکر میکردم... بلاخره میبل کلافه شد : دیپر میگی چیشده یا نه؟😡 من : چی ، چیشده؟ میبل : خودتم خوب میدونی چی رو میگم ، چته هی از دیشب تا حالا حواس پرتی گرفتی ؟ کجایی؟ به چی فکرت درگیره؟ من : هـ هیچی😶 میبل : هیچی؟ من : آره 🤷♂ میبل : هیچی هیچی هیچی؟ من : آرههه😐 میبل : هیچی هیچی هیچی هیچیِ.... من : باشه باشه الان میگم ، من.... من.... دلم واسه آبشار جاذبه تنگ شده همین میبل : آخی❤️ داداشی نازم😍 منم دلم تنگ شده ولی یادت باشه : See you next sommer 😊 هنوز sommer نرسیده😇 من : باشه دیگه... الان حالم بهتره😚 مرسی حالا برو بخواب که خیلی خستم😴 میبل : باشه شب بخیر داش داشی😄 من : شب بخیر ❤️ اوووف ! واقعا پیچوندنش کار سختیه😑 میدونم میدونم.... نباید بهش دروغ میگفتم😞.... ولی این بخاطر خودشه ... من نمیخام آسیب ببینه🙁 دیگه بهتره بخوابم💤 ..... یه جای تاریک.... هیچی معلوم نیست... من : از جونم چی میخای؟ صدامو میشنوی؟ من که هر کاری گفتی انجام دادم... دست از سرم بردار یکی یکی لامپا روشن شدن تا لامپ بالای سر بیل بیل : خب خب... تو کار درست رو انجام دادی عروسک من😈 این به نفعتونه😏 هی... من بدنتو برای فردا قرض میگیرم.... من : نه ، نه ، نه ، نه به هیچ وجه😠 بیل : اووو... اومد نزدیکم ، و منو بدون لمس کردن کشید سمت خودش بیل : اونوقت چرا؟😏 من : اولا چون میبل میفهمه ، اون فرق بین من و تو رو تشخیص میده ، دوما اینکه خودت بدن داری خب😒 سوما اینکه من فردا باید برم مدرسه بیل : اولا اون تا دقت نکنه نمیفهمه ، منم بازیگریم عاالیه😏 دوما فعلا بدن خودم جسم فیزیکی نداره نمیتونم ازش استفاده کنم بخاطر خرابکاریای تو و عموت ، سوما خب من به جات میرم🤷♂ فک کردی از پس درسای مسخرتون بر نمیام؟ من : نه یعنی نه من نمیزارم بیل : گوش کن کوچولو ، تو هیچ کارهای ، اختیار از خودت نداری که واسه من تعیین تکلیف میکنی ، من فقط بهت گفتم که بعدا نگی نگفتی🤷♂ من : یعنی چی؟ مگه مسخره بازیه؟ بدن خودمه ، اختیارشو دارم😒 بیل خندید و گفت : شما آدما واقعا احمقین😂 خودتم خوب میدونی ، اونیکه این بدنو ساخته بهت به عنوان امانت داده و یه روزی ازت پسش میگیره😏 تو فقط یه روحی😏 در ضمن ، بدنت فردا دست منه ، گفتم بدونی🤷♂ واسه فردای خودت یه بدن جور کن😈 دیگه وقت رفتنه👋 جهان یه هلوگرامه خدافظ👋
صبح شده ... من در هوا معلق😬 پووووف.... من مطمئنم میبل میفهمه و نجاتم میده... اما تا اون موقع چیکار کنم؟ میرم دنبال بیل که کار احمقانه ای نکنه🙎♂ خب طبق معمول نشسته داره با چشم آبمیوه میخوره😑 من : هی ، حداقل درست بخور کسی شک نکنه🤦♂ بیپر : اهههه😬 اصلا سیرم صبحونه نمیخام😒 کج اخلاق😐 کیفمو برداشتو با میبل رفتن مدرسه🔥 تو مدرسه خداروشکر گند خاصی بالا نیورد ، خانم ازش سوال کرد اونم جواب داد همین ، کلا همهچی خیلی عادی میگذره ، متوجه نمیشم اونا نمیفهمن من اون نیستم؟ بیپر : نه من : اهههههه سکته زدم😱 خب میای یه چیزی بگو بعدشم من الان داشتم تو ذهنم حرف میزدم تو از کجا فهمیدی؟ بیپر : ذهن خونی بلدم خب😐 اینو وللش جواب سوالت : اونا چه فکری کنن مثلا؟ فک کنن که اوو رفتارای دیپر عجیب شده شاید یه شیطان تسخیرش کرده؟ خودت فک کن... معلومه از نظر اونا این احمقانس🤷♂ من : منطقیه... چیشده مهربون شدی؟ بیپر : هیچم مهربون نشدم...من همون شیطان قبلیم... اینجا دارم اینجوری رفتار میکنم که عادت کنم جلوی خواهر گرامیت سوتی ندم من : اووو ، اوکی تا مهربونی یه سوال دیگه دارم بیپر : بنـا....یعنی بپرس من : چرا تسخیرم کردی؟ بیپر : من از تسخیر کردن افراد خوشم نمیاد... ولی مجبور شدم ، چون یه کار ناتموم دارم من : جورنالا رو که آتیش زدی دیدی نابود نمیشن... دیگه چی میخوای؟ بیپر : الانه که زنگ بخوره... من باید برم🚶♂ اون داره یه چیزیو مخفی میکنه... از زبان بیل سایفر اینجا خیلی مسخرس.... تسخیر کردن افراد هم مضحکه.... ولی بعد از اینکه کارم تموم شه ، دیگه اینا اهمیتی نداره...😈 من بی صبرانه منتظر جوابتم فورد😈 یه تلفن ساده... میبل : چیزی شده؟ من : نه... میگم بیا یه زنگ بزنیم با عمو فورد حرف بزنیم... میبل : اووم باشه😄 رفتیم خونه زنگ میزنیم و با عمو اسی هم حرف میزنیم😊 من : باشه❤️ زنگ زدیم به فورد ، رفتم تو اتاق ، جایی که کسی صدامو نشنوه من : سلام شیش انگشتی😈 فورد : از برادر زادههام دور شو😡 من : و اگه دور نشم میخای چیکار کنی نابغه؟😏 اگه میخای به کسی آسیبی نرسه فقط راه دور زدن حصار رو بگو فورد : هرگز😡 من : گوش کن شیش تایی ، اگه راه دور زدن حصارو نگی باید اول با برادر زادههات ، بعد با برادرت و زنش و در آخر با اون برادرت و خودت خدافظی کنی👿 فورد : اونا رو وارد بازی کثیفت نکن سایفر ، طرف حساب تو منم نه اونا ، باهاشون کاری نداشته باش😠 وگرنه.... وگرنه از راه دور زدن حصار....خبری نیست😞 من : تو داری کار درستو انجام میدی رفیق قدیمی😈
از زبان خودم😐❤️ من : هی سایفر! احمق نباش😏 اون هیچوقت راه دور زدن حصار رو بهت نمیگه😏 بیپر : فعلا که داره میگه😏 و در آخر میبینیم که احمقه😏 یعنی واقعا عمو فورد تسلیم شد؟ نه غیرممکنه... اون همیشه یه راهی داره🙂 با این حرفا سعی کردم خودمو قانع کنم که عمو فورد یه نقشه داره....گرچه زیاد امیدی ندارم😕 بیپر : طبیعیه... من : چی؟ بیپر : میگم طبیعیه که امیدی هم نداری... اصلا نباید داشته باشی... من : تو دوباره ذهن منو خوندی🙎♂ دیگه این کارو نکن خجالت داره☹️ بیپر : اوووو حالا چرا شلوغش میکنی؟ انگار داشته به چی فکر میکرده حالا😒 من : هووووف ... میگم تو که ذهن خونی بلدی ، چرا افکار عمو فوردو نمیخونی بفهمی راهش چیه اینقدرم دنبال ما نیوفتی؟ ها؟ بیپر : چون اون افکارشو رمز گذاری کرده😐 من : هی کارت تموم شد دیگه ، بدنمو پس بده😑 بیپر : چی میگی😂 کار من تازه شروع شده ، شاید تا تابستون بدنت دست من باشه😂 من : چیییی😧 یعنی من تا اون موقع باید روح بمونمممم😬 بیپر : اوووم... آره من : هییی🙎♂ بیپر : اوکی بابا ، شوخی کردم🙄 ولی تابستون شاید لازم شه دوباره بدنتو بگیرم فعلا میرم🚶♂ من : آخیییش بدن خودم😍 چقدر دلم براش تنگ شده بود🤩 دویدمو میبل محکم بغل کردم🏃♂ میبل : هی هی😄 چیشده داداشی؟😄 من : از دیشب تاحالا.... دلم خیییییلی برات تنگ شده بود😅 میبل : اوخی😍 منم دوست دارم دیپری❤️ بیل در گوشم زمزمه کرد : کار درستی کردی درخت کاج😈 اوه پسر! واقعا نمیدونم... وقتی اون میگه کارت درسته یعنی کارم غلطه... ولی واقعا دلم نمیخواد میبلو درگیر این جریانا کنم😔 من : هی بیل؟! بیل : ها؟ من : میشه اینقدر دنبالم نیای؟ مگه تو کار و زندگی نداری؟ بیل : فعلا باید پیش عروسکم باشم یه وقت کار دست خودش نده من : بیخیال! برو میخام یه تماس خصوصی داشته باشم😑 بیل : باشه ... سلام به اون تماس خصوصیت برسون😏 او راستی! فعلا تا تابستون کاری باهات ندارم... راحت باش... آخیش بلاخره رفت😐 خب اینم تلفن...
من : سلام عمو فورد عمو فورد : اوه خدای من😨 دیپر تویی؟ چیزیت نشد؟ بلایی سرت نیورد؟ من : نه نه من خوبم نگران نباش😅 ولی... تو تسلیم شدی؟ به همین راحتی؟ عمو فورد : گوش کن دیپر! من نمیخوام بلایی سر تو و بقیه بیارم بخاطر یه اشتباه احمقانه ، من میخوام... میخوام حداقل شماها سالم بمونین... من : چی داری واسه خودت میگی؟ پس بقیه چی؟ هی تو شاید بخوای تسلیم شی ، ولی من تسلیم نمیشم ، هنوز یه راه هست ، با جمع کردن همه... عمو فورد : میدونی چقدر کار سختیه؟ هر نماد الان به جای دنیاس ما که به همشون دسترسی نداریم... گوش کن دیپر.... من : نه ایندفعه تو گوش کن شیش تایی ، هیچوقت فکر نمیکردم اینقدر خودخواه بشی که حاضر شی همه ی مردم جهانو نابود کنی بخاطر خودتو خانوادت😠 من خودم تنهایی جلوی اونو میگیرم حتی اگه این آخرین کاری باشه که انجام میدم😡 هیچ به این فکر کردی که اون یه دروغ گوی حقه بازه؟ میدونی شاید بعد از رسیدن به خواستش حتی ما رو هم نابود کنه؟ من جلوشو میگیرم چه باتو چه بی تو ، اگه کمک نمیکنی ، حداقل سد راهم نشو😠
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)