سلام گایز منhastiهستم یک داستان نوشتم از ابشار جاذبه لایک و کامنت فراموش نشه
تلفنو قطع کردم... پووووف... تکیه زدم به دیوار ، میدونم میدونم خیلی تند رفتم... ولی..ولی اون..اون هیچوقت به این سادگی تسلیم نمیشد.. جهان داره نابود میشه و اون نمیخواد هیچ کاری بکنه؟ چی سر عمو فوردی که من میشناختم اومده؟... چند ثانیه بعد با صدای دستگیره در چشمامو باز کردم و میبل اومد تو ، با قیافه ی تعجب زده و غمگین نگام کرد میبل : دیپر...؟ من : حالت خوبه؟ چیشده؟ حرف بزن😟 میبل : دیپر...چی داره سرمون میاد؟ من : هـ هیچی میبل : بس کن ، دیگه دروغ نگو😠 من...من پشت در بودمو همه حرفاتو شنیدم😭 ما قراره بمیریم؟ این جهان قراره نابود شه؟ چه اتفاقی داره میوفته دیپر؟ به من نمیگی؟ من خواهرتم😭 بغلش کردمو گفتم : آروم باش خواهری...نگران نباش ، من نمیزارم بلایی سرمون بیارن... میبل : باشه...من ..باید برم آب بخورم و شل صورتی رو...ببرم حموم..فعلا🖐 حالش زیاد خوب نبود...نمیدونم فعلا یه کار مهمتر دارم... من : الو؟ عمو فورد : استن فورد پاینز صحبت میکنه ، بفرمایین؟ من : منم ...دیپر ... این..این شماره خودمه عمو فورد : او..دیپر تویی؟ چیشده؟ من : هیچی...یعنی هیچی که نه ، من...من معذرت میخام بابت همه حرفایی که زدم منو ببخش من عصبی بودم واقعا نمیخواستم این حرفا رو بزنم من...من فقط یکم دلخور بودم همین...من... عمو فورد : دیپر😅😅😅 خب...میدونی من به حرفات فکر کردم ، و یه جورایی حق با توئه...منم باهاتم👊 من : چـ چی؟ باورم نمیشه😮 عمو فورد... خییییییییییییییییلی دوست دارم❤️ عمو فورد : من بیشتر ماسون😊 من نمیزارم تو یه مسیر به این خطرناکی تنهایی پا بزاری❤️ نمیدونم چرا وقتی بهم گفت ماسون حس خاصی بهم دست داد❤️ من : البته یه مشکل کوچولو داریم... عمو فورد : چی شده؟ من : هیچی ، فقط..میبل جریانو فهمیده و یکم نامیزون شده😕 عمو فورد : باشه گوشیو بهش بده... من : باشه خداحافظ😄👋 عمو فورد : خداحافظ☺️👋 من : میبلللللل! بیا اینجا تلفن کارت دارهههههه میبل : ها؟ من : میگم بیا تلفن میبل : آها باشه ، الو؟ و از اتاق رفت بیرون ، یعنی همه چی به همین راحتی حل شد؟ نمیدونم چرا احساس خوبی دارم...انگار دارم راه درستو میرم... نمیدونم...
بیل : نه من : اهههه سکتم میدی آخررر😬 چی نه؟ بیل : راه درستو نمیری من : وقتی تو میگی نمیرم یعنی میرم پس دخالت نکن برو پی کاروزندگیت بیل : ببین...اگه این شرایط به نفعم بود چیزی بهت نمیگفتم ولی این خیییلی به ضررمه پس میگم من : خو بگو دیگههه بیل : اونی که باهاش حرف زدی عموت نبود من : یعنی چی؟ چرا چرت و پرت میگی من مطمئنم عموم بود بیل : پوووف گوش کن بچه....اونی که باهاش حرف زدی تاد بود نه عموت من : تاد دیگه کیه؟ بیل : داداشمه دیگه😐 من : چجوری وارد مغز عموی من شده؟ بیل : من چمیدونممم😐😐 من :چرا باهاش همکار نشدی؟ اینجوری میتونی راااحت با یه فوت جهانو بپکونین🤷♂ بیل : فک کردی به مخ خودم نرسیده بود؟🤦♂ من از اون با اون اخلاق مزخرفش بدم میاد در ضمن من میخام فرمانروا باشم شریک نمیخام😒 من : خیله خب اصلا به من چه🚶♂ بیل : خب حالا کجااا؟ من : ناکجا آباد😐 میرم خیر سرم یکم درس بخونم🚶♂ بیل : تاد چی؟ من : اوه اوه راستی الان داره با میبل حرف میزنه😟 میبللل الان نجاتت میدممم🏃♂🏃♂🏃♂ میبل : آره آره😅😅 وااای اون گروه پسرونه خییلی خفنن🤩 من عاشق آهنگاشونم😍😍 من : حالت...خوبه؟😐 میبل : هیییش🤫 دارم با آقای استرنج حرف میزنم من : جاااان؟!😶 آقای استرنج؟! گوشیو بده یه لحظه یه کار کوچولو دارم تاد : بگو من : علیک سلام😐 تاد : پوووف سلام🙄 کارت؟ من : یک. چجوری و چرا رفتی تو بدن عموی من؟ دو. با خواهرم چیکار داشتی؟ سه. چجوری خودتو بهش معرفی کردی؟ چهار. چرا خودتو به من معرفی نکردی؟... تاد : اوووو بچه بچه یواش تر بزار ببینم اصلا چی گفتی😐 خب سوال اول. واسه اینکه کارم راحت تر باشه ، راحت تر بتونم گولت بزنم دو. هیچی🤷♂ ازم پرسید من واقعا کیم منم بهش گفتمو داشتم گپ میزدیم🚶♂ سه.جوابشو گرفتی که😐 چهار.نپرسیدی منم گفتم عموتم🤷♂ من : پنج. هدفت چیه؟ تاد : نابودی این دنیا ساخت یه دنیای خفن 🚶♂ من : از داداشت خوشت نمیاد؟ تاد : به هیچ وجه😑 خب دیگه سوال بسه خدافظ 👋 اینا خانوادگی یهو ول میکنن میرن😐 ولش کن بابا🤷♂ بیل کم بود گیر یکی دیگم افتادیم🚶♂ بیل : تو الان نمیخوای کاری کنی؟ من : نع😐 مثلا چیکار؟ بیل : چمیدونم...جلوشو بگیری... من : اگه اینقدر ازش بدت میاد خودت بگیر🤷♂ من فعلا کار دارم...بعدا میفهمی....
داشتم درس میخوندم که یهو بیل گفت : هی تو چرا اینقدر بیخیالی؟ من : میگی چیکار کنم مثلا😐؟ بیل : چمیدونم جلوشو بگیر من : فعلا امتحان دارم ، بعدشم چرا خودت نمیگیری؟ بیل : چون نمیخام قیافشو ببینم😑 من : چه دلیل مزخرفی😐 بیل : هی بچه تو مثل اینکه یادت رفته من کیم؟ من میتونم همین الان با یه بشکن پودرت کنم من : اصلا چرا اینقدر دور و بر من می پلکی؟ بیل : راس میگی...من یه مهره قوی تر دارم😈 تو که یه بی عرضه ی تمام عیاری😏 من : اولا بی عرضه قیافته دوما کیو میگی؟ بیل : جهان یه هلوگرامه طلا بخر👋 بیا 😐 باز زرتی ول کرد رفت😑 ولش کن اصلا برم سر درس و زندگیم🚶♂ تا تابستون کلا اتفاق خاصی نیوفتاد... یعنی بیل رفته سراغ کی؟... به زودی میفهمم... میبل : دیپررر😬 تو که هنوز حاضر نشدییی ساک وسایلت کو؟؟؟😬 من : گذاشتمش تو سالن ، الانم یه لحظه بری بیرون حاضرم☝️ میبل : باشه بنجب دیگه اتوبوس منتظره🙎♀ سریع لباسمو پوشیدمو کلاهمم گذاشتم سرم دویدم تو سالن من : میبل کو؟ مامان : رفت دم در من : اووههه باز ولم کرد رفت.... ساکمو برداشتمو دویدم من : خداحافظ مامان خداحافظ بابا دوستون دارم میبلللل وایسا الان میاااام🏃♂🏃♂🏃♂ میبل : کجایی یکساعته؟ من : بریم دیگه رفتیم تو اتوبوس...خیلی خوشحالم که داریم برمیگردیم🤩🤩🤩 موقعی که راه افتادیم صبح بود...تا غروب که رسیدیم آبشار چشم رو هم نذاشتیم 😍😍 وااای بلاخره آبشار جاذبه😍😍 کرایه رو حساب کردمو دویدم سمت مستری شک🏃♂🏃♂ من : عمو اسی😍😍 عمو فورد😍😍دلم خییییییییییییییییلی براتون تنگ شده بودددد😍😍😍 همینطور تو سوس😄😍 و زیر لب گفتم : خصوصا تو وندی❤️ همه گفتن : ما هم همینطور❤️❤️❤️ واقعا...خیلی خوشحالم....بعد مدتها😍😍😍میبل که یه بند داره گریه میکنه... عمو فورد...رفتاراش یه جوریه.... ای واااااااای🤦♂🤦♂🤦♂🤦♂ یادم رفته بود به کلللل🤦♂🤦♂🤦♂ همراه عمو فورد رفتم طبقه بالا...زیر آسمون شهر😄 من : اممم من... عمو فورد : دیپر.... یدفعه برگشتو محکم بغلم کرد و خیلی آروم اشک ریخت... عمو فورد : من خیییلی دلم برات تنگ شده بود❤️ بیشتر از همه❤️ من : من بیشتر🤗 من....من واقعا بابت اون حرفا... اون جریانا و.... کارام معذرت میخام....عمدی نبود...فقط یکم... عمو فورد : میدونم دیپر☺️ من به دل نگرفتم...پیش میاد😄😄😄❤️❤️
من : او راستی عمو فورد ، تو تاد استرنج رو میشناسی؟ عمو فورد : اوممم نه.... اسمش خییلی آشناس...چیزی یادم نمیاد... یعنی...یعنی ممکنه از تفنگ فراموشی استفاده کرده باشه؟ یا تاد استفاده کرده باشه؟ یا... عمو فورد : هی دیپر؟ کجایی پسر؟ من : همینجا داشتم به یه چیز مهم فکر میکردم😅😅 عمو فورد : به چی؟ یعنی بهش بگم؟ آره اون حقشه که بدونه... من : اون روزی که باهات تند حرف زدم یادته؟ اون روز چند دقیقه بعد پشیمون شدمو بهت زنگ زدم ولی یکی دیگه به اسم تاد استرنج که برادر بیل سایفره باهام حرف زد و تسخیرت کرده بود... عمو فورد : اما چـ چطوری؟ او مگه اینکه اون برای ورود و خروج به ذهنت اجازه نخواد... من : یا شایدم...با یکی از خانواده های سایفر معامله کنی ، بقیشونم میتونن وارد ذهنت بشن تاد : نه ، خوشم میاد باهوشین...! من : شماها خانوادگی قصد جون منو کردین؟ حداقل یه سلام بگو اینقدر نترسم تاد : ببخشید🙄 از این به بعد خواستم بیام اول باشما هماهنگ میکنم😒 عمو فورد: اینجا چه خبرهههه؟ تاد : هیچی عزیزم😈 اومدم فقط یه چیزی بگمو برم...من دیگه با خانواده شما کاری ندارم...میتونین راحت باشین ، من کلا میخام از این بعد برم ، این بعد خیلی ضعیفو مزخرفه.... من یه بعد قوی تر سراغ دارم و وقتی اونجا رو فتح کنم بیل میفهمه که هیچ خری نیست... بیل : هووووی خر خودتی نفهم بیشعور کاری نکن که.... من : آقایون ! آقایون ! دعواهاتون به ما ربط نداره ، پاشین جمع کنین برین بعد خودتون اینجا دعوا راه نندازین ما آبرو داریم تاد : باشه.... خداحافظ خانواده پاینز👋 من : بسلامت...سلام به خانواده برسون🖐 بیل : فعلا خداحافظ عروسکم و شیش انگشتیم بزودی همو میبینیم😈👋 من : برو ک بر نگردی بیل و تاد تشریف بردن. هنوز نمیدونم میشه به حرفشون اعتماد کرد یا نه ولی فعلا جز اینکه قبول کنم تاد دست از سرمون برداشته چاره دیگه ای ندارم عمو فورد : توحالت خوبه پسر؟ من : ها؟ آ..آره😅😅 عمو فورد : بریم داخل...بقیه منتظرن😊 رفتیم تو ، میبل آهنگ گذاشته بود و همه میرقصیدن....از جمله وندی ، منم یه گوشه سالن وایساده بودم و نگاش میکردم❣ عمو فورد : به چی نگاه میکنی پسر؟ من : ها؟ من ...به هـ هیچی من فقط دا داشتم دنبال...دنبال...دنبال یکی میگشتم که باهاش برقصم همین😅 عمو فورد : نکنه اون فرد لباسش سبز چهارخونس...۱۶ سالشه....قدشم بلنده....اسمشم وندیه؟ من : چی؟ نهههه پووووف بیخووول من...من فقط داشتم دنبال یه هم رقص میگشتم کسیو دید نمیزدم که😅 عمو فورد : باشه....هر جور راحتی🤷♂ و رفت....آخیییش
میبل : هی چطوری دیپری؟ من : اهههه سکته کردم ناغافل از پشت میای قلبم میاد تو حلقم خو....صبر کن ببینم... تو اینجا بودی؟😳 داشتی حرفامونو گوش میدادی؟😳 میبل : اوممم شاید آره شایدم نه...ولی به هر حال من یکیو پیدا کردم تا باهات برقصه😁 من : نه میبل نه ایندفعه نه دیگه..... یهو از پشت هولم دادو منم خوردم به یکی ، سرمو آوردم بالا و گفتم : ببخشید....و...وندی😳 وندی : تویی دیپر؟ چطوری پسر؟😄 من : خـ خوبم عا عالی😅 وندی : صورتت چیشده...؟ صورتت قرمز شده من : این...نه چیزی نیست😅😅 آفتاب قرمزش کرده... وندی : باشه پسر....🙂 در اون لحظه میبلو دیدم که رفته آهنگو عوض کنه ، با دستم نشونش دادم که میکشمت😬 ولی اون همش میخندید😐 وندی : اوه من عاشق این آهنگم😄 نظرت چیه دیپر؟ من : راجب چی؟ وندی : بریم یدور برقصیم؟ من : چی؟😳 آ..آره😍 وااای پسر این بهترین روز عمرم بود😍 خیلی خوش گذشت❤️ رفتم به دیوار تکیه دادم وندیم رفت دستشویی میبل : خببببب....😁 من : میبل😡.....این بهترین رقص عمرم بود😍 میبل : خب یکی باید از یکی تشکر کنه الان😁 من : مرسی😍 خیلی خوش گذشت ❤️ میبل : خب دیگه وندی اومد خودتی و خودت من : وا...وایسا کجااا؟ وندی : خوش گذشت خوشتیپ😉 من : قطعا همینطوره😄❤️ وندی : راستی تو چقدر تغییر کردی قدت خیلی بلند شده....و موهات😅 من : آره😅 راستی...رابی چیشد؟ هنوز با هم دوستین؟ وندی : نه خب...چن وقت پیش کات کردیم من : چرا؟ وندی : مث همیشه دعوامون شد کات کردیم اوه پسر بدجوری داشت میرفت رو مخم دیگه نمیدونم چرا حس کردم یکی دیگه رو دوس داره بیخیالش تو چیکارا کردی؟ من : هیچی رفتم دبیرستان برگشتم خونه😐 وندی : واس ساعتو نگاه من دیگه باید برم فردا میبینمت😄👋 من : حتما خدافظ😄❤️ میبل :خب دیگه نصفه شبه باید بریم بخوابیم آقای خوشتیپ😐 من : شایدم باید بریم تو اتاق گلف بازی کنیم😁 میبل : همینه بزن بریم😃✊ مهمونی شبانه🤩👊 اسی : نه نه نه نه شما دوتا نمیتونین مهمونی شبانه بگیرین😑 ما : ولی...😟 اسی : بدون ما؟😄 میبل : ایول🤩
فردا ظهر از خواب بیدار شدم و خمیازه کشون رفتم پایین ، میبل با شل صورتی رفته بود بیرون ، استنم طبق معمول داشت جنس میفروخت.... من نمیفهمم اسی کی جنس نمیفروشه؟😐 پوووف وللش.... من : عمو اسی؟ عمو اسی : بله؟ من : وندی کجاست؟ نیومده هنوز؟ عمو اسی : عسلم طبق معمول اگه چشماتو باز کنی میبینی که نه بازم دیر کرده😐 در همین لحظه در باز شد و وندی خندیدو اومد تو ، پشمک تو دستشو گاز زد وندی : خداحافظ😄❤️ اوه سلام رفقا چطوری دیپر؟😉 عمو اسی : آخر ماه از حقوقت کم میکنم🚶♂ سوز : سلام وندی بلاخره اومدی؟ پسر واقعا انجام کارای اینجا به تنهایی خیلی سخته سوز رفت به کارای کادو فروشی برسه. منو وندی با هم تنها موندیم، اصلا واسش برنامه نریخته بودم....الان چی بگم.... من : اومممم وندی؟ وندی : بله دیپر؟ من : تو....با....کی بیرون بودی؟....یعنی به من ربطی ندارها....ولی... برام سوال شده بود..... وندی : میدونم پسر😅😅 خب این بیرون رفتن یه سوپرایز بود....میخای جریانشو برات بگم؟😄 من : آره خیلی عالیه🤩 وندی : خب من مثل هر روز از خونه اومدم بیرون که بیام مستری شک که یهو رابی با یه ماشین خفن اومد دنبالم ، اوه پسر باید بودیو میدیدی ، تو ماشین نشستمو یه آهنگ باحال که برام خونده بود گذاشت خیلی احساسی بود😍 با هم رفتیم کافی شاپ و کلی چیزای خوشگل برام گرفت و کادو بهم داد💝 بعدشم رفتیم شهربازی و باهم تو قطار عشق نشستیم این پشمکم از اونجا برام خرید میخوری؟ من : نـ....نه مرسی یعنی دیگه باهاش....قهر نی...نیستی؟ وندی : نه خب از دلم در آورد😅 البتـ.....او...پسر واقعا....واقعا عذر میخام.... حالت خوبه؟ من....من اصلا یادم نبود واقعا عذر خواهی میکنم احساس میکردم داغونم....احساس مرگ داشتم.... من : آ...آره معلومه که خوبم😀...میدونی الان یهو یادم افتاد که عمو فورد امروز میخواست ببرتم....ببرتم بیرون فعلا خداحافظ🖐🏻 وندی زیر لب : امیدوارم بلایی سر خودش نیاره... همون لحظه رابی در رو باز میکنه رابی : او راستی وندی.... سرم پایین بود و ندیدمشو خوردم بهش رابی : هووووی چشاتو باز کن بچه.... البته نه میبینم قد دراز کردی وندی (نسبتا عصبی) : بس کن رابی😠 اصلا تو اینجا چی میخوای؟ رابی : آروم باش عزیزم...خواستم بگم که فردا وقتتو خالی کن میخوایم بریم... وندی : نمیام🚶🏻♂ رابی : چرا رز سرخم؟ وندی : تو دل اونو شکوندی..اون فقط یه پسر بچهس... دیگه طاقت شنیدن حرفاشونو نداشتم ، رفتم سمت جنگل....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (1)