اینجا یه سوپرایز دارم براتون
از زبان مرینت صبح شد من دیدم ادرین دارم بهم زنگ میزنه برداشتم ادرین گفت سلام بانوی من خوبی؟گفتم سلام عزیزم ممنون خوبم تو خوبی؟اونم گفت اره خوبم خدارشکر میخواستم یه چیزی بهت بگم گفتم بگو عزیزم گفت بعد از ظهر میای رو برج ایفل؟گفتن اره میای چه جوری بیام؟(لیدی باگ با شم یا مرینت؟)گفت نه مرینت بیا منم میخوام به حالت عادی بیام گفتم باشه و قطع کردم به تیکی گفتم یعنی میخواد چه بگه؟ تیکی گفت باید صبر داشته باشی گفتم تو پوست خودم نمیگنجم خیلی خوشحالم
بعد از ظهر شد به مامان وبابام گفتم باید برم با ادرین قرار دارم اونام گفتن برو عزیزم اشکال نداره،روفتم رو برج ایفل دیدم ادرین زود تر از من رسیده و سلام کردم و بغلش کردم،گفت یه لحظه صبر کن من که دوستت ندارم من عاشقتم منم گفتم ادرین داشتی جونمو به سر زبونم میاوردی اخه این چه کاری بود؟?ادرین گفت ببخشید عزیزم و بعد داخل جیبش یه جعبه کوچولو خوشکل از جیبش در اورد و جهبه رو باز گرد و گفت مرینت من عاشقتم و الان میخوام بهت پیشنهاد بدم که تاج زندگی منو بزاری سرت و باهام ازدواج کنی قبول میکنی ملکه زندگیم بشی؟ منم با خوشحالی گقتم ادرین معلومه که اره....خیلی خوشحال بودم انگشتر رو کرد تو دستم انگشتر خیلی شیک بود یه نگین خوشکل هم روش بود من واقعا عاشقش شده بودم که یهو....
یهو دستم رو گرفت و بردم به طبقه بالا برج ایفل خیلی تزیینش خوشکل بود اهنگ ملایم گزاشته بود با هم رقصیدیم و خوشحال بودیم شب شد ادرین اومد خونه ما مامان و بابام انگشترو که دیدن خیلی شوکه و خوشحال شدن و کلی تبریک گفتن رفتیم تو اتاقم ادرین گفت کجا بخوابم گفتم تو برو روی تخت منم پایین میخوابم گفت نهدیگه ما الان یه زوجیم باید پیش همبخوابیم گفتم ا....ا....چ....چیزه...یع..یعنی...با...با...با..باشه وقتی که اومدیم بخوابیم با صحنه بسیار رمانتیکی مواجه شدیم تیکی و پلگ بالای تخت من تو بغل هم خوابیدن??انقدر خوشحال شدیم و تو بغل هم خوابیدیم❤️?
صبح بیدار شدیم خداروشکر یکشنبه بود و تعطیل بودیم و با هم کلی خل و چل بازی در اوردیم و با همدیگه اهنگ گوش دادیم و رایانه بازی کردیم خلاصه اون روز هم گذشت
فرداش رفتیم مدرسه همه به ماتبریک گفتن ه جز لایلا اما کلویی خچون با لوکا بود بهمون تبریک گفت و منو بوسید گاکامی هم همونجا بود و اومد به من گفت خوشحالم به ارزوت رسیدی امیدوارم خوشبخت باشین و به ادرین هم گفت من ادم ایدال تو نبودم تو نیمه ی گم شده ی خودتو پیدا کردی ادرین هم گفت ممنونم و رفتیم سر کلاس خانم بوستیه اونم خیلی بهمون تبریک گفت و خوشحال شد سر کلاس خانم مندلیف هم همین طور بهمون گفت و خوشحال شد
بعد از مدرسه رفتیم فروشگاه کلی چیز خریدیم واسه شیرینی پزی چون فرداش تولد من بود و امدیم خونه و کیک درست کردیم و گزاشتیم تو یحچال واسه فردا
از زبان ادرین زنگ زدم واسه بچه ها و گفتم فردا تولد مرینته بیاین تو پارکتا سوپرایزش کنیم واسه کلویی هم زنگ زدم اخه دختر خوبی شده بود و منم رفتم واسه تولدش واسش یه لباس مجلسی خوشکل خریدم و براش یه النگو طلا ظریف خریدم
از زبان ادرین امروز تولد مرینته هورا بلاخره روزش رسید مرینت رو بردم تو پارک و چشمش رو گرغتم همه ی بچه ها گفتن تولدت مبارک مرینت مرینت هم خیلی خوشحال شد و با هم کلی جشن گرفتیم و خوشحال بودیم
مرینت اون لباسی رو که من واسش خریدم پوشیده بود من النگو رو بهش دادم خیلی دوست واشت و خوشحال شد و زود کرد دستش و با هم کلی رقسیدیم و خل و چل بازی در اوردیم
دوستان حتما نظر بدید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی هسته خیلی خوبه و راستی من داستانات رو تازه دیدم و میگم بیش تر از ۱۰ ادامه بده
چشم خیلی ممنونم