لایک 💜فالو 💙کامنت 💖
*تهیونگ: دستامونو برای خداحافظی همیشگیمون بهم زدیم و همدیگه رو بغل کردیم. جیمین:واسه زمستون چیکار کنیم؟ شونه ای باال انداختم:نمیدونم حاال اگه تصمیمی گرفتم خبرت میکنم خندید:دقت کردی امسال که دانشگاه نداریم تایم صبح تا ظهرمونو با بیکاری سر میکنیم؟ لبخندی زدم:آره...جیمین ببین میتونی یه کاری چیزی پیدا کنی باهم شبا بریم انجام بدیم؟ انگشتشو روی لب پایینیش گذاشت:اوممم...کار شبانه فقط تو بار هست _عالیه...میتونی پیدا کنی؟ بلند بلند خندید:تو باباتو میخوای چیکار کنی؟ پوزخندی زدم:کدوم بابا؟بابایی که سهمش برای من فقط عصبی بودنش و خودخواهیاشه؟
+پس ینی برات مهم نیس جناب سرهنگ چی میگن؟ جدی گفتم:نه فقط جورش کن هرچی باشه قبوله +باشه پس بهت زنگ میزنم _باشه خدافظ +خدافظ
ازش جدا شدمو رفتم سمتی که موتورمو پارک کرده بودم.سوار شدمو راه افتادم تا برگردم خونه.همزمان نگاهی به ساعت مچیم انداختم که دیدم دوازده ظهرو نشون میده.االن بابا برمیگرده خونه تا ناهار بخوره.بهتره زودتر برگردم. سرعتمو بیشتر کردم تا زودتر و البته قبل از بابا خونه باشم وگرنه باید به سواالی مزخرفش جواب بدم. حدودا یه ربع طول کشید تا رسیدم به خونه.سریع موتورمو توی پارکینگ گذاشتم و رفتم داخل خونه.درو باز کردمو خواستم سمت پله ها که به اتاقم ختم میشد برم که صداشو شنیدم: کجا تشریف داشتید آقای کیم؟
آروم برگشتم سمتش که دیدم روزنامه به دست نشسته روی مبل و لم داده. لبخند مستطیلی زدم:اوه آبوجی!فک کردم هنوز نیومدین! +کجا بودی؟ _اممم همینجا بودم دیگه اخم کرد:کجا بودی؟ چشمامو چرخوندم:بیرون +میدونم بیرون...کجا؟ _پوففف رفته بودم تو شهر بچرخم حوصلم سر رفته بود +با اون پسره آره؟ _شما چرا انقدر روی جیمین حساسین؟اون بهترین دوستمه اجازه نمیدم هرجور خواستین باهاش حرف بزنین
عصبی از جاش بلند شد:اون پسر داره تورو از خود بیخود میکنه...تهیونگ تو باید بری دوره های تعلیمات نظامیو بگذرونی داد زدم:من نمیخوام مثل شما بشم پدر من چرا متوجه نیستین متقابال داد زد:پس چه غلطی میخوای بکنی؟فک کردی با عکاسی به جایی میرسی؟ _نه با سرهنگ عصبی و خشک شدن به جایی میرسم صدای مامانمو شنیدم:چه خبرتونه خونه رو گذاشتین روی سرتون؟ برگشتم سمتش:از شوهر عزیزتون بپرسین خواستم برم باال که مامان گفت:بیا ناهار بخور همینطور که میرفتم دستی تکون دادمو گفتم:نمیخوام اشتها ندارم رفتم توی اتاقمو درو محکم بستم.لباسامو عوض کردمو روی تخت نشستم.چند ثانیه گذشت که گوشیم زنگ خورد.به صفحش نگاهی کردم که دیدم جیمینه. سریع جواب دادم:جیمین؟ +بذار حدس بزنم...رفتی خونه،پدر گرامی روزنامه بدست رو مبل نشسته بود و شروع کرد به بیست سوالی...درسته؟ خندیدم:ببین چجوریه که توام عادت کردی
+زنگ زدم بهت بگم به دوستم تمین که توی یه بار کار میکنه گفتم کاری سراغ داری گفت به دوتا رقاص پسر نیاز داریم با چشمای گرد شده گفتم:رقاص؟دیوونه شدی؟ +بهش فک کن...بنظرم کار خوبیه...ماام که هیکالمون عالیه واسه اینکار _باشه بهش فکر میکنم +اوکی تا شب خبرم کن چون زیاد منتظر نمیمونن و میرن سراغ بقیه کسایی که میخوان برن _باشه گوشیو قطع کردمو گذاشتمش روی عسلیه کنار تختم.لم دادم روی تختمو دستمو روی سرم گذاشتمو به سقف اتاقم خیره شدم.یعنی اینکاری که میکنیم کار درستیه؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود 😍😚😘😍🤩🤗
❤❤❤
قشنگ بود💙🌙
ممنون
واو خیلی عالی بود پارت بعد پلیزززز💜
مرسی .پارت بعد داره بررسی میشه❤