سلام دوستان امیدوارم که حالتون خوب باشه 😉 بریم برای یک داستان جدید این داستان میراکلسی نیست ولی تخیلی هست😊اسمش هست ((اتفاق عجیب💕))خب قبل از اینکه سراغ داستان بگم که این پارت رو یه بار دیگه گذاشته بودم ولی یکی گزارش کرد که خوب میدونم کیه وهرگز نمی بخشمش 😒بریم سراغ داستان👇
یک دختری بود به اسم شاینا(عکسش 👆) و ۱۶سالش بود و توی خانواده ای پولدار زندگی میکرد و اسم مادرش تیا و اسم پدرش جک بود وارد از اونجایی که پولدار بودن مادر شاینا اجازه نمی داد که اون بیرون بره و توی خونه زندانی بود ولی یک روز شاینا تصمیم گرفت که مخفیانه بره بیرون وسریع هم دوباره به خونه بر گرده و سریع دست به کار شد یک کیف کوچیک گرفت و انداخت روی شونه اش و رفت دم پنجره و... وقتی که شاینا اومد بیرون رفت توی پیاده رو و در حال قدم زدن بود که یهو دید یک مرد اومد و خرد به اون و بدون معذرت خواهی دوباره بلند شد و به راهش ادامه داد!!! شاینا که خیلی تعجب کرده بود اون تا خواست از روی زمین بلند شه دید که یک پسر دستش رو به طرف شاینا دراز کرده شاینا هم دست اونو گرفت و از روی زمین بلند شد و به اون پسر گفت:«ممنونم عههه»پسر جواب داد:«تاک اسم من تاکه»شاینا گفت:«آهان اسم منم شایناست😊» تاک گفت:«تا حالا اینجا ندیدمت تازه واردی؟»شاینا گفت:«نه من فقط توی خونه زندانی هستم😞مامانم میگه بیرون برات خطر ناکه پر از دزد و... هست بخاطر همین هم اجازه نمی ده بیام بیرون😔توچی؟»
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
تسترو ندارم😐💔😭
عالی بود من میرم پارت بعد گلم 🙏😘😘
🙁🙁😕
مرسی عسلم 🌸🌻