10 اسلاید امتیازی توسط: B.H.R انتشار: 4 سال پیش 962 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام اینم قسمت 12 عکس کسی که مشاهده میکنید عکس جولیکا هستش یکی از دوستان کلارا در قسمت های بعدی دلیل کوتاهی موهاش رو متوجه میشید♥ کامنت ها فراموش نشه♥
که یهو شروع به داد زدن و گفتن کای اینکارو نکن که یهو چیزی ندیدم و یکجا ثابت موندم فقط صدا هارو میشنیدم که کای به پیرزنه گفت رهاش کن خواهش میکنم که بعد تونستم چشمام رو باز کنم اروم خودم رو به حرکت در اوردم و بعد کای اومد کنارم و گفت کلارا حالت خوبه؟ گفتم نمیدونم و بعد دستم رو گرفت و بلندم کرد بغلش کردم و گفت خواهش میکنم این کارو نکن من تورو همینطوری که بودی دوستت دارم گفت ولی من فکر کردم که تو اینو میخوای دستم رو گذاشتم روی صورت کای و گفت من کای خودمو میخوام همونی که برای اولین بار عاشقش شدم و بعد لبخند زدم کای هم یه لبخند زد و اون پیرزنه اومد سمتمون و گفت خوب حالا میخوایید چیکار کنید کای گفت میخوام به حالت اولم برگردم ( خوناشام) پیرزنه لبخند زد و گفت همینو میخواستم? و بعد گفت لطفا جفتتون دستاتونو بدیدن به من دستامونو دادیم و گفت چشماتونو ببندید و بعد گفت اسکل شدید?? و بعد گفت خوب داشتم شوخی میکردم و بعد دستش رو گذاشت روی سر کای و بعد از چند دقیقه برداشت کای به من نگاه کرد و دوباره اون چشمای ابی روشن قشنگش رو دیدم محکم بغلش کرد و گفتم این شوهر منه??
همون موقع گفت دختر جون من تورو میشناسم ! گفتم واقعا؟ گفت اره همونی هستی که وقتی بچه بودی اوردنت تا تبدیل به انسانت کنن گفتم راستی چجوری منو اونموقع بدون قلب انسان کردی گفت من بدون قلب انسانت نکردم من اونزمان به قلب نیاز نداشتم الانا برای یک جادوی جدید نیاز دارم که ولش کن حالا شما دوتا برگردید خونه ولی مواظب باشید به کای نگاه کردم و بعد کای گفت باشه و بعد باعم از اونجا رفتیم بیرون و برگرشتیم به طرف خونه توی راه بودیم که دیدم کای چشماشو بسته و بعد یهو با دستش دستمو میگیره و میکشه به طرف خودش ( عقب) گفتم جریان چیه گفت هرگز از این خط عبور نکن گفتم چرا گفت نمیخوام دوباره از دستت بدم گفتم مگه اوتور جنگل چی داره گفت اگه بهت بگم نمیری اونجا گفت باشه نمیرم گفت اونور جنگل گرگینه ها هستن ما سالیان سال هستش که باهم به توافق رسیدیدم که برای خودمون مرز هایی قرار بدیم و اگه یکی از اونا بیاد توی سرزمین ما ما اجازه داریم اوتو بکشیم و برعکس گفتم اها ولی مردم عادی که اینارو نمیدونن کای گفت مردم عادی ، عادی هستن پس کاری باهاشون نداریم مگر اینکه بخواییم بخوریمشو?
رسیدیدم خونه خونه بهم دیخته بود کای گفت من فقط چند دقیقه از خونه رفتم بیرون? گفتم این کار من نیست? رفتم داخل یک چاقو روی زمین بود اونو برداشتم و به طرف جلو حرکت کردم کای هم پشت سرم اومد و دیدم داره از طبقه بالا یک صدایی میاد خیلی ترسیدم? کای یکی از دستاش رو گداشت روی شونم و بهم به حرکت سر گفت همینجا بمونم و بعد خودش بی سروصدا رفت اروم از پله ها بالا تا در رو باز کرد دید ?
یک گرگینه توی اتاق مونه و تا کای رو دید سریع حالت حمله به خودش گرفت کای هم دست به کار شد اون حمله کرد و کای هم از خودش دفاع کرد و حمله کرد ترسیده بودم ولی میدونستم باید یه کاری بکنم پس خواستم برم طبقه بالا که اونا اومدن طبقه پایین? کای گفت فرار کن فرار کن گفتم چییی؟ گفت فرار کن توی شک بودم نمیدونستم چیکار کنم که بالاخره دویدم و از در خونه رفتم بیرون کای داد زد فرار کن فرار کن نمیدونستم جرا هی صداش داشت قوی ار میشد پشت سرم رو نگاه کردم گرگینه ها داشت دنبال من میومد تو دلم گفتم حالا چرا من? انقدر دویدم اصلا حواسم نبود دارم کجا میرم که کای داد زد کلارا در بزن نهههههههه اصلا متوجه نشدم چی گفت تا برگشتم سرم خورد به یکی از شاخه های درخت و افتادم روی زمین اون گرگینه دقیقه جلوم بودش و داشت صدا ترسناکی از خودش میداد همونطور که روی زمین بودم خودمو کشیدم عقب و همون موقع بود که چنتا گرگ دیگه هم اومدن و دورم جمع شدن ?
یکی شون گفت معلوم نیست چیه هم بوی ادم میده هم بود یک خوناشام ? رنگ چشمام داشت همینطور عوض میشد و بعد یکی دیگه گفت نگاه کن داره رنگ عوض میکنه? که همون موقع بود که کای اومد اون از مرز عبور کرد و با همه اوت گرگ ها درگیر شد همشون به طرف کای رفتند تا بهش حمله کنن یکی از گرگ ها موهام رو با دندوناش گرفت و روی زمین کشیدتم و از مرز سعی کرد دورم کنه که کای با قدرتش با طرف اون گرگ ها اتش پرت کرد و با اینکه خیلی زخمی شده بود باز هم دوان دوان دنبال من اومد و اونیکی گرگ رو هم فراری داد ولی دیگه خیلی دیر شده بود همه گرگ ها اومده بودن و کای جون نداشت حتی صاف وایسه باید یه کاری میکردم
من احساس کردم که میتونم از قدرتم استفده کنم ولی هرکاری که کردم نتونستم اخر سر فقط یک فکر به سرم زد خودمو دچار یک درد شدید بکنم تا بتونم اون قدرتم رو دوباره به وجود بیارم دست خودم رو اول گاز گرفتم ولی از اونجا که دتدون نیش نداشتم نشد کای بهم گفت دار ...ی. .چیکا..ر .. میکن ..ی؟ سریع گفتم کای میتونی دست منو گاز بگیری؟ گفت هرگز گفتم خواهش میکنم ? گفت من هرگز تورو گاز نمیگیرم هرگز و بعد سریع دویدم و یکی از چوب های درخت رو کندم و فرو کردم توی دستم کای سریع داد زد گفت نهههه و دردش خیلی زیاد بود ولی جواب داد دوباره برق رو احساس کردم و سریع با همون دست خونی دور خودمون یک سپر برقی کشیدم همه گرگ ها سعی کردن واردش بشن ولی نتونستن دست کای رو انداختم دور گردنم تا نیوفته زمین و از اونر هم به طرف مرز حرکت کردم و تونستم از مرز رد بشم ( وارد سرزمین خودمون شدم) یگی از گرگ ها داد زد دیگه نبونم بیایید توی سرزمین ما چون دفع بعد میکشیدمتون داد زدم شما هم همینطور و بعد یکم از مرز دور شدم و همونحا روی زمین نشستم و کای دیگه از حال رفته بود و این اولین بارم بود که قرار بود کسی رو بعد از استفاده از قدتش بیدار کنم ?
نمیدونستم باید چیکار کنم لباسامون پاره شده بود با خودم گفتم الان که این پاره هستش پس اول بخشی از لباسم رو پارا کردم و بستم دور دستی که چون رو توش فرو کرده بودم تا خونروزی نکنه و بعد روی زانو هام نشستم و سر کای رو گذاشتم روی پام و دست راستم که زخمی نشده بود رو آروم گذاشتم کنار صورت کای و دندوناشو فرو کردم توی مچ دستم دقیقا جایی که رگ هام خیلی نزدیک به پوستم هستش خیلی درد داشت جوری که چشمام پر اشک شد ولی اینا باعث نمیشد که بخوام کای رو از دست بدم ارزش کای بیشتر بود پس دردش رو تحمل کردم چند دقیقه بعد کای اصلا تکون نخورد اونیکی دستم رو گداشتم روی صورت کای دیگه اشک های واقعی داشت از چشمام میومد موهام اروم اروم دوباره قهوای شد زتمامی زخم های روی صورت و بدن کای از بین رفت و بعد از چند دقیقه احساس کردم کای تکون خورد و بعد دستاش رو گذاشت روی همون دستم و دستم رو بلند کرد وقتی چشماش رو باز کرد با اینکه چشمام پر اشک بود یک لبخند روی صورتم اومد با دیدن دستم که توی دستاش بود و دستم خونی بود گفت نگو که تو ای کارو کردی ؟ گفتم دیر گفتی کردم و بعد رفتم کای رو همونطوری که روی زمین بود بغلش کردم گفتم فکر کردم مردی? گفت تا تو زنده ای هرگز نمیمیرم ? کای گفت بی شوخی چقدر دوستم داری؟ یه پوزخند زدم و گفتم یعنی نميدونی For a thousand years I love you for a thousand more ( برای هزار سال واسه هزار سال بیشتر هم دوستت دارم) ? گفت الان اهنگ خوندی یا جوابم رو دادی؟ گفتم هردوتاش? و بعد کای رو بوسیدم ?
کم کم هوا ابری شد و شروع به باریدن بارون کرد حس خوبی داشتم چون هم خودم دوباره تبدیل شده بودم و هم کای دوباره برگشته بود دیگه مشکلی وجود نداشت همونطور که داشتیم زیر بارون قدم زنان به طرف خونه میرفتیم کای ازم پرسید از کجا میدونستی چجوری باید تبدیل بشی من خودمم حتی نمیدونستم ! گفتم متوجه شده بودم اگه احساساتم به شدت جلیحه دار بشه یه یه درد زیادی رو احساس کنگ توانایی استفاده از قدرتم رو دارم پس خواستم امتحان کنم ولی نمیدونستم قراره اینجوری بشه خلاصه برگشتیم خونه رفتیم یه دوشی گرفتیم که این خون و اینجور چیزا رو بشوریم بره? و بعد خونه رو مثل روز اولش مرتب کردیم دیگه شب شده بود رفتم و روی مبل نشستم گوشیمو گرفتم دستم و شروع کردم باهاش کار کردن همون موقع بود که کای رفت موهاشو خشک کرد و اومد کنارم نشست گوشیمو گذاشتم اونور کای گفت میتونم ازت یک سوال بپرسم؟ گفتم البته? گفت وقتی بیهوش بدوم اولین کاری که کردی چی بود؟ گفتم آآآآآآآآآآآآمم راستش اولین کاری که کردم جلوی خونریزیم رو سریع گرفتم و بعد با سرعت با بهت خون دادم گفت تاحالا هیچکس این کارو نکرده بود چه حسی داشت ؟ گفتم از چه نظر ؟ گفت همون سوراخ کردت دستت گفتم داستش رو بخوای درد زیادی داشت ولی اصلا برام مهم نبود چون تو برام با ارزش تر بودی? گفت عاشقتم گفتم من بیشتر ...... بعد پارچه هایی رو که روی دستم بسته بودم رو باز کرد گفتم داری چیکار میکنی? گفت فقط یک دقیقه انگشت اشاره اش رو اورد نزدیک زخم روی دستم و اروم گذاشت روش خیلی سوخت چون زخم عمیقی بود گفت معضرت میخوام فقط یکم درد داره گفتم میخوای دقیقا چیکار کنی؟? گفت فقط میخوام ببینم میتونم زخمت رو درمان کنم یا نه گفتم چجوری؟ گفت خوب مگه من قدرت کنترول چهار عنصر رو ندارم؟ گفت خوب ? گفت بعضیا میتونن با استفاده از اب درمان کنن میخواستم ببینم میتونم یا نه? گفتم باشه ? و بعد یکم اب رو به شکل شناور اورد و گذاشت روی زخمم خیلی کم سوخت ولی خیلی سریع اون حالت خون مردگیش و کبودیش رفت و فقط یکم تیره رنگ نسبت به رنگ پوست خودم شد گفتم وای باورم نمیشه تو تونستی?
و بعد از چند دقیقه خوشحالی کردن? بالاخره مثل آدم نشستیم سر جامون?? گفتم فردا باید بریم دانشگاه؟ کای گفت اره ? گفتم حالا فوقش حال میده? کل شب انقدر حرف زدیم که دیگه چیزی برای گفتن نداشتیم ? کای بعد از چند دقیقه گفت میای یه بازی؟ گفتم بازی؟?? گفت نه اونجور بازی رو نمیگم دیونه? گفتم اها? گفت بیا بریم توی باغ داستان های ترسناک برای هم تعریف کنیم خیلی حال میده بدون هرچی که بگی رو من حفظم چون همیشه موقع تعریف کردم داستان هات ? گفتم فالگوش وایمیستادی؟? گفت دقیقا? گفتم ایندفع فکر نکنم دامه داستانم رو بدونی? گفت پس هستی؟ گفتم البته?باهم از خونه زدیم بیرون کای یع جا حالت آلاچیق هم درست کرده بود? و بعد مثل جتی رفت و چوب اورد? و با یک حرکت دست چوب ها آتیش گرفتن
رفتیم نشستیم روی کنده های درخت اول کای شروع به داستان ترسناک کرد اون گفت توی یک جنگل مثل همینجا ....... اخر داستان گفتم این الان داستان برای خوابوندن بچه ها بود یا برای ترسیدن? گفت خوب چیکار کنم چیزی به ذهنم نرسید?? من تا اومدم تعریف کنم یهو یاد اون شب افتادم که برای اولین بار با جرج به شکل وحشیانه ملاقات کردم? یهو همینطوری هنگ موندم که کای گفت الوووو کجایییی کلارااااا از زمین به کلارا صدامو داری?آهاییی!!!!!! از توی فکر پریدم بیرون و گفتم چیه؟? یه پوزخند زد و گفت کجایی؟ گفتم هیچی? نه داشتی به یه چیزی فکر میکردی از صورتت معلومه گفتم حق با توئه راستش از آخرین دفعی که داستان ترسناک تعریف کردهم خاطره خوبی ندارم? گفت یادم اومد همون قضیه جنگل که توی بغلم بیهوش شدی? یا از خوشگلیم غش کردی یا خونریزیت زیاد بوده? گفتم میدونی که جوابم چیه? گفت مورد اول؟?گفتم مورد سوم گفت مورد سوم؟ گفتم اره دیگه یعنی هر دو مورد? گفت میخوام راستشو بگم اونموقع میخواستم بخورمت? ولی چون همکلاسیم بودی بهت رحم کردم و اگه اینکارو کرده بودم دیگه کیتی خودمو نمیدیدم? خندیدم از کای گفت خوب حالا چیکار کنیم گفتم نمیدونم تو چی دوست داری؟ گفت من خیلی چیزارو دوست دارم? منظورشو گرفتم و سرخ شدم? گفتم فکر نکنم برای الانا فکر خوبی باشه? کای اومد کنارم و زانو زد و گفت کلارا تو بهترین بخش زندگیمی (تو دلم گفتم اسکلم کرده?) و بعد ادامه داد خوب راستش... من..میخوام ....با..... تو ? گفت گفتنش برام سخته گفت میای بریم رستوران ؟ با خنده گفتم البته گفت به چی فکر میکردی ؟ گفتم فکر کردم اسکلم کردی? کای یه خنده کرد و بعد گفت من میرم یک لیوان آب بخورم و بعد رفت توی خونه بعد از چند ثانیه صدای شکستن شیشه اومد ? سریع از جام بلند شدم و دوان دوان رفتم به طرف کلبه و دیدم......
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
فقط لطفا یکمی راجب کیم و آنجل هم توی قسمت بعدی بگو یا پدرو مادراشون الان که هر دو تاشون خوناشامن میتونن برن خونه خودشون که .لطفا لطفا
سلام بهار منم یک داستان نوشتم به اسمThe secret of Clara 1(راز کلارا ۱) اگه میشه اون رو بخونی و یه نظر بدی که بفهمم که خوبه داستانم قشنگ هست یا اصلا ادامش رو ندم.لطفا بخونش.
ممنون
اخه ما چه گناهی کردیم که تو همش باید جای بیش از حد حساس کات کنی??
سلام بهار جون من داستان دختر خون اشان نوشتم و ببخشید اینکار یه جوری عجیبی داستان من اسم کای و اولش شبیه تو شده واقعا ببخشید?
نویسنده نیاز نداری
نه ممنون عزیزم این داستانم رو چون همشو توی خواب دیدم اخر داستانم برای خودم معلومه پس نه ممنون عزیزم
مثل همیشه عالی برود ♡ لطفاً هرچه سریع تر پارت بعدی رو بزار ♡ خیلی ممنون ♡
محشر بود??????
عالیه عالی???
بیصبرانه منتظر بعدی هستم?☺️?
لطفاً مثل اینا زیاد لفتش نده??
ببخشید ها ولی آخه مگه تو
مرض داری من جدیدا دارم یه داستان خیلی پیچیده و زیبا می خونم که ۲۴ سواله اونوقت تو نمی تونی بیشترش کنی عه اگه کار مرد من میدونم با تو ولی میدونی تصورم از کای چی بود موهای مشکی چشم های ابی پیراهن آبی و شلوار مشکی بخدا
باز هم مثل همیشه عالی بود
???????