
اینجا می خوام شکارچی ترول فصل یک دو سه رو کاملا دوباره نویسی کنم به سبک خودم من اولین بارم هست ولی عالی بخونید بدتون نمیاد??
امروز صبح از خواب بیدارم شدم جمعه بود مدرسه نداشتم داشتم میرفتم دنبال بهترین دوستم توبی وقتی رسیدم خونشون وای??تا مثل همیشه مشغله مهم پوشیدن کفش بعد از کلی صبر بالاخره پوشید سوار دو چرخه شد و رفتیم دو چرخه سواری
تو راه یه دخترو دیدم خیلی ازش خوشم اومد به قدری که هواسم پرت شد و افتادم وسط بوته های گل اونجا یه چیز ابی دیدم گفتم شاید مال دوچرخمه انقدر هواسم پرت اون دختر بود که به اون چیزی ابی نگاه نکردم بعد توبی بهم گفت کجایی جیم بیا بریم بعد یک ساعت رفتیم خونه من توی خونه همش به اون دختر فکر می کردم
تا خوابم برد صبح که بیدار شدم یه املت محبوب به سبک خودم درست کردم بعد یکم ساندویچ هم برداشتم وقتی رفتم مدرسه(الان اول ساله)بعد دیدم اون دختر هم تو کلاسمه رو کلاس همش نگاش میکردم کلاس که تموم شد رفتم بیرون وسایلمو برای کلاس بعدی بر دارم دیدم دوتا جونور که یکیشون بزرگه یکیشون کوچیک منو گرفتن و وسایلمو برداشتن و بردنم توی یه جایی که همش از کریستال و سنگ بود خلاصه خیلی ترسیدم??بعد اونا اسمشون رو بهم گفتن اربده و بلینکی بعد اونا بهم گفتن تو یه چیز ابی داری که مال ما غولا بود
ولی حالا به تو طعلق داره(مال ما بوده نه یعنی اربده و بلینکی کا غولا)بهم گفتن چچوری ازش استفاده کنم بعد من هم اونو برداشتم و از اونجا رفتم پیش توبی ولی من سر راه کلیر رو دیدم که با دوچرخه زد به یه گابلین بعد من رفتم پیش بلینکی و اون موجودو بهش تشون دادم گفت وااااای کی اینو کشته گفتم یکی از دوستام بعد اون گفت زود برو بیارش الان اون جونش در خطره (طقریبا شب بود
بعد من رفتم دتبال کلر ولی اون با من نیومد حق داشت منو نمیشناخت ولی خوشبختانه برادرش یه نفوذی بود و فرار کرده بود من اینو میدونستم چون تبدیل شدنشو وقتی می خواستم از دیوار اتاق کلیر بیام بالا و اونو ببرم دیده بودم
بعد من گفتم کلر برادرت مرده اون دوید سمت اتاق وقتی برادرشو اونجوری دید از هوش رفت بعد من اونو بغل کردم و بردم ولی گابلی ها منو تعقیب کردن بع یه کسی به اسم بولار اومد به گابلینا گفت اون مال منه
بعد من خیلی ترسیدم چون اون خخخخیلی بزرگ بود اون افتاد دنبالم بعد یهو اربده پرید وسط و منو با خودش بورد کلیر هم تو بغلم من رفتم خونشون وسایلشو برداشت و صبح با خودم بردمش مدرسه اون چون ترسیده خیلی بهم می چسپید
تا اینکه یکی به اسم اسایو اومد گفت به سلام خانوم خانو بیا بریم کارت دارم بعد یه چشمک هم بهش رز اون چون قلدر بود هرکار که دلش می خواست می کرد ولی اینبار نه یعنی من نمزاشتم وقتی اومد دست کلر رو بگیره و به زور ببرش من یه مشت زدم دهنم موقعه ای که داشتم اونو میزدم کلیر هم کم کم خودتون میدونید دیگه?? کم کم عاشقم می شد بعد مدیر اومد تموم حال خوبم تموم شد بدبخت شدم??
خیلی بعد بود میدونم هر مشکلی داشت بگید خودم درستش میکنم
لطفا معرفی هم کنید همه بخونن روزی یه قسمت خیلی ممنون???
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام من سودا هستم ولی صدام میکنم کلر (البته دوستام )تو هم صدام کن کلر
خیلی هم داستان ات قشنگ بود ولی میتونی بهتر از اینا باشی
وای عاشق داستان ات شدم👌👌👌❤❤❤💜💜💜💋💋💋
اررربده اینجوری هست اگه سه فراری دیده باشین گفت من اررربده هستم با سه تا ر