اینم پارت دوم امیدوارم خوشتون بیاد 😘😘😘😘
کلاس که تموم شد رفتیم تو حیاط مدرسه نونا : من برم یه چیزی از کافه بگیرم بیام ا.ت: برو زودی بیا نونا : اوکی نونا رفت منم داشتم همینطور راه میرفتمو سرم تو کتابم بود که سرم محکم به یه چیزی خورد اولش فکر کردم دیوار
ا.ت : ایشش لعنتی شانش ندارمااا ببین ابروم رفت سرمو با اخم بالا اوردم که با قیافه پوکر هول کردم نمیتونستم حرف بزنم داشتم میفتادم که تهیونگ دستمو گرفت همه داشتن به ما نگا میکردن منم فقط ت چشای تهیونگ زل زده بود خیلی بد بود (ا.ت کلا دختر خجالیتی هست )که یهو تهیونگ دستمو ول کرد و محکم افتادم زمین
تودلم گفتم ا.ت : اییی لعنتی دردم اومدم ته: حواست کجاس مگه جلو تو نمیبینی کوری همه زدن زیر خنده ا.ت: ا....مم.... ببخ..ش..ی..د (ا.ت هول شده و داره من من میکنه) تهیونگ بدون هیچ حرفی رفت همه دور ما حلقه زده بدون بدجور ضایع شده بودم که یهو نونا بدو بدو اومد نفس نفس میزد
نونا: چیشد دختر چیکار کردی ا.ت : خیلی ناراحت شده بودم بغض کرده بودم نونا هم که اومد دیگه ننونستم جلو خودمو بگیرم بلند شدمو دوییدم سمت دستشویی گریه کنان نونا: وایسا کجا میری نونا دنبالم اومد منم داستانو براش تعریف کردم اونم گفت ولش کن نباید بخاطر اینطور چیزی خودتو اذیت کنی منم اروم شدمو رفتیم سرکلاس کلاس که تموم شد راه افتادیم نونا گفته بود بریم بیرکن یکم خوشبگذرونیم تا ناراحتیمو از دلم در بیاره با وجود اینکه اصلا تقصیر اون نبود نونا یه فرشته خوبه و مهربون بود بهترین دوستم من عاشقش بودم
خلاصه شب خیلی خوش گذشت وقتی داشتم برمیگشتم خونه تو راه تهیونگو دیدمش واقعا شوکه شده بودم ما وعضمعو خیلی خوب نبود پس اون اینجا چیکار میکرد ( تهیونگ یه پسره که دخترا عاشقشن و اصلا هم درسخون نیست و کلا پسر خوبی نی) بیخیالش شدم داشتم راهمو میرفتم که یکی دستمو گرفت و کشنود تعجب کردم و ترسیدم
وقتی قیافمو دید ته خندش گرفت لعنتی خیلی کیوت میشد دلم میخواست قورتش بدم ته: سلام خانم ا.ت:س..ل..ا.م ب..خدا م..ن ته : خندید چیشده چراهولی کاریت که ندارم من میخواستم بابت اتفاق مدرسه ازت معذرت بخوام خب میدونی من کلا پسر سردیم اما الان ازت عذر میخوام منو ببخش از تعجب شاخ دراورده بود هزار تا سوال تو ذهنم
اونکه سرده چرا با من گرم؟ چرا ببین اینهمه ادم من؟ چرا اینطوری مهربون شده ؟ فکرم همه جا بود ته: هعی ا.ت کجایی (با لبخند) ا.ت: امه همینجام دوباره قیافش سرد شد شد همون پسر سرد ته: اها خب بخشیدیم ا.ت: اره اره ته :خب فعلا ا.ت :خدافظ خیلی گیج بودم چرا اینکار کرد همینطور فک میکرم میرفتم سمت خونه ا.ت: سلام مامان جونم مامان: سلام گلم ا.ت: خوبید مامان: اره گلم برو لباساتو عوض کن که غذایی مورد علاقتو درست کردم ا.ت: هوراااااا بعد خوردن شام به اتاقم رفتم اولش رفتم یه دوش گرفتم تا کمتر فکر کنم بعدشم درسارو مرور کردم رفتم رو تختم همش به تهیونگ این رفتارش فک میکردم کخ نفهمیدم کی خوابم برد
استاد: خب بچه ها امروز یه هفته از مدرسه میگذره وما میخواییم درسمونو به صورت جدی شروع کنیم اما یه دانش اموز جدید داریم بیا تو عزیزم جیمین : سلام من پارک جیمینم خوشبختم بچه بچه ها همه بهش سلام کردن نمیدونم چرا وقتی دیدمش لبخند زدم اخه اون خیلی نازو و کیوت بود اومد پشت سر ما نشت که یهو یه دست رو شونم حس کردم و برگشتم جیمین سلام ا.ت و نونا : سلام جیمین: من جیمینم میخوام باشماها دوست بشم میشه کلاس تموم شد باهم بریم ا.ت و نونا : حتما خوشبختیم کلاس که تموم شد رفتیم تو حیاط از جیمین واقعا خیلی خوشم میومد خیلی خوب بود همه داشتیم باهم میگفتیم و میخندیدیم که یهو یه موتور اومد وسط حیاط و تهیونگ ازش پیداه شد همه ما تعجب کرده بودیم که چرا با موتکره بچه ها گفتن اون عادتشه مدیرم باهاش مشکلی نداره ماهم دوباره به کار خودمون مشغول شدیم یهو دیدم یکی صدام کرد کوک: سلام ا.ت ا.ت : سلام ( با تعجب) کوک: امم میشه زنگ اخر باهم بریم ا.ت : همه ی دخترها داشتن جیغ میزدن که چرا کوک داره اینطوری میگه نونا خندش گرفته بود اما جیمین پوکر بود ا.ت : بامن کاری دارید کوک: بله من زنگ اخرم منتظرتونم یه چشمک زد و رفت نونا خنده اش گرفته بود جیمی پوکر بود اما به روی خودش نمیاور جیمین : ایششش دلم میخواست بزنم تو صورتش پسره ی ا.ت میخوای منم باهات بیام ا.ت: نه مرسی جیمین ولش کن حتما کارش واجبه تو خودتو اذیت نکن کلای تموم شدو من از نونا و جیمین خدلحافظی کردم و رفتم اونام رفتن کوک دم در مدرسه منتظرم بود
کوک : سلام ا.ت : سلام ببخشید لطفا زودتر کارتونو بگید کوک: امم میخواستم بهت بگم که منن.... ته : سللم ا.ت کوک توام اینجایی ا.ت : سلام کوک : تهههههه تو چرا اومدی ته:من میخولم ا.ت رو برسونم خونشون ا.ت : خیلی ممنونم نیازی نیست اقای کوک لطفا کارتونو زود تر بگید کوک: هیچی این کارته تولدمه خاستم توام باشی برای تهیونگم بردم تو، تو مدرسه بهترین دختری هستی که میشناسم میتونی بیای ا.ت: وای چه خوب حتما اگه تونستم میام ولی نونا چی؟ کوک :ا نم میاد چون کارته دعوت برای اونم هست بفرمایید ا.ت: ممنونم جیمین چی کوک: اگه میشه اون نباشه فک کنم از من خوشش نمیاد خب دیگه همینو میخواستم بگم الانم میخوام برسونمتون ته: من خودم ماشین دارم میرسونمش کوک :نه اول من گفتم ته: من اول گفتم عوض.. ا.ت :بس کنید شما بچه که نیستید من میخوام پیاده برم اگه دوس دارید میتونید همرام بیاید
ته و کوک: اوکی در طول راه هیچی نگفتیم تا رسیدم در زدم مامان اومد درو باز کرد مامان: وای دختر این اقایون کین ا.ت: دوستامن مامان منو رسوندن مامان :چه خوب دستتون درد نکنه که حواستون به دختر من هست بیایین داخل ا.ت: نهههه مامان اونا کار دارین میخوان برن کوک : تهیونگ رو نمیدونم ولی من کاری ندارم و رفت تو خونه تهیونگ : منم کاری ندارم یکم استراحت خوبه ا.ت ببخشید مزاحمتون که نیستم مامان :نه پسرم بیا تو تازه ما پیراشکی هم درست کردیم زیاده شما هم بیا تو ا.ت : نههه صبر کنید مامان : وای دختر اینجا که جذابن دوستان ا.ت :(بااه ) ارهه رفتیم بابا مامان تو خدنه اصلا دلم نمیخواست بیان اینجا ای خداا
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی متنظره پارته بعدممم😻❤
عزیزم تا پارت ۵ نوشتم داخل بررسی
ب مولاااا خیلی خوبی حوصلم سر رفته بود ک داستانت به دادم رسید🙂🍓پارت بعدی رو بزار
😁😁😁😁گذاشتم در بررسی