کوتاهه . اگه خوندی پشمات نریخت با من . حتما نظر بدید درمورد تست تا بازم بزارم
دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای اینکه از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که میگفت: جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه! اینطوری تعریف میکنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی. 20کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم، نه از موتور ماشین سر در میارم!! راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
70 لایک
خیلی خب بود بهم قول بده که پارت بعدی هم بسازی😊
با چه دقتی داشتم میخوندم😂
پشمام نریخت باید فالوم کنی برای جبران
خدا ازت نگذره 😂😂😂😂داشتم میمردم
جرررررررررر بابا عالی😂
************حرفی ندارم😐😐😐😐😐😐
موقه خوندن داستان پشمام سر جاش بود وقتی گفت داشتن ماشینو هل میدادن پشمام فر خورد جررررررررر😂
جرر اولش دق کردم😐😂🤝
داشت پشمام میریخت اخرش از خنده دنس زیگزاگی زدم
🤣🤣🤣