
یه داستان جدید و هیجان انگیز برای تمام طرفداران کارتون معجزه آسا . امیدوار خوشتون بیاد .
داستان از زبان مرینت : از خواب بیدار شدم . سریع لباسامو پوشیدم . می خواستم سریع به مدرسه برسم . تمام راه رو دویدم تا بلاخره به مدرسه رسیدم .امروز اولین روزی بود که سروقت به مدرسه رسیدم . اومدم تو کلاس . نشستم کنار الیا . بهم گفت مرینت خبر داری ؟ ؟
: نه ، اتفاقی افتاده ؟ الیا : قراره یه دانش اموز جدید بیاد تو کلاس مون . از نیویورک اومده . تو نیویورک یک مدل خیلی معروفه . مثل ادرین . تازه خواننده هم هست .
مرینت : البته به پای ادرین نمیرسه . الیا : حالا صبر کن قیافه شو ببینی . از زبان مرینت : خانم بوستین اومد سر کلاس به همراهش همون دانش اموز جدید اومد ...
باورم نمیشهههههههه . قیافش خود ادرینه . فقط یه چند تا فرق داره . موهاش قهوه ای خیلی خوش رنگیه و چشماش ابی براقیه . ولی صورتش مدل موهاش ( البته به غیر از رنگش ) خود خود ادرینه . اخخ ف
از زبان مرینت : خانم بوستین اومد تو کلاس به همراه اون دانش اموزه امریکایی . واییییی ، خدای من اون که قیافش مثل ادرینه فقط یه چند تا فرق داره . موهاش قهوه ای خیلی خوش رنگیه . چشماش ابی براقیه . به غیر از همین دوتا همه یز مثل ادرینه مدل موهاش ( البته به غیر از رنگش ) ، صورتش ... . اخخخ ، نمیدونم چرا دلم یه صدایی داد . همون صدایی که برای اولین بار ادرین رو دیدم . نمیدونم چرا یه حسی درموردش دارم . انگار که خیلی خوب میشناسمش و اونو خیلی دوست دارم . ولی این اولین باریه که اونو میبینم . ای خدااا . ادرین کم بود تو دلم اینم بهش اضافه شد . خانم بوستین بهش گفت : بچه ها ایشون دانش اموز جدید اینجا هستند ... ( همون صحبت هایی رو میگه که الیا به مرینت گفت مثلا از نیویورک اومده ... ) میتونی خودت رو معرفی کنی ؟
یهو یه صدای خیلی دلنشینی اومد . : من دانیال جکسون هستم . خیلی خوشحالم که اومدم توی مدرسه شما . نمیدونم چرا به من و ادرین نگاه و توجه خاصی داشت . اومد بشینه روی صندلی ولی دید هیچ صندلی نیست که خالی باشه به غیر از جای نینو . خانم بوستین به ادرین گفت : چرا نینو نیموده ؟ ادرین گفت : نینو متاسفانه مریض شده و تا یک هفته ای نمیاد مدرسه .خانم بوستین گفت : دنیل ، ( خارجی ها به دانیال میگن دنیل ) برو جای نینو بشین تا وقتی که اومد یک صندلی برایت جفت و جور میکنیم .
دنیل یک لبخند زد و نشست کنار ادرین . بقیه داستان از زبان ادرین : دنیل نشست کنار من من قبلا اون رو دیده بودم . اخرین باری که رفتیم نیویورک دیدمش که فقط شش سالم بود . فکر نمیکردم منو یادش بیاد اومدم خودمو معرفی کنم که گفت : از اشنایی باهاتون خوشبختم اقای اگراست . گفت نه . منو ادرین صدا کن . یه لبخند زد ولی زود رفت تو حالت غم .
داستان تا همینجا توقف میشه . پارت بعدی قراره یه ابر قهرمان جدید هم اضافه بشه. حتما نظر بدین درمورد اینکه معجزه گرش چی باشه .
حتما نظر بدین . داستان بعدی خیلیییی جذابه
بوس بوس بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام. میبخشید تست خیلی کم بود. خواهش میکنم این تست رو نادیده بگیرید . مطالب بیشتری از تست گذاشته بودم که پاک شد . قراره یکباره دیگه داستان رو بنویسم به همین صورت ولی بیشتر باشه و بهتر و جذاب تر . اصلا این تست رو جوری بگیرید که انگار نبوده .