10 اسلاید امتیازی توسط: B.H.R انتشار: 4 سال پیش 1,167 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم قسمت 10 عکسی که دوی صفحه هستش عکس کیم (یا همون برادر کلارا )و انجل( یا همون خواهر کای ) هستش نظرات فراموش نشه♥
روی میز نشستیم که یهو پدر و مادرم و پدر و مادر کای اومدن و سر میز نشستن نمیدونم چرا ولی احساس عجیب بودن بینشون داشتم ? نمیدونم واقعا ولی احساس میکردم باهاشون فرق دارم یه چیزی هستش که باعث متفاوت شدم میشه ? که کای آروم زد به دستم و گفت توی فکری؟ گفت آها؟ یه جورایی اره گفت چی گفتم نمیدونم چرا ولی احساس متفاوتی میکنم یه چیزی انگاری دیگه درونم نیست? کای صورتش تغییر کرد ( یکم ناراحت شد) و دوباره لبخند زد و اروم گفت شاید خیلی وقته که بوسم نکردی? و بعد اروم خندید خودمم خندم گرفت ولی نزاشتم صدای قهقهم بلند بشه? که یهو پدر کای گفت
کای یک دقیقه بیا اینجا و کای رفت پدرش در گوشش یه چیزایی گفت همون موقع چشمم به انجل افتاد که داشت از خجالت آب میشد چون کیم داشت با لبخند بهش نگاه میکرد? و بعد دوباره به کای نگاه کردم که داشت با پدرش آروم اروم جوری که کسی صداشونم نمیشنید حرف میزد همون موقع غذا هارو اوردن عجیب بود اخه انتظار خون داشتم? ولی غذا هایی که آدما هم میخوردن رو اوردن که همون موقع کای برگشت و نشست سر میز پدر کای داشت همینطوری بهم در تمام دتی که داشتیم غذا میخوردیم نگاه میکرد یکم ترسیدم و بعد نگاهم رو انداختم به کای که کنارم نشسته بودم کای فهمید و یه جوری که انگار داشت میگفت بیخیال به پدرش نگاه کرد و بالاخره پدره بیخیال شد?
خلاصه بعد از کلی نشستن در کنار خانواده بالاخره شب شد اصلا تفهمیدم که کی شب شد? بعد از خداحافظی با هردو خانواده من و کای لباسامون رو عوض کردیم ( لباسای راحت پوشیدیم) باهم رفتیم دوباره توی همون جنگله و روی چمن ها کنار هم دراز کشیدیم از کای پرسیدم پدرت چی داشت بهت میگفت؟? گفت در مورد تو داشت بهم میگفت گفتم چی میگفت یکم مکث کرد و گفت داشت میگفت چقدر خوشگلی? گفتم پس چرا داشت با اخم اینو میگفت ? گفت مدلشه? گفتم باشه قبوله? بعد از چند دقیقه نگاه کردم به انورو اونور ? چشمم به یک درخت افتاد همونی که منو کای وقتی بچه بودیم میرفتیم کنارش بازی میکردیم لبخند روی ص رتم اومد و بعد یکم از جام بلند شدم و روی پاهام نشستم و به همون درخت زل زدم که یهو
کای منو کشید پایین توی بغل خودش و محکم گرفدتم و شروع کرد به گفتن حرف های خنده دار از اونور هم داشت قلقلکم میداد منم که به شدت قلقلکی نتونستم جلوی خودم رو بگیرم دیگه صدای خنده هام رفت هوا? بعد از چند دقیقه در این حالت? کای رو بغل کردم و گفتم خیلی دوستت دارم و بعد گونه کای رو بوسیدم و گفتم فکر کنم حق با تو بود خیلی وقت بود نبوسیده بودمت? کای با خنده گفتم گفتم که? بغلش کردم و چشمام رو بستم و سرم رو گذاشتم روی شونه کای چشمام رو که باز کردم توی تخت بودم خورشید داشت طلوع میکرد اصلا متوجه نشدم کی خوابم برده بود بازم توی همون مکان رویایی ? ( بغل کای? ) یه جوری که کای بیدار نشه از توی بغلش اومدم بیرون و رفتم پشت پنجره دستم رو گذاشتم روی سنگ های لبه پنجره اصلا حواسم نبود که نور خورشید داره به دستم میخوره وقتی که دوباره دستم رو نگاه کردم دیدم?
دستم نه سوخته نه چیزی شده واسم عجیب بود ? اخه هيچوقت اینجوری نشده بودم ? و بعد با خودم گفتم حتما دارم خواب میبینم پس بزار برم بخوابم? رفتم خوابیم ولی خوابم نبرد اصلا خوابم نبرد رفتم یه لباسام رو عوض کردم و رفتم از اتاق بیرون تا یکم توی خوته قدم بزنم همون موقع بود که با خودم گفتم بزار ببینم بازم ایتحوری میشم؟ رفتم جلوی یکی از پنجره ها یه صدایی اومد تا رفتم جلوی پنجره آنجل یهو منو کشید اونور تا یک وقت نور بهم نخوره انجل گفت دختر داری چیکار میکنی نکنه میخوای خودتو به کشتن بدی؟ گفتم یه چیزی میگم باورم کن خوب ؟ گفت باشه گفتم من دیگه جلوی تور خورشید نمیسوزم ببین تا اومدم برم دوباره کیشیدتم و گفت منظورت چیه گفتم ببین و بعد انگشت اشاره دست راستم رو بردم توی نور انجل گفت این غیر ممکنه مگر اینکه اوه خدای من? گفتم مگر اینکه چی؟ که کای اومد و گفت تو دوباره تبدیل به یک آدم شدی? گفتم چی؟ منظورت چیه؟ کای گفت ببین گفتنش یکم پیچیده هستش گفتم بهم بگو کای خواهش میکنم کای گفت یادته که اونجا خودتو فدا کردی ؟ گفتم اره و بعد کای گفت تو یک نیمه خوناشام به دنیا اومدی و اونموقع توی حالت خوناشامیت بودی که مردی? و بعد از مرگت به شکل شگفت انگیزی قدرتت رو به من دادی این تنها راهی بودش که بتونم زنده نگهت دارم و من مجبور شدم اون خونی رو که باهاش تبدیل به خوناشام میشی رو ازت بگیرم تا زنده بمونی ? گفتم یعنی من الان دوباره اتسان شدم؟ سرش رو انداخت پایین و گفت آره? انحل گفت کای چرا اینو به من یا خود کلارا نگفته بودی؟ چیزی نگفت
گفتم کای چرا بهم نگفتی ؟ گفت میدونستم ناراحت میشی پس نگفتم گفتم کای ! بدون هر چیزی رو هرچی زود تر بهم بگی بهتره ? همیشه بهم بگو خوب؟ گفت باشه و بعد بغلش کردم با اینکه ناراحت بودم احساس کردم کای ناراحت تره پس سعی کردم حالش رو بهتر کنم و بعد کای گفت ولی به طور کامل به انسان تبدیل نشدی یهو گفتم چی؟ گفت به شکل کامل انسان نشدی هنوز تایه حدی خوناشام هستی? گفتم چی؟ گفت فقط مواردی که ما نمیتونیم انجام بدیم رو تو نمیتونی گفتم چیه؟ گفت نمیتونی توی مدت زیاد زیر نور خورشید باشی دومی اگه قاطی کنی نمیشه جلوتو گرفت? سوم اسبت به احساساتت ممکنه رنگ چشمات عوض بشه و از الان داره عوض میشه الان چشمات سبز شده?
گفتم چی و بعد انجل نگام کرد و گفت اره چسمات سبز شده? گفتم چرا؟ گفت چون تعجب کردی ? خودمو اروم کردم و گفتم نه کای گفت حالا ابی شدی ? چون دروغ گفتی? گفتم ها ها ها خندیدم خوب انگاری حقیقت داره?? کای گفت پس برای همین بودش که پدر و مادرامون شک نکردن? گفتم شاید همون موقع بود که صدای یکی داشت میگفتم انجا چه خبره اومد و انجل گفت من باید برم اگه منو کسی با لباس خواب ببینه عابرم میره و بعد دید و رفت توی اتاقش همون موقع گفتم خوب انگاری ماهم باید بریم کای گفت اره? و بعد منو کای بلند کرد و تا اومدیم حرکت کنیم یکی گفت از جات تکون نخوری کای گفت کارلوس منونم گفت برگرد کای با لبخند برگشت و گفت اخه چرا اینجوری میکنی? اون گفت شرمنده آخه فکر کردم یکی داره .... کای گفت مشکلی نیست ? و بعد گفت شما اینجا چیکار میکنید؟ کای گفت کیتی به طلوع افتاب علاقه داره داشتیم کناره هم به طلوع نگاه میکردیم و دیگه داشتیم میرفتیم که دیگه خودت اوندی گفت شرمنده مزاحم شدم و بعد کای دوباره منو گرفت و بعد باهم رفتیم توی اتاق کای
ایندفع من درو بستم و بعد به کای گفتم چه سریع ? کای خندید و بعد کای گفت میدونی الان ساعت چنده؟ گفتم نه گفت 7 گفتم ای وای من? کای گفت افرین? و بعد گفتم حالا چی کنم ممکنه بقیه از چشمام متوجه بشن کای رفت سمت میزش و ار توی کشو یه جوفت لنز در اورد گفتم تو هردفع و همجا با خودت لنز میاری? گفت من فقط برای تو همچی میارم? گفت بیا اینارو بزار کسی نمیفهمه گفتم کای چه احساسی باید داشته باشم که چشمام ابی بشه ؟ گفت ترس? گفتم ترس؟ گفت اره و بعد گفتم میتونی منو بترسونی؟ گفت چرا؟ گفتم میخوام امتحان کنم? گفتم فقط یک بارا خوب؟ گفتم باشه و بعد گفت چشماتو ببند منم بستم خلاصه چند دقیقه صبر کردم و بعد احساس کردم یه چیزی داره روم حرکت میکنی چشمام رو باز کردم دست کای بود که داشت روی گردنم میکشید? به طورت کای نگاه کردم و گفتم هههه مردم از ترس? گفت اره دارم میبینم چون چشمات ابی شده?
دیگه رفتم و لباسام رو عوض کردم و بعد با کای رفتیم به طرف دانشگاه بازم مثل همیشه توی بغل کای? رفتیم سر کلاس نشتیم همون موقع بود که جنی زد بهم و گفت دختر چرا هر روز رنگ چشمات عوض میشه ؟ گفتم چی؟ گفت الان چرا بنفشه؟ گفتم چی؟ و بعد بدو بدو رفتم دم یکی از آینه های یهو یادم افتاد که لنز هارو نذاشتم? سریع رفتم توی دستشویی و جلوی آینه لنز هارو گذاشتم و خیلی اروم اومدم بیرون و بعد برگشتم سر جام و نشستم و بعد کای گفت یادت رفت بزاریشون? گفتم اره بابا شاتسو داری? که ایندفع جولیکا اومد سمتم و گفت سلام کلارا? گفتم سلام جولیکا? و بعد رفت سر جاش نشست و من یکم استرس گرفتم کای گفت ببینمت! گفتم چی؟ گفت صورتت رو ببینم چرخیدم و به کای نگاه کردم کای با ترس گفت کلارا لنز هارو گذاشتی؟ گفتم اره و بعد با خنده گفت دیونه چرا اینجودی گذاشتی مگه لنز های عادیه? گفتم مگه چجوری گداشتم گفت باید دقیقا روی چشمات میزاشتی و بعد دستم رو میگیره و با دست خودم لنز هارو درست میکنه همون موقع از شانس خرابم یکی از استادا میاد تو یه زن بود و گفت اقای کای و خانم کلارا میشه یکم صورت هاتونو از هم فاصله بدید و اینجا کلاس درسه نه اتاق.... و بگید که دارید دقیقا چیکار میکنید؟? یهو رنگم پرید ? و خجالت کشیدم و بعد کای گفت یه چیزی توی چشم کلارا بودم ازم پرسید و منم بهش گفتم? و بعد هم که شما اومدید استاده گفت مشکلی نیست فقط داشتم شوخی میکردم ?
از اون حرفش در مورد اتاق ... سرخ شدم ولی خودمو جمع کردم و بعد اون استاده رفت پشت میزش و گفت خوب سلام به همگی من استاد زیست شناسی جدیدتونم و از اینکه با شما ها هستم به شدت خوشحالم ? و ادامه داد امید وارم که این ترم رو خیلی شاد و خوشایند به هوبی در کنار هم بگدرونیم و بعد گفت البته ازتون اقای کای معذرت میخوام که اولین برخوردمون اینطور شد کای با لبخند گفت نه مشکلی نیست? و بعد گعت از اونجا که جلسه اولمونه میخوام ببینم شما ها نظرتون چیه اول باهم اشنا بشیم یا اول درس رو بدیم و طی سال باهم اشنا بشیم؟ بیشتر دانشجویا با مورد اول موافق بودن? و بعد استاده گفت خوب انگادی معلوم شد از همین میز اول شروع میکنیم هر کسی که دوست داشت خودشو معرفی کنه? همه خودشونو معرفی کردن تا اینکه نوبت به من و کای رسید کای بلند شد و خودشو معرفی کرد بعدشم من خودمو معرفی کردم قبل از اینکه بشینم سر جام استاده گفت او میتونم یه سوالی ازتون بپرسم خانم کلارا؟ گفتم البته? گفت شما با اقای کای نسبتی دارید؟ گفت چطور؟ گفت بخواطر نگ چشماتون دارم میگم گفتم اوه نه ما باهم نسبتی ندادیم فقط باهم دوستیم? استاده هم گفت خوب کسی میدونه دلیل رنگی بودن چشمای هر فرد چیه؟ یکی گفت ممکنه به DNA شون ربط داشته باشه ? و بعد استاده گفت درسته ولی کامل ترش رو الان میگم شاید بعضیاتون باور نکنید ولی اینو بدونید که یک زمان موجوداتی با قدرت های متفاوت در کنار ما انسان ها زندگی میکردند یکی گفت چه موجوداتی مثلا؟ استاده گفت مثلا گرگینه ها و خوناشام ها و دراکولاها و یا حتی موجودات دیگه ضربان قلبم رفت بالا ( از ترس) و بعد گفت خوب حالا بریم سر اصل موضوع اونا با انسان ها روابط خوبی داشتند و دلیل رنگی بودن چشمای بغضی از شما ها اینه که شما ها از نسل اوتا هستید یکی از اون ته کلاس گفت مثلا اونایی که چشماشون سبزه جریانشون چیه؟ استاده گفت اونا از نسل های افسونگر ها هستند و بعد جنی گفت اونایی که خاکستری هستن چی؟ استاده گفت از نسل گرگ ها و استاده گفت کسی میدونه خانم کلارا و اقای کای از چه نسلی هستند؟ ضربان قلب هر لحظه تند و تند تر میشد که یهو یکی گفت شاید و من قش کردم ?
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
وا چرا غش کرد😐
من دوست داشتم خونآشام بمونه?
خیلی قشنگ بود بعدی رو بزار
وای 11رو بزار دیگه مردم از بس صبر کردم??
عالی
من میراکلر اول می خوندم اما به این ت جه نمی کردم اما امروز اودم دیدم عاشقش شدم عالی بدی شو بزار تا من نمردم میراکلرم بزار ممنون بهار جان منم اوایل اینکه فیلم لیدی باگ رو میدیدم خودمم ازش داستان می ساختم وحالا مثل تو با چیزای دیگم می سازم
بازم میگم ممنون بهار جان
من نمی گم هر روز بزار چون تو هم مثل من اصلا وقت نداری که تند تند بزاری ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
وایییییییییییی یازده رو بزار دیگه . مردم از بس منتظر موندم بهار خانم ?????
عزیزم من خیلی وقته که قسمت 11 رو گذاشتم حدود یک روز گذشته ولی هنوز درحال برسی هستش
بزار تورو خدا دیوانه شدم از بس منتظر موندم????????
لطفا زودتر قسمت بعدی رو بزار.
راستی من ۴ تا تست ساختم ولی هیچ کدومشون قبول نشدن میشه کمکم کنی و راهنماییم کنی که چیکار کنم؟
ممنون لطفا کاری کن که کلارا یا همون کیتی و کای از همه دسته های جادوگر و خوناشام و.... باشند ممنون
جون من قسمت بعدی رو بزار هر هفته یه قیمت خیلی کمه