
ببخشید خیلی دیر به دیر میزارم
با من از دواج میکنی گفتم بله نمیدونم چطوری پدر آدرین با این ازد واج موافق بودش ولی الان پسر رو یا هام عزم خواستگاری گردش من اینطوری شده بودم♥️ آدرین گفتش این یک معجزه گره یکی برای من یکی برای تو بعد گفتم تیکی پلگ چی آدرین گفت استاد فو مارو از ذهنشون پاک میکنه بغضم گرفت گفت مشکلی نیست میتونیم هنوز صاحباشون باشیم ولی انگار بار توله معجزه گر مون رو میبینیم من نمیدونستم چیکار کنم بخاطر همین پرسیدم تو بقا آدرین پدرم منو ادرینو بغل کرد و گفت گربه سیاه گه نشد پس آدرین گفتم اون قضیه گفتم آره فهمیدم
آقای اگرست به عنوان کادوی ازدواجمون بهمون یک ویلا توی قشنگ ترسم منطقه پاریس دادش و البته یک ماشین (الان مرینت۲۱ سالشه و آدرین ۲۲) بعد به آدرین گفت از این به بعد شما در اون خونه زندگی میکنید آدرین تو گوشم گفت خوبه ماشین اتو ماتیک وگرنه یک روزه داغون میشد? من گفتم من میرم خونه همگی رفتیم خونه منو ادرینو ببینیم از هر نظر بی نقص بود من داشتم به لوکا فکر میکردم آدرین با مهربونیت گفت
گفت تو اگه بدونی من شبا بدون رویا ی تو خوابم نمیبرد الان به لوکا فکر نیمیکردی میدونی مرینت گریه عاشق کفشدوزک و آدرین عاشق مرینت و طراح جدید لباساشه از خوشحالی داشتم قش میکردم که یهو
یک نفر شرور شد آدرین یک چشمک زد بهم با انگشت دوتا دو اتاهارو نشون داد من گفتم که میرم لباسامو عوض کنم مرینت هم همینو گفت
تغییر شکل دادیم آقای کبوتر برای بار نگم براتون شرور شده بود با قدرتم گردونه شانس و پنجه برنده شکستش دادیم نادیا اومد گفتگفشدوزک امروز با گربه بهتر حرف میزدی گفتم آره یک چشمک به گربه زدم یک دوسه با هم گفتیم چون ما یک زوج ابر قهرمانیم نادیا گفت چه ناز گفتم الان به حالت عادی برمیگردیم بعد دست همو گرفتیم و به خونمون رفتیم لباسمو پوشیدم ادرینم پوشید اومدیم بیرون مامانم گفتش که کفشدوزک و گربه سیاه یک زوج ابرقهرمان شدند ما خندیدیم گفتیم واقعا مادرم هم گفت آره بعد همه رفتن منو آدرین تنها بودیم گفتم بیا جنگ بالش آدرین گفت تا حالا از این کارا نگردم گفتم با بالشت بکون تو سر و کله من گفت دردت نمیگیره گفتم باغشاه
ساعتمو که نگاه کردم دیدم وقت باز پخش اخبار نادیا هست گفتم بیا ببینیم چی گفتیم. نوبت تیکه ما بود تا خودمو دیدیم از خنده ترکیدیم آدرین گفت شب بخیر و رفت خوابید منم تا آخر اخبار شنیدم و روی مبل خوابم بردش آدرین روم پتو انداختنش بعد ساعت یازده من با صدای آدرین بیدار شدم آدرین گفت زود بخوبی خیلی بهتره
چند روز بعد : مرینت ادرین رفته بودن دوچرخه سواری مرینت افتاد و پاس شکست آدرین اونو به بیمارستان برد مرینت گفت کم کم داره شبیه خوابم میشه آدرین گفت که هیچ چیز نمیتونه منو از بانوی رویا هام جدا کنه مرینت پاس آروم شد و گفت من به گربه خودم اعتماد دارم
وای مرینت رو گچ گرفتن بعد آدرین مرینت رو برد توی خونه سوم مرینت گفت مرسی که منو بردی بیمارستان آدرین گفت مثلاً زنمی مرینت. مرینت خندید و گفت آره گربه کوچولو بعد هردو خندیدند (کلا به هم میان ?)
2روز بعدش من و آدرین داشتیم دوچرخه سواری میکردیم که من افتادم و پاک شکست آدرین منو به بیمارستان بردش من گفتم کمکم داره شبیه خوبم میشه آدرین گفت تا تو منو داری نمیشه من خندیدم آدرین منو برد و پاکو گچ گرفتن بعدش گفتم ممنون آدرین گفت مثلاً زنمی بعد هردومون خندیدیم بعد آدرین رفت پایین ناراحت برگشت
رفتم پیشش گفتم کی بودش گفتش که پدرم گفت تو باعث سرافکندگی خاندان اگرست ها هستی من گفتم ولی تو الان منو داری پسر آدرین گفت مرسی مرینت (ادامه برای بعدی.........
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)