
خسته شدم از بس گفتم امیدوارم خوشتون بیاد❤️🥵
دانش اموزای گریفندور و اسلیترین وارد محوطه شدن، ایزابلا و دراکو هم یکم بعد اومدن. معلم پروازشون یعنی خانم هوچ گفت:هرکدومتون برید کنار یه جارو وایسید، دست راستتونو بگرین بالا و بگید بیا بالا محوطه پر شده بود از صدای بچه ها که همه با هم میگفتن بیا بالا. هری موفق شد! جاروی هری خیلی راحت تونست بیاد تو دستش جاروی رون محکم خورد تو صورتش جاروی هرمیون روی زمین غلتید و جاروی نویل اصلا تکون نخورد ایزابلا اولین بار جاروش با ارتفاع کمی بلند شد اما خیلی زود افتاد زمین، ایزابلا با عصبانیت داد میزد:بیا بالا بیا بالا بیا بالاااااااااا بالا بالا بالا بالا کم مونده بود که چوب دستیش رو در بیاره و جارو رو طلسم کنه که خانم هوچ بهش گفت اروم باشه و ارامششو حفظ کنه.خانم هوچ بهشون یاد داد چجوری روی جارو وایسن و به دراکو گفت که تمام مدت جاروش رو اشتباه میگیره با این حرف رون و هری خندیدن که ایزابلا چشم غره ای بهشون رفت
خانم هوچ به بچه ها توضیح میداد که چجوری پرواز کنن که یهو جاروی نویل بلند شد و نویل با مخ خورد زمین و خانم هوچ اونو خیلی سریع برد پیش مادام پامفری البته قبل از رفتنش بچه ها رو تهدید کرد که پرواز نکنن وگرنه خودشون کردن که لعنت بر خودشون به محظ اینکه نویل و خانم هوچ دور شدن دراکو مالفوی یه چیزی رو روی چمن ها دید گفت:این همون وسیله ی احمقانس که از طرف مادربزرگش بود ایزابلا:دراکو اون رو مالفوی نزاشت حرفش رو کامل کنه و بی توجه ادامه داد:کجا بزارمش که لانگ باتم بی عرضه نتونه پیداش کنه؟هی بالای درخت چطوره؟ ایزابلا:دراکو این کاری کار خوبی نیست دراکو دراکو با چشمای بی روحش چند لحظه ای به ایزابلا خیره شد و گفت:بلا بنظ هری نزاشت حرفشو تموم کنه گفت:اونو بدش به من مالفوی دراکو اون رو به هوا پرت کرد و دوباره گرفتش اینبار هری داد زد:گفتم بدش به من دراکو جا خورده بود با لحن تمسخر امیزی گفت:پس بیا بگیرش پاتر و پرواز کرد
هری هم سوار جاروش شد و پرواز کرد اون هر لحظه منتظر این بود که با کله بخوره زمین اما دید که داره پرواز میکنه خیلیم خوب پرواز میکنه هری از اون پایین صدای هرمیون رو میشنید که میگفت:نه هری بیا پایین هری هری پاتر هریییییی و زیر لب گفت پسره ی احمق و همچینین صدای رون رو میشنید:افرین هری حسابش رو برس تو میتونی هری هری هری هری بعد از یه تعقیب و گریز حسابی هری موفق شد یاداور رو پس بگیره و اروم روی زمین فرود اومد که صدای یه نفرو شنید:هری پاتر با من بیا اون پرفسور مک گونگال بود که هری رو موقع پرواز کردن دیده بود هری در اون لحظه احساس میکرد دنیا رو سرش خراب شده اون اخراج میشد مجبور بود برگرده هری خاله پتونیا و عمو ورنون رو تصور کرد که با پوزخندی هری رو نگا میکردن و در اتاق هری رو نشونش میدادن پرفسور رو هری رو به یکی از کلاسا برد مک گونگال:ببخشید پرفسور کوییریل میشه چند لحظه اقای وود رو ببرم بیرون پرفسور کوییریل اجازه داد پرفسور:پاتر این اولیور ووده مژده بده اولیور برات یه جستجو گر پیدا کردم
رون:این عالیه رفیق هیچکس تاحالا وقتی سال اول بوده نتونسته بازیکن کوییدیچ بشه همزمان هر کس از کنار هری رد میشد بهش تبریک میگفت هری:رون فک کردم این موضوع قراره بین من و تو بمونه رون:هری این تقصیر من نیست همه ی اعضای گروه میدونن و چرا من باید از فرد و جرج بشنوم که تو بازیکن شدی هری:من می خواستم بهت بگم اما پرفسور بهم گفت چیزی بهت نگم و وقتی فهمیدی قول دادی به هیچکس چیزی نگی رون با حال سرزنش کننده ای گفت:هری هری هری تو هنوز جوون و کله شکی مالفوی رو نگاه کن چجوری داره حرص میخوره همون لحظه هری به میز اسلیترین نگاه کرد و مالفوی رو دید رون راست میگفت دراکو خیلی عصبانی بود و داشت حرص میخورد و هری از نگاه کردن بهش لذت میبرد چند لحظه بعد دو تا دختر جلوش سبز شدن یکی با موهای قهوه ای و یکی هم با موهای نارنجی
رون تا ایزابلا رو دید دستپاچه شد و غذا پرید گلوش و هری چند بار خیلی محکم زد پشتش که باعث شد رون از خجالت اب بشه ایزابلا:بهت تبریک میگیم هری هری تعجب کرد ایزابلا هیچوقت هری صداش نمیکرد بهش میگفت پاتر یا پسر هرمیون اضافه کرد:امیدوارم جاییت نشکنه هری هری:چرا؟ هرمیون:اوووووف معلومه وقتی کتاب کوییدیچ در گذر زمان رو تعریف میکردم حواست کجا بوده؟؟ ناگهان همه یه میز گریفندور دیوار و سقف رو نگاه میکردن و خودشون رو به نشنیدن میزدن(البته خیلی ضایع) هرمیون گفت:یعنی هیچکس به حرفای من گوش نمیداده؟؟؟؟؟؟ و فحشی زیر لب نصار گریفندور ها کرد و از سرسرا بیرون رفت ایزابلا هم دنبالش دوید و گفت صبر کن هرمیون هری:چه عجب بلاخره با یه گریفندوری دوست شد امیدوارم از دست هرمیون زنده بمونه رون خندید اما هری یه چیزی یادش اومد هری:او نه
هری چیزی درمورد کوییدیچ نمیدونست کاش به حرفای هرمیون گوش میداد بعد از چند لحظه ایزابلا با هرمیون برگشت و سروکله ی یه نفر اصلا دوست نداشتنی پیدا شد مالفوی دراکو:پاترر شنیدم جستجوگر شدی هری از جاش بلند شد و گفت:اره دراکو معلوم شد مهارت من از تو خیلی بیشتره مطمئنا اگه پرفسور تو رو هم میدید الان تو خونه داشتی با خودت حرف میزدی در رابطه با اینکه چقدر احمق بودی دراکو با نفرت نگاش کرد ایزابلا اروم گفت:هری بسته دراکو خیلی ناگهانی بهش نگاه کرد و گفت:بلااا خیلی وقته ندیدمت و به هرمیون نگاهی کرد و گفت:با گندزاده ها میگردی؟ با این حرف چشمای هرمیون پر اشک شد تو چشمای ایزابلا عصبانیت و چشمای رون نفرت و چشمای هری؟ درواقع تو چشمای هری چیزی نبود بجز سردرگمی اون نمیدونست گندزاده به چه معنیه اما با بغض هرمیون یکم نگران شد و فهمید که چیز خوبی نیست ایزابلا داد زد:خفه شو مالفوی تو یه ادم پستی و برگشت به سمت هرمیون که اونو ببره که دید اون نیست
تموم شد و اینکه ممکنه اوایل خیلی شبیه فیلم و کتاب باشه اما قسمت های بعدی خیلی فرق میکنه و هیجانی تر میشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام
خیلی عالی بود❤
ج.چ:من راستش تو ۶ سالگی مستندش رو دیدم بعد آخرش گفت که مناسب زیر ۱۲ سال نیست(خودم اینو قبول ندارم) تصمیم گرفتم از ۶ سالگی صبر کنم تا ۱۲ سالم بشه😅
بعد دیدم خیلی طول میکشه از ۹ سالگی شروع به دیدن فیلم هاش کردم
خلاصه که الان نزدیک ۶ ساله پاتر هدم😁
مرسی💖
۶ ساله پاترهدی؟چه جالب
خوب بود
❤️❤️❤️❤️
عالیه 💓💓
😘😘😘