
سلام به همه من خودم دیشب داشتم قسمت نیویورک لیدی باگ رو نگاه می کروم و بعد هم یکم فکر کردم و دیدم واقعا استلا بیشتر به لوکا میاد تا ادرین و ادرین هم با مرینت ولی استلا رو حذف نمی کنم لطفا ازش متنفر نباشین حقتونو که نخورده? و خواهشا دیگه تهدید نکنید که اگه فلان کارو نکنی یا اگه این کارو کنی من دیگه نمی خونم خب کسایی که از روند داستان خوششون نمیاد نخونن
از زبان ادرین:ناتالی که با پر کنترل کننده عقاب(اگه قسمت نیویورک رو دیده باشید می فهمید چی می گم)داشت به ما حمله می کرد من با چوبم جلوی پرا رو گرفتم و گفت فکرشم نکن! و بعد بهش حمله کردیم و بعد یه جنگ طولانی بالاخره معجزه گر عقاب رو ازش گرفتم که یکهو یکی اونو ازمون قاپید.... وای نه ما دنبالش دویدیم و اون یه پیرمرد شبیه سرخ پوستا بود که ..... یه جعبه دستش بود.؟لیدی باگ گفت واستا تو اون رو دزدیدی! اون هم برگشت و گفت نخیر این متعلق به منه و در جعبه رو باز کرد و ..... من دیدم که اونم پر از معجزه اسا بود.... استلا گفت پس تو نگهبان معجزه اسا های نیویورکی ؟ اون سرشو تکون داد و گفت اینجا خطرناکه من باید برم و بهتره شما هم برین و رفت و من گفتم راست میگه ما هم باید.....
هنوز جمله مو تموم نکرده بودم که از توی چوبم صدای الارم اومد و همه گوشی هامون(همون وسایلشون مثل یویو و چوب )رو برداشتیم و وای نه هاک ماث یه دشمن جدید ساخته بود ما سریع به نیویورک برگشتیم و اونو شکست دادیم... از زبان استلا(این قسمت رو طرفدارای شیپ ادرینت حتما ببینن) من به طرف فردی رفتم که اکومایی شده بود و می خواستم بگم حالت خوبه؟ که یکهو یک پسر با موهای و جشای ابی جلوم ظاهر شد!! زبونم بند اومده بود وای چقد خوشتیپ بود !! بهش کمک کردم که بلند بشه و لیدی باگ اومدو و گفت دلتا (اسمش دلتا گرله ولی به اصطلاح بهش میگن دلتا) این لوکائه و منم با من من گفتم سلام.. اسم ..من اس(یکهو مرینت بهم یه تنه زد) یعنی .. چیز .. من دلتا گرل هستم.. لوکا لبخند زد و گفت سلام و ممنونم که منو نجات دادین.. از زبون مرینت:بعد که لوکا خداحافظی کرد و با ادرین که اونو می رسوند خونش رفت من به استلا نگا کردم و گفت چقدر قرمز شدی حالت خوبه ؟
اون گفت امم هیچی.... اره هیچی.. من...من خوبم و رفت و منم شونه هامو بالا انداختمو رفتم خونه و جعبه ی معجزه اسا ها رو چک کردم و خوابیدم...
صبح روز بعد.. مرینت.. مرینت... مرینت.. مرینتتتتتتت!! ها واه چی هان اوه تیکی منو ترسوندی وون گفت خوب کردم زود باش دوباره مدرست دیر شد و من پریدم و اماده شدم و تو راه مدرسه بودم که... واااای یه پوستر جدید از ادرین!! و من ازش عکس گرفتم و همون طور بهش زل زده بودم ... اااااااااای تیکی عجب نیشگونی گرفتی !! اون گفت ساعت ۱۰!! من برگشتم و ادرین رو دیدم که منو صدا می کرد و منم عین خل ها دویدم و قبل از این که به ادرین برسم پام گیر کرد و با سر رفتم تو ادرین?????? و گفتم ام چیز ام ببخشید و اون گفت اشکال نداره و بعد گفت می خواستم ازت یه چیزی بپرسم ؟؟من گفتم دی؟ ااا یعنی چی ؟؟
اون گفت امم تو لوکا رو دوست داری درسته ؟؟ و من یه متر پریدم هوا و گفتم اره....یعنی نه.....یعنی من تورو ... و یکهو سرم گیج رفت و همه چیز سیاه شد...
گوش کنید این روزی که مرینت بیهوش شد پس فردای روزیه که میرن نیویورک و من اشتباه گفتم که فرداشه و یه چیز دیگه لوکا و کاگامی رو فرض کنید میان به مدرسه مرینت و یه خبر نسبتا خوب تو این قسمت شر کاگای رو کم می کنم و همونطور که خواستین مرینت با ادرین میره فقط لطفا دیگه تهدید نکنین که اگه فلان کنی من نمی خونم و اینا من اون موقع فقط نظرتونو پرسیدم...
از زبان استلا(امیدوارم الان دیگه ازش متنفر نباشین نگا کنین اون از ادرین خوشش میاد ولی عاشق لوکاست و مرینت هم از لوکا خوشش میاد در حدی که یه دختر از پسر خوشش بیاد ولی عاشق ادرینه و نترسین ادرین عاشق مرینته نه استلا یه بوس کردن که باعث عوض شدن چند سال نمیشه):من داشتم می رفتم مدرسه و داشتم به لوکا فکر می کردم..که یکهو لوکا رو دیدم ولی طرفش نرفتم چون خجالت می کشیدم.. و زنگ تفریح به مرینت گفتم اومم مرینت من لوکا رو دوست دارم... و اون خندید و گفت خودم حدس می زدم و من گفتم امم خوب میشه من هویتمو براش فاش کنم و اون گفت نه خیلی خطرناکه مگه ندیدی دیشب شرور شد ممکنه با اینکار هویتت لو بره و همچنین معجزه اسای خیلی قدرتمندت.. و من گفتم نه دلیل اکومایی شدن لوکا تو بودی مرینت.. و اون گفت چی ؟؟ و من گفتم دیشب ادرین از لوکا پرسید حالت خوبه و اون گفت اره ولی من ناراحت بودم چون یه دختر به اسم مرینت که دوسش دارم رو کم کم از دست می دم...
و من حدس می زنم که اگه من باهاش باشم دیگه احساس ناراحتی نکنه و گفتم البته اگه تو مشکلی نداشته باشی و اون گفت اومم باشه پس می تونی هویتتو براش فاش کنی ولی مراقب باش و من گفتم باشه و اون یکهو گفت صبر کن ببینم مگه تو ادرین رو دوست نداشتی و من گفتم چرا ولی لوکا رو بیشتر دوست دارم البته ادرین خیلی خوبه ولی .. می دونی شما دوتا بیشتر بهم میایین و اون سرخ شد و گفت نه .. اره.. چیز.. ممنون!! و ما تو حیاط بودیم که یکهو.. یه شرور رو از دور دیدیم و من دنبال ادرین رفتم و بهش گفتم که اماده باشه و همه تغییر شکل دادیم و اونجا که رسیدیم... دیدم لوکا در حالت ابر قهرمانیش اونجا واستاده و داره باهاش می جنگه و ما هم رفتیم کمکش و بعد که شکستش دادیم و گفتم وایپیرین یکم صبر کن و اون برگشت و گفت بله دلتا؟ من به مرینت نگاهی کردم و اون سرشو تکون داد و گفت برو و ما رفتیم یه گوشه و من شروع کردم .. لوکا.. اون گفت تو اسم منو از کجا می دونی ؟ من گفتم چون من از ابر قهرمانای اصلیم باید هویت همه رو بدونم و امم می دونی من از تو خوشم اومده و .. سرخ شده بودم و یهو سعی کردم خودمو خلاص کنم و با سرعت گفتم.. من خیلی از تو خوشم امده بود پس به لیدی باگ گفتم و می خوام هویتمو برات فاش کنم ولی باید قول بدی به هیچ کی نگی و اون که هم تعجب کرده بود و هم یکم قرمز شده بود گفت.. خ.. خب باشه و من گفتم موها داخل و یکهو چشاش گشاد شد و گفت استلا؟؟ تویی!! و من گفتم اره و اون گفت میدونی چیه منم همون دیشب که دیدمت ازت خوشم اومد و اونم به شکل عادیش در اومد که یکهو ...
کاگامی رو دیدیم و اون دوید و منو کنار زد و گفت لوکا... عشقم؟ حالت خوبه؟ و اون گفت کاگامی یه چیزی هست که باید بهت بگم.. تو ادرین رو از دست دادی و اومدی پیش من ولی اممم من استلا رو دوست دارم و اون گفت نه نه ننه تو نه!!! لوکا گفت متاسفم و منم گفتم منم همین طور و اون گفت مهم نیست و رفت و شیفت بعد از ظهر همون روز خانم بوستیه گفت بچه ها کاگامی و مادرش به ژاپن بر می گردن!! و همه باهاش خداحافظی کردن و اون رفت.. و تمام اون روز منو لوکا باهم بودیم و اون برای من گیتار می زد و منم باهاش ساز می زدم(استلا بلده گیتار بزنه)و خیلی خوشش گذشت... (حالا میریم به روز بعد از زبان ادرین)من که سوالمو از مرینت پرسیدم یکهو از جاش پرید و گفت نه اره من تورو و یکهو غش کرد!! گفتم مرینت !! چی شد ؟؟ و رفتم و قبل از اینکه بیفته گرفتمش☹☹☹ مرینت؟؟ مرینت ؟؟ مرینتتت؟؟ و تیکی هم اومد بیرون و گفت فایده نداره سوالت خیلی بهش فشار وارد کرد و منم بغض کردم و گفتم همش .. همش تقصیر من بود.. وتیکی گفت بذار خیالتو راحت کنم ببین اون عاشق توئه لوکا رو دوست داشت ولی از همون روزی که بهش چترتو دادی عاشقت شد و من همین جوری مونده بودم وخیلی خوشحال شدم..... بعدش گوشیمو در اوردم و به اورژانس زنگ زدم و اونا مرینت رو بردن و منم به اصرار باهاش رفتم.. از زبان مرینت:...... مرینت....مرینت بلند شو.....من اروم چشامو باز کردمو دیدم تو بیمارستانم!! و تیکی و ادرین نگران به من زل زدن پلگ هم داشت کممبر میجوید?♀️?♀️?♀️?♀️ ادرین دستمو گرفت و گفت حالت خوبه؟؟ من سرخ شدم و گفتم اره و یکهو یکی در زد و تیکی و پلگ قایم شدن ما برگشتیم و اون... اون...
تموم شد!! تو قسمت بعدی به شکست دادن هاک ماث نزدیک میشن و امیدوارم طبق میلتون باشهداستان این دفعه و فعلا بای??????
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چه عالیه فقت یزره گاگامی ناراحت نشد بلکه فقت گفت باشه