10 اسلاید چند گزینه ای توسط: Matin انتشار: 4 سال پیش 1,062 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام نظر یادتون نره اینم ادامش ببخشید یکم دیر شد چون سه بار تاحالا نوشتم ولی تستچی پاکش کرد
اگه قسمت هایه قبلی رو نخوندید برید بخونید چون به هم مرتبطن مخصوصا حالا که مجبورم سانسور کنم (تستچی 3بار تا حالا پاک کرده)
توی رخت من اون ما که ادرین پرسید نکنه تو؟ چیز مهمب نگفت میخواست بگه نکنه تو انقدر گیج شدی که داری چرت و پرت میگی خلاصه تز اونجا که مرینت ادرین هردو باید لباس عوض میکردن ادرین پرده اتاق رو کشید تا هردو بتونن با خیال راحت لباسای جشنواره رو بپوشن بعدش ادرین میاد بره بیرون که مرینت پاش گیر میکنه به صندلی میز ارایش و پرت میشه تو بغل ادرین همون موقع کاگامی درو باز میکنه
کل ساختمون رو دنبال کاگامی گشتم ولی نتونستم پیداش کنم رفتم توی سالن اصلی چند تا میز چیده بودند که روش انواع و اقسام غذاها بود البته هنوز کسی بازشون نکرده بود کنار میزها چند تا نیمکت بود برای کسایی که غذا برداشتن و می خوان بخورند رفتم روی یکی از نیمکت نشستم :اگه من جای کاگامی بودم کجا میرفتم؟........... پوشت بوم! ? سریع دویدم از پله ها رفتم بالا حدسم درست بود چون در پله ها باز بود اصومدم روی پشت بوم کاگامی لبه پشت بوم نشسته بود
کاگامی سرشو چرخوند رو به من و گفت:امممم سلام؟ (توی مکالمه بین دونفربه جایه گفت-میذارم و به جایه گفتم+) +میدونم الان داری به چی فکر میکنی ولی قسم میخورم اشتباهه مرینت پاش..... _میدونم اون دختر خجالتی هیچ وقت این کارو نمی کنه +خب الان از دست من ناراحتی یا چی...... _خب راستش اومده بودم تو اتاق پرو تا یه چیزی بهت بگم که مرینتو دیدم پس گفتم زیام بالایه پشت بوم راحت تر پیدام میکنی. یکم تعجب کردم که کاگامی چی میخواسته بگه و پرسیدم+خب حالا چی میخواستی بگی؟...._خب راستش ادرین رک بگم مامانم میخواد فردا از فرانسه بریمو برگردیم ژاپن برایه مسابقات سالانه هنر هایه رزمی..... خیالم راحت شدو گفتم+اخی یه لحظه ترسیدم این که ناراحتی ندا....... _قراره دیگه برنگردیم و همون جا توی ژاپن بمونیم چشمام کرد شد+چی چرا؟ کاگامی یه نفس عمیق کشید معلوم بود که داره سعی میکنه گریه نکنه با یه صدایه لرزون گفت:چون عموی مامانم برامون یه خونه خریده و میگه بهتره است برگردیم ژاپن و همون جا زندگی کنی....... بعضش ترکیدو زد زیر گریه _من نمیخوام نمیخوام برگردم ژاپن میخوام همیشه پیش تو باشم و خودشو پرت کرد توی بغلم و منو زد زمین فکر کنم یه ربع گذشت و کاگامی هم خواب بود دلم میخواست بلند شم اما از طرفی هم نمی خواستم کاگامی رو بیدار کنم پس تو همون حالت موندم از اون وقتهایی بود که دلم نمی خواست کسی ارامشم رو بهم بزنه تاحالا ندیده بود کاگامی این قدر احساساتی بشه البته اینم خودش یه جور خطره باید مراقب باش که اکوما زده نشه
کاگامی یه تکون کوچیک خورد و گفت:امشب ستاره ها خیلی قشنگن مگه نه سرمو تکون دادم که یعنی آره کاگامی از توی بغلم رفت اونور و سرشو گذاشت روی دستم و به اسمون خیره شد چند دقیقه بعد گفت:امشب راه می افتیم سمت فرودگاه ساعت4صبح هم راه می افتیم دوباره داشت بعضش می ترکید که یه وری شدم و بغلش کردم سرشو به سینم فشار دادو گفت:میخوام اینجا بمونم میخوام تا ابد پیشت باشم یکم دیگه گریه کرد ولی بعدش هر دو مون نشستیم و ستاره ها خبره شدیم دلم میخواست با حقیقت رو به رو بشه شاید از دست ناراحت بشه ولی توی دراز مدت این به نفع خودشه پس گفتم: کاگامی برگشت و نگاهم کرد ادامه دادم:میدونم شاید بی رحمانه باشه اما زندگی همیشه انتخاب هایی رو جلومون میذاره که هیچ کدوم خوب نیستن همه ب ن پس بین بد بدتر باید بد رو انتخاب کنی میدونم برات سخته شک نکن برا منم سخته یه دختری هست که دوسش داشتم و الانم دوسش دارم ولی اینقدر دست رد توی سینم زده که دیگه ناامید شدمو و اومد...... اومدمم.صاومدمو با تو کاگامی گفت :اومدی و با من دوست شدی گفتم :اره ولی به این معنی نیست که تو.... _میدونم تو هیچ وقت به ادما به چشم یه جایگزین نگاه نمی کنی گفتم ممنون کاگامی ادامه داد:حالا که من دیگه نیستم بهتره یکی دیگه رو پیدا کنی +چی منظورت چیه_خب راستش اگه من جات بودم مرینتو بر میداشتم گوشام و صورتم داغ شده بود که یعنی حسابی سرخ شده بودم کاگامی گفت:اوه صورتت سرخ شده معلومه یه حسایی بهش داری بعد یه لبخند زد و گفت:من باید برم مگرنهذبه پرواز نمی رسم و گونم رو بوسید و گفت:خدافظ منم جواب داد خدافظ همین طور که داشت از پله ها می رفت پایین داد زد دوست دارم
پلگ از توی جیبم در اومد گفت:پنیررررررررررررِ کامبر!! خندیدم و گفتم:عجب شکمویی هستی ها و یه تیکه پنیر بهش دادم پلگ پنیر رو داد بالا و گفت:چرا سر این دختره لیدی باگ اینقدر خودتو اذیت می کنی بی خیالش شو پسر جواب دادم:چرت نگو پلگ اون تکمیل کننده منه بدون اون جلوی ارباب شرارت شانسی ندارم _این دروغیه که میگه تا مجبور نشی بگی دوسش دارم بزار حرفمو این طور بگم خسته نشدی از بس لیدی باگ نقش اصلی این داستان ابر قهرمانانه بود ابرمو بالا انداختمو میگم چی میگی پلگ معلومه که اون نقش اصلیه چون بدون اون نمیشه اکوما هارو خنثی کرد. _نمی دونم چرا فو این دروغو بهت گفته اما استفاده از میراکلس لیدی باگ تنها راه شکست دادن هاک ماث و اکوما هاش استفاده از میراکلس لیدط باگ نیست یه سری را........ حرفشو قطع کردم و گفتم گمونم پنیره فاسد بوده پلگ پلگ گفت:این شوخی نیست داستان بیشتر از این حرفاست اولین با ب بود که دیدم پلگ جدی شده پس ساکت شدم و گذاشتم حرفشو بزنه ادامه داد:حاک ماث ادم بدیه این جزیه که فو گفت مشکل اینجاست که تو تاوقتی که ندونی دشمنت داره برای چی میجنگه نمیتونی شکسدش بدی اینو من کوامی گربه دارنده تهاجمی ترین قدرت میگم اکوما ها هر روز دارن قوی تر میشن ولی شماها هر روز قدرتتون اندازه دیروزه استفاده کردن از میراکلس هایه دیگه خطر لو رفتنتون رو بیشتر میکنه به علاوه که اگه روزی هاک ماث هم بخواد رو در رو باهاتون بجنگه شانسی ندارید تازه من به فو هم شک دارم چون..... حرفشو قطع کردمو گفتم ببین پلگ دیگه داری زیادی شک میکنی شاید باید.... پلگ حرفمو فطع کردو حرف خودشو ادامه داد:بهش شک دارم چون هیچی درباره اینکه با میراکلس هایه دیگه هم میشه اکوما رو نابود کرد نگفت و گسی رو گذاشت بشه شخصیت اصلی داستان که بیشتر بهش اعتماد داشت به علاوه اینکه ویزز(کوامی لاک پشت) هم موقع جشن کوامی ها خیلی تو فکر بودش فکر نمی کنم داستان به همین سادگیه که به نظر میاد باشه
اصن حافظش پاک بود که
پلگ گفت:برای خنثی کردن اکوما ما هر میراکلس راهی هست مثلا استادان استفاده از میراکلس اسب اکوما رو به جایی میف ستادن که باعث میشد شرارت اکوما خنثی شه که البته ما چون نه کتاب نگهبان میراکلس هارو داریم و نه استاد استفاده از میزاکلس اسب نمیتونیم این کارو کنیم+یعنی هیچ راه دیگه ای نیست؟ _نمی دونم یا میراکلس موش اونقدر اکوما رو ریز میکنه که قدرتش از بین بره میراکلس اژدها اونو تبدیل به اب میکنه یعد بختر بعد دوبار اب و بعدش به حالت عادی برش میگردونه که باعث میشه ناخالصی هایی که در اثر شرارت به وجود اومده از بین بره و................. و اما میراکلس تو هم که با کاتاکلیزام کاره اکوما رو میسازه +اما فقط یه بار میشه ازش استفاده کرد پس چطور...... - میشه دوبار هم ازش استفاده کرد فقط باید قوی تر بشی. دهنم باز مونده بود میشه دوبار هم از کاتاکلیزام استفاده کرد؟ پرسیدم:+پلگ پس چرا زود تر نگفتی اصن چطور میشه دوبار از کاتاکلیزام استفاده کرد؟ پلگ سرشو اورد بالا و گفت :پنیر یه تیکه دیگه بهش پنیر دادم و گفتم :زود باش بگو گفت :برایه قوی تر شدن باید سه تا کار بکنی و با انگشتش سه رو نشون داد اول:باید از لحاظ فیزیکی قوی باشی استفاده از میراکلس نیاز به توان جسمی داره مثل یه کاسه اگه توش زیاد اب بریزی سر ریز میشه پس هرچی قوی تر باشی کاسه بزرگ تر میشه که یعنی اب بیشتر میشه توش ریخت منتهی با ایت فرق که اگه اب سرریز شه تمام استخونات میکنه و مغزت از گوشات میزوه بیرون(چه ترسناک) دوم:توان ذهنی هم به اندازه توان جسمی مهمه و حتی مهم تره چون تأثیر مستقیم داره روی قدرتت وقتی که تبدیل شدی و سوم هم:قدرت کوامیت هست که تو اونم جایه نگرانی نیست برای شکست دادن یه دارنده کوامی با لول کوامی بالاتر حتمی باید تو دو مورد اول قوی تر باشی ادرین.. البته کوامی ها به گروه هایه دفاعی . اهدا کننده ، تهاجمی، تقسیم میشن که من و کوامی لیدی باگ توی گروه تهاجمی هستیم و کوامی پروانه(هاک ماث) و طاووس هم توی گروه اهدا کننده +بقیه کوامی ها چی؟ _لاک پشت و روباه توی گروه دفاعی من و کفشدوزک توی گروه تهاجمی مار هم توی گروه دفاعی و خرگوش تهاجمی میمون هم تهاجمی-دفاعی که یعنی دوجور میشه ازش توی جنگ استفاده کردو.............. متوجه شدی؟ جواب دادم اره پلگ گفت:خوبه چند ثانیه سکوت کردیم بعد سکوتو شکستمو گفتم:پلگ به نظرت با این همه شکو و پیچیدگی ناگهانی ای که به وجود اومده بهترین کار چیه؟ پلگ چند دقطقه هیچی نگفت شک کردم که اصلا شنید چی گفتم یا نه خواستم دوباره صداش کنم:پل....... گفت:اگه من جات بودم میراکلسم رو تحویل میدام و میرفتم و اون قدر قوی میشدم که وقتی برگشتم مطمئن شم که خطری من و کسایی رو که دوست دارم تهدید نمی کنه ادرین میدونم فقط یه حسه ولی احساس میکنم اوضاع قراره حسابی قاراش میش بشه
یهو پلگ پرید توی جیبم برگشتم و دیدم ناتالی توی چارگوش در وایساده سلام کردم جواب داد خیلی سرد مثل همیشه و گفت: آدینه همه ساختمان دنبالت گشتم جشنواره شروع شده پدر خیلی عصبانیه بهتره زودتر آماده بلند شدم و همراه ناتالی رفتم
توی جشنواره خیلی به حرف پلگ فکر کردم و به نظرم این بهترین راهه به همین خاطر فردا بعد از جشنواره سر میز صبحانه پدرم رو با کمک ناتالی راضی کردم که بفرستتم اردوگاه نظامی حالا فقط یه سوال مونده میراکلسم رو بدم به لیدی باگ نزدیکای ساعت هشت بود توی پارک بودیم برای عکاسی ای که مجله مدل هایه معروف خواسته بود که یه نفر تو پارک شهر شرور شد تبدیل شدم و با خودم گفتم:امروز دیگه حتمی باید میراکلس رو بدم چون َسه روز دیگه که مدرسه ها تموم شه راه می افتم به همین خاطر جعبه میراکلسم رو هم اوردم وقتی شرور رو شکست دادیم لیدی باگ گفت:خدافظ پیشی من باید بر.... اما نتونست حرفشو کامل کنه چون یه گروه خبر نگار و بچه هایی که توی پارک بودن دورش کردن با خودم گفتم: ایول سریع از یکی از خبر نگار ها یه کاغذ و قلم گرفت رفتم توی کوچه خلوت و به حالت عادی برگشتم انگشتر رو دراوردم و گذاشتم توی جعبه روی کاغذ نوشتم متأسفم زیرشو امضا کردم و نوشتم از طرف پیشی پلگ گفت:به امید دیدار لبخند زدمو گفتم:امیدوار دوباره همو ببینیم و در جعبه رو بست دوباره دویدگ سمت پارک از شانس خوبم خبرنگار ها هنوز داشتن از مای لیدی سوال می کردن یکی از بچه هایی رو که کنار خبرنگار ها وایساده بود رو صداش کردم وقتی اومد پیش گفتم:سلام پسر کوچولو میتونی یه کاری برام بکنی(سرشو تکون داد که یعنی اره) گفتم: خوبه این جعبه رو ببر و بده به لیدی باگ.... بدون هیچ س. الی جعبه رو برد و داد به لیدی باگ منم دویدم سمت خونه احساستم قاطی شده بود باید بخندم یا گزیه کنم یا عصبانی شم شایدم ناامید از خودم ولی یه چیزو میدونم.... باید قوی تر شم!
چطور بود دوستان؟ لطفا نظر بدید تا بدونم کجا هایه کارم مشکل داشت و حتما قسمت هتیه قبلی رو بخونید چون به هم مرتبط هستن
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
خیلی خوب بود ولی ادرین هویت لیدی باگ رو نمی دونه و لیدی باگ هم هویت ادرین رو نمی دونه. بعدا چطوری معجزه گرش رو پس می گیره از لیدی باگ.
خب باحالیش همینه دیگه
بعدی
نوشتم در حال برسسیه
خوشم نیومد اصلا متوجه نشدم خودت برو بخون می فهمی
لگه منظورت رختکنس باید از قسمت یک بخونی اگه نه بگو برطرف کنم
خسته نباشی هنرمند
ممنون که روحیه میدی