
این هم پارت پنجم امیدوارم خوشتون بیاد ببخشید اگر غلط املایی دارم☺
از زبان نویسنده:تو پارت قبلی یادم رفت بگم معجزه گر لیلی جوجه تیغی هستش بریم برای ادامه داستان از زبان لیلی:ماری گفت بانیکس چرا هر بار گند میزنی تو اینا الان مرینت رو صدا کنم؟گفت نه بیاین تو اینو ببین بعد یه شهر کاملا خراب نشونمون داد گفتم این کجاست؟ گفت پاریس اینا یکم زود باهم اشنا شدن بیاین ببینین آخر به هم میرسن لطفا برین به گذشته و همه چیرو درست کن وقتش که رسید خودم میام میگم بهتون
از زبان ماری:چاره ای نداشتیم برا همین گفتم باشه ولی ناراحت بودم رفتم همه چی رو درست کردم که بر گشتم نه مرینت خونمون بود نه آدرین فقط من و لیلی و دامان و ناتا (اسم کوامی لیلی)بودیم مامانمم سر کار بود گفتم حیف شد گفت ماری گفتم ها؟گفت پس فردا هالوویینه گفتم وایسا چیییی؟؟اونجور که ما دیدیم فک کنم اونا باهم بودن پس یعنی فردا فردااا...
اینقد خوشحال شدیم من گفتم فردا میای مدرسه ما گفت مامانم اجازه میده؟?گفتم تو بعد خودمون اصلا اما اینجا شاید...شاید اجازه داد گفت زنگ بزنیم؟گفتم بزنیم!
زنگ زدم و من ناراحت شدم لیلی گفت من میدونستم اجازه نمیده?گفتم اره میدونستی اما اجازه داد بعدشم خندیدم گفت مسخره?خوب حالا تا شب چیکار کنیم گفتم بزار ببینم مامانم کی میاد زنگ زدم گفتم لیلی مامانم امروز تو بیمارستان خیلی کار داره برا همین نمیاد خونه پس میتونیم تبدیل شیم بریم بیرون گفت آفرین چه فکر خوبی?
ما اینیم دیگه خوب منتظر چی هستی تبدیل شیم؟گفت تبدیل شبم تبدیل شدیم و رفتیم بیرونو کلی باهم گشت زدیم اول بستنی خوردیم بعدش رفتیم پارک بعدش رستوران بعد هم رفتیم خونه گابریل یه سر گوشی آب بدیم?از پنجره داشتیم میدیدیم داره چی کار میکنه که دکمه ها تابلو رو زد رفت پایین?♀️?♀️
تبدیل که شدیم لیلی گفت اسمت چیه؟گفتم اممم دختر...دختر تک شاخ و تو؟گفت من امممم دختر تیغی چطوره؟ گفتم خوبه حالا بریم؟ بریم!
رفتیم و کلی خوش گذروندیم اول که رفتیم بستنی خوردیم چون شانسکی آندره رو دیدیم?بعدش رفتیم پارک بعدش هم رفتیم رستوران بعد هم رفتیم خانه گابریل تو اتاق گابریل سرک بکشیم?از زبان لیلی:رفتیم از پنجره گابریل رو دیدیم یه دفعه دیدم که داره میره سمت تابلو و دکمه هاش رو فشار میده گفتم دیدیش؟گفت آره بریم شکستش بدیم گفت بریم و زدیم قدش
رفتیم وسط شهر و دنبالش گشتیم بالاخره پیداش کردیم بعد از ده دقیقه جنگ من از قدرتم استفاده کردم و بهش تیر پرتاب کردم تا خوابش ببره بعد همون جا نشستیم و بعد ربع ساعت فقط گربه اومد گفتم بلاخره اومدی حالا تو هم بیا بشین تا کفشدوزک بیاد و نیومد که نیومد در گوش تک شاخ گفتم من برم دنبالش یا تو؟ گفت تو برو گفتم باشه و رفتم خونشون از تو بالکن یه سرک کشیدم گفتم هی کفشدوزک کجایی ما نیم ساعته منتظرتیم گفت ها؟کفشدوزک من کفشدوزک نیستم که گفتم باشه تو راست میگی و گفتم یکی شرور شده بعد رفتم گفتم الان میاد
و اومد منم از قدرتم استفاده کردم و(قدرت تک شاخ اینه که بدون دست زدن به وسیله آکوما رو بیرون بیاره و قدرت تیغی اینه که میتونه تیغ پرتاب کنه و اون شرور یا هر چیز دیگرو به خواب ببره)آکوما رو بیرون اوردم و کفشدوزک اونو خنثی کرد بعد به من گفت هویت من رو از کجا میدونی گفتم خوب تک شاخ هم میدونه گفت چطورررررر؟؟؟دوتایی خندیدیم و خداحافظی کردیم گفتیم به زودی میفهمی داشتیم میرفتیم شندیم که گربه گفت امروز ساعت ۵ وقتت آزاده کفشدوز گفت چرا؟گفت میخوام بیای روی برج ایفل گفت اگر برا خوش گذرونیه نه اگر برا تمرین باشه میام☺به هم دیگه نگاه کردیم و لبخند زدیم و رفتیم ساعت ۴ و نیم بود یکم گشت زدیم
تا ده دقیقه به پنج شد رفتیم دعوت نبودیم ها رفتیم سرک کشیدیم تا ببینیم هویت هم دیگرو میفهمن با سال دیگه?چون فردا هالووینه و اونا با هم لباس میپوشن کفشدوزک اومد و انا نشستن تا باهم حرف بزنن...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
لطفا هر چه زود تر بعدی رو بزار