دوستان گلم ممنون که تا الان همراهم بودید داستان از اینجا کاملا +۱۰ و لطفا دقت کنید چون که دیگه برای زیبا کردن داستان لازم هست ... و لطفا_۱۰ نبینه ممنون
بقیه داستان از چشم تافی?:من تو زندان بودم و بهم حکم اعدام برای فردا رو داده بودن من دنبال انتقام از استار بودم که من رو به پلیس معرفی کرده در حالی که من می خواستم موجودات سیارمون نابود نشه دیدم یه زندانی اومد و گفت بهم بچه چیکار کردی و منم گفتم اول تو بگو و اون گفت من خخ بگم میترسی که من گفتم و بگو و اون گفت که دزدی کرده و از من پرسید چیکار کردم منم خندیدم???و گفتم من من شاه و ملکه رو نابود کردم و فردا میخوان اعدامم کنن اون گفت توو تو وایستا ببینم مگه تو تافی هستی و منم گفتم آره و نمیدونم چرا معذرت خواهی کرد و در رفت من خیلی اعصابم خورد بود از دست استار و اون به جای تشکر به پلیس زنگ زد و دیدم یک صدای وحشتناکی اومد تو ذهنم و میگفت انتقام میخوای من بهت میدم
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
پاسخ نامه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
عالی بود
من میدونم اون کی بود ته داستان
جکی
موقعی که تو داستان خوندم امکان نداره
فهمیدم کیه
من دوست دارم مارکو و استار به هم برسن?
ولی جکی را هم دوست دارم
امیررضا از کیش
عالی بود به داستان اریدا باتر فلای هم نگاهی بیندازید
وای عالیه
دوستان ببخشید نمیدونم چرا ولی انگار پارت 8 عدم تایید شده دوستان تو پارت 8 مارکو همه چی رو یادش جکی میمیره و مارکو همه چی رو یادش میله و حافظه اش رو از دست میده بعد آنابل نابود میشه و مارکو فقط استار رو یادش میاد اون هم اصلا ماجرای جکی رو نمیگه و هی باهاش میره و تو خیابون هم رو بوس میکنن بعد تام میاد و میگه وای مارکو پس جکی چقدر سریع فراموشش کردی و همه چی به یاد مارکو میاد و میفهمه استار بهش چیزی نگفته و میخواسته سو استفاده کنه و به استار یک سیلی محکم می کنه استار هم عصبانی به تام میگه ازت متنفرم و گریه کنان میره تام هم شونه هاشو رو میندازه بالا و میره خیار می خوره این بود پارت 8