10 اسلاید امتیازی توسط: B.H.R انتشار: 4 سال پیش 1,171 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم قسمت هفتم داستان نظرات فراموش نشه
دیدم کای افتاد روی زمین ولی بلند نشد یکم خون روی زمین جمع شد سرجام ایستادم از شدت شک نمیتونستم روی پاهام واسم افتادم روی زمین و شروع به بلند گریه کردن کردم کای میگفت اون بالاخره باید میمرد و توهم میتونی الان در کنارش باشی ولی میدونی چه گریه کردن فایده ای نداره !!! باید عمل کرد چشمای پر از اشکم رو پاک کردم و گفتم حق با توئه گفت البته که با منه من گفتم آره گریه کردن فایدهای نداره باید عمل کرد و بعد به طرف لوکاس رفتم و احساس کردم که یه چیزی توی بدنم در جریانه !!! به طرف لوکاس رفتم توی دستام جریان برق رو احساس کردم و بعد با تمام نفرتی که از لوکاس داشتم به طرفش رعد و برق رو زدم انقدر زدم که دیگه دیدم لوکاس افتاد روی زمین و احلا حرکت نکرد تمیتونستم خودمو کنترول کنم برای همین بازم شروع به رعد و برق زدن کردم و بعد از تموم کردن کل عصبانیتم رفتم پیش کای دستم هنوز برق داشت دستم رو گذاشت روی صورتش همون لحظه احساس کردم دیگه نمیتونم حتی سرم رو بیارم بالا و افتادم توی بغل بیجون کای و از حال رفتم
چشمام رو باز کردم روی یه تخت بودم و یه قاشق رو که توش نمیدونم چی بود میرفت توی دهنم چشمام رو کامل باز کردم کای بود که داشت بهم از توی ظرف یه چیز قرمز رنگ میداد یهو گفتم کای? و پریدم توی بغلش و اونم بغلم کرد گفتم فکر کردم مردی? گفت خوب مرده بودم!!! تو نحاتم دادی گفتم من؟ گفت آره بابا بزرگت همه چیز رو بهم گفت گفتم همچی؟ گفت آره و ادامه داد راستی بهت تبریک میگم گفتم چرا؟ گفت تو برای اولین بار از قدرتت استفاده کردی جای تبریک داره گفتم اوه ممنون ولی فقط بخاطر تو بود? کای گفت راستی موهای طوسی رنگ هم چه بهت میاد !! گفتم چی و بعد به موهام نگاه کردم طوسی شده بود?کای گفت نگران نباش چند دقیقه دیگه دوباره قهوای میشه و بعد گفت خوب بهتره چیزی رو که هرگز دوست نداشتی بخوری رو الان بخوری چون من تورو تا ابد میخوام نه یک هفته? گفتم چی؟ و بعد کای گفت بخور میفهمی چیه!! وقتی که خوردم یهو جلوی دهنم رو گرفتم و بلند گفتم خونه؟؟ کای خندید و گفت آفرین? گفتم حالا کیه؟ گفت معلومه مال کیه ? گفتم کی؟ گفت من دیگه? یهو گفتم پس من عمرا بخورمش ? گفت نخوری به زور میدم بهت?
گفتم آره جون خودت من رو که تا الان کسی مجبور به کاری نکرده? یهو گرفدتم و گفت دهنو وا کن?? تا اومدم بگم نه قاشق رو کرد توی دهنم? گفتم شاید کسی تا الان مجبورت نکرده ولی بدون من میکنم? به زور خون رو قورت دادم کلا کارم شده بود قورت دادن? قورت که میدادم تا میومدم یه چیزی بگم کای قاشق بعد رو میکرد توی دهنم و من وقتی که دهنم پر بود همونطوری با خنده فوش میدادم? کای دیگه داشت از خنده منفجر میشد و گفت خوب دیگه به سلامتی این نلبکی خالی شد دیگه آزادی? گفتم خداروشکر?
بعد پاشدم و دوباره پریدم توی بغل کای? و گفتم تو هرکاری که بکنی باز هم من دوستت دارم چه منو بکشی که آزارم بدی چه مجبورم به کاری کنی چه....... باز هم دوستت دارم?کای گفت منو دوستت دارم مامان بزرگم یهو امند داخل و گفت چه عجب پرنس فیلیپ بالاخره زیبای خفته رو بیدار کرد ? و بعد گفت خوشحالم که الان جفتتون سالمین و بعد گفت بیایید پایین شام استیک و ماکارونی درست کردم گفتم باشه الان میاییم و وقتی که رفتیم پایین و سر میز چهار نفرمون نشستیم مامانبزرکم برای همگیمون غذا کشید من شروع به خوردن کردم و وقتی که به کای نگاه کردم دیدم لب به غذا نمیزنه گفتم کای میدونی که آگه نخوری من به زور میدم بهت و مامانبزرگم یهو گفت وگه دوست نداری یه چیز دیگه درست میکنم کای گفت نه ممنون کلا چیزایی که من میخورم رو نمیشه جایی پیدا کرد مامانبزرگم گفت خوب بگو چی میخوری کخ من برات درست کنم کای گفت قابل درست کردن نیست نمیدونست چی بگه که من یهو گفتم مامانبزرگ خوب اون یه خوناشامه وخوب معلومه که غذاش چیه! مامانبزرگم گفت خوب پس الان یه کاری میکنگ چشمام گرد شد و بعد یهو مامانبزرگم زنگ زد به دوستش و یهچیزی گفت که بعد تلفن رو قطع کرد نمیدونم چیگفت و چی شنید ولی بعد از پنج دقیقه یکی زنگ در خونمون رو زد و مامان بزرگم گفت الان میام وقتی که برگشت توی دستش یه کیسه مشکی رنگ بود توی اون لحظه درصد فضولیم رفته بود بالا مامانبزرگم دستش رو کرد توی اون کیه و یه کیسه خون از توش در اورد?و بعد توی یه بشقاب ریخت و اوند به طرف کای و گفت خوبه؟ کای گفت به زحمت افتادید? من یه من داشتم از ختده منفجر میشدم ولی جلوی خودم رو گرفتم و فقط توی دلم میخوندم که کای یهو گفت تاحالا اینحوری خون نخورده بودم?
خلاصه بعد از تموم کردن غذا مامان برزگم گفت جرا امشب همینحا نمیمونید؟ کای گفت ما خودمونم دوست داریم بمونیم ولی خوب .... الان اینحا از وقتی که شما نمیدونستید من یه خوناشامم خطرناک تره مامان بزرگم گفت چرا؟ کای گفت خوب الان لوکاس و بقیه دوستاش جای شمارو میدونن و قطعا برای انتقام گرفتن میان سراغ منو کیتی و از اونطرف شماهم به شدت در خطرید پس بهتره که ماهم بریم ? مامانبزرگم میخواست بگه نه که بابا بزرگم گفت مشکلی نیست همین که به فکر مایید خیلی خوبه و ادامه داد راستی پسرم تو چند سالته کای دستش رو گذاشت پشت گردنش و گفت 119 بابا بزرگم با خنده گفت پس تو از من خیلی بزرگتری? بعد گفت به نظرتون الان تفاوت سنیتون زیاد نیست؟ کای گفت خوب راستش اونقدرام زیاد نیست شادم یکی یا دوسال چشم های بابا بزرگم گرد شد و گفت کلارا یعنی کیتی که 18 سالشه!! کای گفت راست 118? بابا بزرگم گفت خوب خدا به خیر کنه من دیگه سوالی ندارم? و بعد کای گفت میبینم که شما خسته اید پس ما زحمت رو کم میکنیم? و بعد از خداحافظی در از در رفتیم بیرون کای گفت حالا میتونم ببریمت اونجای مخصوص گفتم ایول? کای گفت خوب بیا مسابقه بدیم گفتم تو اول میشی ! گفت شرت ببندیم گفتم سر چی ؟ گفت اگه من بردم یک بار ماچم میکنی ? اگه تو بردی میخوای چیکار کنی یکم مکث کردم و گفتم دو یا سه بار ماچت میکنم? گفت پس حتما میزارم ببری?
کای گفت خوب یک ، دو ، سه... شروع به دویدن کردیم من اونقدر سریع گیدویم که خودم مونده بودم ولی در کنار کای میدویم آخر جفتمون همزمان رسیدیم و بعد من گفتم خوب چون همزملن زدیم نباید هیچکدوممون شرت رو انجام بدیم ? کای گفت نه چون جفتمون بردیم کارا روی هم جمع میشه پس باید چهار با ماچم کنی? گفتم ای بلارفته?دستام رو انداختم دور گردن کای و گفتم یکی اینجا سهتای دیگه توی اون جایی که میخوای ببریم? کای گفت هرچی تو بگی? و بعد کای بوسیدم?
این اولین بوسه توی عمرم بود? و بعد رفتیم داخل خونه و بعد کای گفت خوب بریم اونجا؟ گفتم من از خدامه?و بعد یکی از سنگ های دیوار توی اتاقش رو فشار داد و یه در باز شد هنگ مونده بودم گفت دوست نداری بیای؟ گفت کی گفته!! و بعد رفتم داخل اول از یه راهرو تاریک رد شدیم و بعد کای گفت جشمات رو ببند گفتم چرا؟ گفت سوپرایس دارم? گفتم چشم? و بعد چشمام رو بستم کای به طرف جلو بردتم و بعد گفت همینجا بشین چشمام رو باز کردم توی یه جنگل خیلی خوشگل برگ های درختا به رنگ یاسی بودن گل ها همه از دم به نگ های آبی کمرنگ و یاسی و گلبهی بودن ازجام بلند شدم خوشکم زده بود فقط محو اینورو اونور شدم یکی از تصویر های دوران بچیگام اومد جلوی چشمام با همون پسر چشم آبیه بودم توی همینجا داشتیم بازی میکردیم یهو اشک توی چشمام جمع شد کای گفت اوردمت اينجا که خوشحال بشی نه اینکه گریه کنی? و بعد رفتم توی بغل کای بغلم کرد و گفتم کای ... خیلی دوستت دارم ? گفت منم دوستت دارم و بعد گفت آروم باش خفاش کوچولو? گفتم من خفاشم؟ گفت آره تو خفاش کوچولوی منو? گفتم توهم گربه کوچولوی منی گفت گربه؟ گفتم آره آخه خیلی موهای سرت نرمه مثل گربه هایی?گفت باشه هرچی تو بگی? و بعد گفتم جایزه شماره رو میخوای گفت من همیشه تورو میخوام? ( خلاصه همه جایزه هارو بهش دادم?)
و بعد از دوساعت موندن توی اون باغ به کای گفتم بهتره دیگه برگردیم کای گفت حتما و بعد دستش رو انداحت دور کمرم با آرنج زدم بهش اون خندید ولی دستش رو برنداشت و بعد رفتیم توی کای سریع در اون باغ رو بست و یهو آنجل اومد اوی اتاق و گفت کلارا !!! و بعد یهو خشکش زد و گفت رنگ چشمات چقدر آشناست ? غیر ممکنه!! کای گفت درست فهمیدی و یهو انجل با جیغ پرید توی بغلم و محکم بغلم کرد و گفت کیتی تو زنده ای گفتم اگه یکم شل تر نگیریم بدون زنده مینم? گفت وای ببخشید آخه خیلی ذوق زده بودم و خوب خودت میدونی و بعد گفت کای امروز تولد 1500 سالگی باباست میخواییم جشن بگیریم اشکالی نداره کیتی رو ببریم ؟ کای شوته هاشو داد بالا و دستش رو به نشونه هرجور که خواستی نشون داد و بعد لبخند زد انجل یهو گفت پس کیتی بدو بریم گفتم حالا کجا میخوای ببریم اجنل منو برد توی اتاقش و درو بست و گفت باید آمادت کنم ? گفتم مطمئنی ؟ گفت البته که مطمئنم و گفتم باشه هرجور که تو بگی انجل گفت تم امسال حالت اسپروته گفتم چه جالب ? و بعد در سومین کمد از سمت در رو باز کرد و گفت بالا خره یه دختر توی خانواده اومد که من بتونم باهاش وقت بگذرونم?
و بعد گفت هرکدوم رو که خواستی بپوش یکی از لباسا چشمم رو گرفت (یه شلوار جذب مشکی و یه لباس نازک گره ای چهارخونه درشت قرمز مشکی ) اوتو برداشتم و گفتم نظرت در مورد این چیه؟ انجل گفت وای دختر تو ذهن منو خوندی? و بعد انجل گفت برو اوتارو بپوش بعدش بگو من چی بپوشم! گفتم باشه و بفتم پشت پرده و لباسام رو عوض کردم و وقتی که اومدم بیرون و رفتم ببینم چه لباسی رو برای انجل انتخاب کنم که هم خوشگل باشه و هم بهش بیاد یکی از لباسارو برداشتم و گفتم ببنمت! لباس رو گرفتم جلوی انجل و بعد گفتم نه یکی دیگه رو برداشتم و وقتی که جلوی انجل گرفتم انجل داشت از شادی منفجر میشد گفتم خوبی؟ گفت من خوبم دارم از خوشحالی میمیرم گفتم این بهت خیلی میاد و بعد لباس رو گرفت و رفت پشت پرده لباساش رو عوض کرد وقتی که اومد همینطوری مونده بودم چون خیلی قشنگ شده بود اون گفت چطوره گفتم عالی شدی♥ یهو دوتا دستم رو گرفت گذاشدتم رو صندلی که جلوی آیینش بود و گفت باید حالا آرایشت کنم گفتم من زیاد احل آرایش نیستم? گفت اشکالی نداره خودمم زیاد نیستم گفت فقط یه روژ و خط چشم و ریمل? گفتم زیاد نیست گفت نه بابا این چه حرفه دختر و بعد گفت چشمات رو ببند منم گفتم باشه گفت چشماتو باز کن ببنمت! باز کردم
خیلی قیافم رو ناز کرده بود یه سشوار رو هم برداشت و به موهام حالت داد گفتم حالا اینا لازمه؟ گفت البته که لازمه? و بعد گفت خوب دیگه تموم شد موهامو یکم پف دار کرده بود منم فرق کجم رو درست کردم و یه تیکه از جلوی موهام رو به شکل آبشاری ( یه نوع مدله) کوتاه کردم گفتم خوب حالا نوبت توئه گفت باشه و بعد نشست من ازش پرسیدم چجوری آرایشی گفت یه خط چشم نازک فقط میخوام برام بکشی چون خودم نمیتونم برای خودم بکشیم گفتم باشه بعد از کشیدن خط چشم گفتم همیمطوری چشمات رو بسته نگه دار و بعد رفتم یه ریمل و چنتا چیز دیگه برداشتم و بعد از یک دقیقه گفتم تموم شد? انجل تا خودشو توی آیینه دید گفت وایییی? تو چیکار کردی دختر?? تاحالی کسی نتونسته بود منو اینجودی آرایش کنه و بعد خودش موهاشو سشوار شد و بعد یهجوری بدون اینکه آرایشمون بهم بخوره همون از خوشحالی بغل کردیم و بعد انحل گفت بدو بریم که مهمونی دیگه شروع شده انجل دوباره دست منو گرفت و بدو بدو رفتیم به طرف یه در بزرگ نمیدونستم توش چیه ولی وقتی که انجل در رو باز کرد همینطوری مونده بودم چون انتظار یه مهمونی ساکت و خشک رو داشتم ولی اینجا انگار دیسکو بود? دهنم باز مونده بود انجل گفت بدو بریم بین بقیه گفتم باشه و بعد رفتم روی یکی از صندلی ها نشستم که یهو....
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
26 لایک
یهو چی😒
راستی کی قسمت بعدی رو میزاری
خواهش می کنم قسمت بعدی رو زودتر بزار?
خیلی قشنگه
کاش من جای کلارا بودم به ببخشید منظورم کیتی بود په دیگه چی میخواد شوهر به این خوشگلی خونگرمی و.... داره
منم همینطور ♥
خوب بود
یهو چی؟
عالی هست مثل همیشه لطفا بعدی رو بزا
عالی نوشتی موفق باشی
ببخشید بهار جون یک سوالی داشتم کجا میتونم فصل ۴ میراکسل رو فردا با زیر نویس پیدا کنم بگی ممنون میشم
اوه عززم من اشتباهیفتم فصل چهار ولی پنظورم قسمت ویژه نیویورک بوده باز شرمنده توی گوگل که چه به فارسی چه انگلیسی بزنید
میراکلس نیویورک خوش میاره چون امروز ساعت 4:30AM به ایران اومد پیشنهاد میدم اونایی که حدود 1 ساعت و خورده ای هستش رو ببینی اگه کم تر از یک ساعت بود بدون دو پارتش کرده و یه تیکه هاییش که خیلی بهم نزدیک میشن رو یهو یه زنگوله نارجی میاره روشون ( سانسور) ولی خیلی قشنگ بود من خودم سر تیکه ای آدرین حلقش رو به کفشدوزک پس میده گریم گرفت ولی پیشنهاد میدم بدون سانسورشو ببینید ♥
خیی عالی بود