
های گایز 💛👋 اینم از پارت 5 😗🍓 فالو = فالو ♡ لایک = لایک ♡ کامنت = کامنت ♡
از زبون فلاترشای : خیلی درد کشیدم تا اینکه تبدیل شدم به ... فلاتربت !!! 😱 اون فرد ناشناس خندید و گفت : بالاخره سانست شیمر مجبور میشه که تسلیم بشه و بعد من و سانست انسانی حکمران دنیا میشیم 😈 و بعد رفت ... از زبون رینبودش : مثل همیشه من و اپل جک میخواستیم مسابقه بدیم تا ببینیم کی شجاع تره برای همین اپل جک گفت : باید بریم به جنگل اورفری ... هر کی تونست کل شب رو بدون ترس اونجا بمونه شجاع تره 😏 پس به سمت جنگل اورفری حرکت کردیم ... وقتی رسیدیم اونجا از هم جدا شدیم و رفتیم توی جنگل 🍃💚 نشستم روی یه سنگ و خیلی سردم بود 🥶🧊 صدای زوزه ی گرگ میومد و احساس میکردم که چند تا حیوون وحشی پشت بوته ها مخفی شدن و میخوان به من حمله کنن 😰 یهو یه صدایی از از پشت سرم اومد !!! با ترس و لرز از روی سنگ بلند شدم و رفتم تا ببینم صدای چیه ...
یه نفر پشت بوته ها بود و انگار داشت چیزی میخورد ... اون ... اون انسان بود !!! رفتم به سمتش و گفتم : ببخشید شما میدونید که راه خروج از این جنگل چیه ؟؟ اون برگشت و به من نگاه کرد ... خشکم زد 😨 از ترس نمی تونستم تکون بخورم ... فقط گوشیم رو برداشتم و به سانست زنگ زدم 📱 از زبون سانست : خواب بودم و خواب میدیدم که یه اتفاق بدی برای فلاترشای افتاده و رینبو هم خیلی ناراحته و داره گریه میکنه 🥺💦 یهو شنیدم که گوشیم داره زنگ میزنه ... از خواب بیدار شدم و دیدم که رینبودشه ... جواب دادم و گفتم : سلام رینبو ... چی شده ؟؟ چرا این موقع شب به من زنگ زدی ؟؟ رینبو با لکنت گفت : س...سا...سان...سانست....ب...بیا....به....ج....جنگل....اور....اورفری.... من گفتم : چرا ؟؟ ولی رینبو قطع کرد 😕
با خودم گفتم : نکنه این دفعه هم خوابم راست باشه !!! پس سریع لباسام رو پوشیدم و رفتم به جنگل اورفری ... کل جنگل رو گشتم تا بالاخره رینبو رو پیدا کردم ... رینبو خشکش زده بود و با ترس به یه چیزی نگاه میکرد 👀 بهش گفتم : رینبو چی شده ؟؟ به جی داری نگاه میکنی ؟؟ رینبو با لکنت گفت : ب....به....اون.... و به یه جیزی اشاره کرد ... اون...اون....فلاترشای بود !!! ولی انگار شبیه خفاش شده بود 😮 رفتم جلو و گفتم : فلاترشای تو اینجا چی کار میکنی ؟؟ چه اتفاقی برات افتاده ؟؟ ولی بعد دیدم که داره یه چیزی میخوره و خون از دهنش میچِکه 🩸🩸🩸 اون داشت یه ... خرگوش ... رو .... میخورد !!! جیغ کشیدم و گفتم : فلاترشای !!! تو که حیوون ها رو دوست داشتی 😟 چطور تونستی این خرگوش رو بکشی و بخوری ؟؟ فلاترشای با یه صدای وحشتناک بهم گفت : من دیگه فلاترشای نیستم ... من فلاتربت هستم 😈 گفتم : چی ؟؟ فلاتربت !!! فلاتربت ادامه داد : و الان تنها کاری که باید بکنم کشتن ادم ها و حیواناته تا با خوردن خونشون بتونم زندگیم رو ادامه بدم ... و بعد به من و رینبو حمله کرد !!!
من فرار کردم ولی رینبو همونطوری اونجا خشکش زده بود ... پس برگشتم و دست رینبو رو گرفتم و گفتم : زود باش رینبو !!! بدو بریم !!! و باهم فرار کردیم 🏃♀️💫 از زبون اپل جک : کنار یه درخت وایساده بودم و همه ی حواسم به دور و برم بود 👀 تا اینکه صدای جیغ بلندی رو شنیدم 😰 اون صدا ... شبیه صدای سانست بود !!! رفتم به سمت صدا ولی وقتی رسیدم هیچکس اونجا نبود 😮 یهو یه نفر از پشت سرم پرید روم !!! نمی تونستم تکون بخورم 😣 تا اینکه به سختی سرم رو برگردوندم و دیدم که اون فلاترشایه که پریده روم !!! گفتم : فلاتر ولم کن ... بزار برم !!! اون گفت : هرگز !!! داد زدم : کمکم کنید 😫 ولی فلاتر دهنم رو گرفت و گفت : ساکت شو 👿 ادامه از زبون سانست : بالاخره من و رینبو از جنگل رفتیم بیرون ... من به رینبو گفتم : باید به بقیه ی دخترا هم زنگ بزنیم تا بیان و با هم فکر کنیم که چطور میتونیم فلاتر رو برگردونیم ... رینبو گفت : ولی اپل جک باید همین دور و برا باشه ... گفتم : چی ؟؟ چرا ؟؟ رینبو همه ی ماجرا رو برام تعریف کرد ... گفتم : اها فهمیدم ... همون بحث اینکه کی شجاع تره 😐 رینبو : اره 😶 یهو یه صدای بلندی اومد : کمکم کنید !!! رینبو گفت : این صدای اپل جکه !!! گفتم : نکنه فلاتربت ... رینبو : وای نه 😟 من : تو همین جا بمون و به دخترا زنگ بزن و بگو سریع خودشون رو برسونن منم میرم اپل رو نجات بدم ... رینبو : نه سانست خیلی خطرناکه !!! من میرم !!! من : الان وقت این حرفا نیست رینبو ... و بعد برگشتم به جنگل 🍃💚
با سرعت کل جنگل رو گشتم تا اینکه با یه صحنه ی وحشتناک مواجه شدم 😰 اپل جک روی زمین افتاده بود و از پاش خون میومد 🩸🩸🩸 و فلاتربت هم خونش رو میخورد !!! با سرعت رفتم به سمتشون ... گفتم : ولش کن فلاتر 😠 فلاتربت : به به !!! ببین کی برگشته 😈 من : اپل جک رو ول کن !!! فلاتربت : باشه باشه ... اروم باش ... فقط به یه شرط ... من : چه شرطی ؟؟ فلاتربت : باید بزاری که خونت رو بِمَکَم !!! و بعد بهم حمله کرد ... اپل جک گفت : نه !!! سانست فرار کن ... من : ولی اپل جک ما بهت احتیاج داریم 🥺 یهو فلاتر بت پرید روم و گفت : اره !!! ولی من بعید میدونم که دوستات به سانست احتیاج داشته باشن 😈 چون اون کاملا به درد نخوره و بهتره هر جی زود تر شَرِش از این دنیا کنده بشه !!! اپل جک : نه !!! سانست !!! ولی یهو فلاتربت به یه گوشه پرت شد 😮 و اون رینبو بود که با قدرتش ( سرعت زیاد ) به سمت فلاتر دویده بود و اون رو به یه سمت پرت کرده بود !!! رینبو اومد بالای سرم و دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت : تو که فکر نمی کردی دوستم رو ول کنم و اجازه بدم خونش خورده بشه ؟؟ من لبخند زدم گفتم : ممنون رینبو 😊 و بعد دستش رو گرفتم و بلند شدم ... من : باید هر چی زود تر از جنگل بریم بیرون !!! رینبو با سرعت اپل رو از روی زمین بلند کرد و با هم فرار کردیم 🏃♀️💫 فلاتربت از روی زمین بلند شد و با عصبانیت گفت : فکر کردین به همین راحتی اجازه میدم که شکستم بدین ؟؟ و با سرعت دنبالمون اومد ...
توی راهی که داشتیم فرار میکردیم چون تاریک بود و عجله داشتیم پام به یه چیزی گیر کرد و افتادم روی زمین 😱 وقتی که برگشتم تا ببینم که پام به چی گیر کرده یه سیب گاز زده دیدم که ازش خون می چِکید 🍎🩸 با خودم گفتم : این دیگه چه سیبیه ؟؟ یهو رینبو دستم رو گرفت و گفت : زود باش پاشو سانست !!! الانه که فلاتربت از راه برسه 😰 و بعد از جنگل رفتیم بیرون ... دیدیم که همه ی دخترا اونجان ... رریتی : وای اپل جک چه اتفاقی برای پات افتاده ؟؟ من همه ی ماجرا رو براشون تعریف کردم و گفتم : باید یه نقشه ای بکشیم ... سای توای : چه نقشه ای ؟؟ من : باید یه طعمه برای فلاتربت بزاریم تا وقتی میخواست اون رو بگیره ما بگیریمش و ببینیم که چطور میتونیم به فلاترشای تبدیلش کنیم ... اپل جک : من طنابم رو میارم تا بتونیم با اون بگیریمش ... ولی موضوع ناراحت کننده ای که وجود داره اینه که اون طعمه باید خون داشته باشه چون هیچی بیشتر از خون فلاتر رو جذب نمی کنه 😕 من : اره ... و ما متاسفانه نمی تونیم یه حیوون بگیریم چون مد قدرت فلاتر ( ارتباط با حیوانات و صدا کردنشون ) رو نداریم ... پس یعنی ...
ادامه حرف سانست : اون طعمه باید ... یکی از ... ما باشه 😰
پلیز کامنت و لایک 🍭🌈 فالو = فالو ♡ بای 💛👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واقعن خیلی خوشحالم که آبجی دارم 🍓🍓😘😘😘💝🌈🌈❤❤💞🧡راستی من قراره یه داستان دربارهی💗 مرینت 💗و💙 لوکا💙 بنویسیم آبجی جونم😘😘😘😘😘❤❤🌈🍓💜💙💝💗🧡🧡 اکه اومد بخونش و نظر بده البته قراره معرفی نامه اش رو اول بنویسم دعا کن تستچی معرفی نامه ام رو قبول کنه آبجی جونم 🧡💗💝💜🍓🌈❤😘😘💞💖💕💕🤍🤍💘💘💘💛💛😍اسم داستانم عشق ابدی است است☺☺😍😍😍💛💛💛💘💘🤍💖💖😘😘 .
حتما اجی جون😗🍓
سلام داستانت واقعن عالی بود 💗💗💗💝💝💚💚💚💚🤍🤍🤍🤍💕💞💞
فقط میشه داستانت رو یجوری ادامه بدی که فلاترشای هم دیگه مثل یه خفاش نباشه عزیزم 💛💜🧡💗💝💝💝💚💚🤍💕💞🥰🥰😘😘
راستی من میتونم آجی ات باشم 😘😘😘💞💕💖💖🤍💗💗💝
نیروانا هستم ۱۲ ساله ام 💜🧡💗💗💝💝💝💝💗🤍🤍💖💕💕💞😘😘😘
ممنون و حتما😍
م تانیا هستم و ۱۳ سالمه😘
جان من بلایی سر رینبودش جونم نیار راستی عالی بود ♥️♥️♥️♥️♥️
نه عزیزم بلایی سرش نمیاد 😙❤
فقط نقشش پر رنگ تر میشه 😉💛
ممنون اجی ❤❤❤