سلام ببخشید دیر شد خیلی هم دیر شد ولی خه انگیزم رفته بود امیدوارم خوشتون بیاد.
از زبان گابریل : خونش رو خوردم. خونش رو خوردم... خونش رو خوردم!!! باورم نمیشه! اگه آسیب جدی خورده باشه چی؟ سرم رو پایین انداختم و خونش رو با اب بردم. بعد هم برگشتم توی خونه ی اری و اری رو گذاشتم روی تختش...
از زبان اری : با شوک بیدار شدم و گفتم : کجام؟ من کجام؟ گابریل... بعد به خودم اومدم و رفتم توی ایینه خودم رو نگاه کردم. بعد جیغ زدم : جای دندون!!! بعد از مدتی همه چیز یادم اومد و حالم هم بد تر شد . روی تختم افتاده بودم نه چیزی می خوردم نه کاری می کردم... می خواستم گریه کنم... چرا گابریل خون آشامه؟ چرا از خونم خورد؟ چرا جند تا آدم رو کشته بود؟ چرا؟؟؟؟؟ کلی سوال تو ذهنم بود و نمی تونستم جمعشون کنم.... فردا مدرسه داشتم و اصلا نمی خواستم برم... می خواستم گابریل بفهمه چه کاری با من کرده... م یخواستم بفهمه که انقدر کارش وحشتناک بوده که نیومدم مدرسه... می خواستم بفهمه انقدر حالم بده که نمی خوام بیام مدرسه و ....
فردا صبح : _ اری؟ اری! بیدار شو دیگهههه چشمام رو باز کردم مادرم اومد توی اتاقم و گفت : حالت خوبه دخترم؟ همیشه خودت پامیشدی! این سومین باره که صدات می کنم!!!! سریع گردنم رو زیر پتو پنهان کردم تا جای دندون رو نمبینه و گفتم : راست امروز اصلا حالم خوب نیس مامان ... میشه نرم مدرسه؟ مامانم گفت: اما دخترم نمیشه که! اهی کشیدم و واقعا حالم بد بود . مامان اه بلند تری کشید و گفت : فقط همین امروز... فردا باید بری! بزور لبخند زدم و گفتم ممنون .
از زبان مکس : چرا جواب نمی دی؟ اه اری از دست تو ... کجایی اخه تو؟ چرا پیام هام رو جواب نمی دی ها؟ به سوی مدرسه راه افتادم... اری چش شده؟ همیشه جواب پیام هام رو می داد... نکنه چیزیش شده؟ خدایا...
از زبان گابریل : رفتم توی کلوپ خون آشاما و گفتم : همه باید اماده باشیم. خیلی زود حمله ور میشن ... و البته... سلن نیشخند زد و گفت : رییسشون هم میاد! بعد ادامه دادم : همه بباید کمک کنیم... نذارین اری و کسانی که خون آشام نیستن و نزدیکتون هستن وارد ماجرا بشن ... بعد آهی کشیدم و زیر لب گفتم : مخصوصا اری...
فردا : از زبان اری : از خواب پاشدم... باید می رفتم مدرسه... لباس پوشیدم و یه شال گردن برای پوشوندن زخمم انداختم... اگه گابریل رو ببینم کلی ازش سوال دارم و ازش هم دلخورم... چطور تونست اینکار رو کنه؟ من نمی تونم ببخشمش باید حتما دلیل بیاره... توی فکر بودم که مامانم داد زد اری مدرست دیر شد بدو! سریع از خونه بیرون رفتم و گفتم خدافظ مامان... خودمو سرحال نشون دادم ولی راستش خیلی بی حال بودم اه تف تو این زندگی خون آشامی...
توی مدرسه بودم. گابریل نبود ... داشتم دنبالش می گشتم که یهو!!!
مکس دست به سینه و عصبانی میاد جلوم و داد می زنه : کجا بودی؟؟؟؟ چرا پیام هام رو جواب نمی دادی؟؟؟؟!! گفتم : ببخشید مریض شده بودم و اصلا حوصله تلفن رو نداشتم.... مکس بقلم کرد و گفت : خداروشکر که الان خوبی. منم بقلش کردم و گفتم :خداروشکر که هستی.
زنگ خورد و رفتیم سر کلاس معلم جدیدی امده بود! دستم رو بالا کردم و گفتم : اقا معلم قبلیمون کجاست ؟ چرا شما معلم شدین؟
معلم لبخند زد اومد پیشم و درگوشی گفت : معلم قبلی مرده!!!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مرسی که گذاشتی?
عالیییی.امیدوارم هرچ زودتر انگیزت برگرده☺❤
واییی هوراااا قسمت بعدی رو همین الان بنویس توروخداااا خیلییییییی کم مینویسی ۳ برابر این بنویس دفعه بعدی این خیلی کم بود
عالی بود دیگه بی انگیزه نشو
خیلی عالی بود ولی کم بود
لطفا بیشتر بنویس و زود تر بزار
خیلی ممنون که بخشیدی و نوشتی
منتظر بعدی هستم
عالی بود زودتر بزار