
سلام دوستان👋🏻💕 من اومدم با یه داستان جدید:) خب این داستان راجب جونگ کوک هست و مدرسه ایه✨ خبری از آیدل بودن هم نیست:)) این داستان رو برگرفته از یه انیمه نوشتم🌼 تو این داستان شما در نقش هیون می هستید☁️💕 امیدوارم خوشتون بیاد💗

"هیون می و جونگ کوک در حال قدم زدن تو راهرو مدرسه" هیون می(شما): یه روز عادی دیگه تو مدرسه، مثل همیشه باید کنار رئیس باشم. من و رئیس داشتیم به سمت اتاق شورای دانش آموزی میرفتیم و رئیس هم مثل همیشه در حال خوندن کتاب بود. نمیدونم چرا احساس میکردم بچه ها دارن راجب ما حرف میزنن؟ یکی از دانش آموزا: همه!! اینجا رو نگاه کنید! اعضای شورای دانش آموزی دارن میان! نگاهشون کنید چقدر بهم میان! فکرشو بکن باهم قرار بزارن!! یعنی بنظرت میزارن؟ - نمیدونم؟! یکی نیست ازشون بپرسه؟! + نزدیک شدن بهشون بی احترامیه دیگه چه برسه به پرسیدن همچین سوالی!! - واییی خیلی دلم میخواد بدونم! هیون می: باز هم شروع کردن به باز کردن این بحث تکراری! ولی بنظرشون بحث جالبیه!
( خب دوستان اسم شما پارک هیون می هست و شما معاون شورای دانش آموزی هستید! شما 17 سالتونه و با جونگ کوک تو یه دبیرستان تحصیل میکنید. جونگ کوک هم رئیس شورای دانش آموزی هست، همچنین اینکه شما جونگ کوک رو رئیس صدا میکنید! جونگ کوک هم مثل شما 17 سالشه و خبری از آیدل و اینا هم نیست و مثل بقیه بچه ها داره تحصیل میکنه.) بعد از اینکه رفتیم داخل اتاق شورای دانش آموزی، منم خواستم بحث رو باز کنم! هیون می: انگار شایعه داره پخش میشه که ما باهم قرار میزاریم یا یه همچین چیزی! جونگ کوک: پخش کردن شایعه برای اونا یه چیز خیلی عادیه! نباید اهمیت داد! (جونگ کوک تو دلش: خب پس قضیه اینه! اونا چقدر احمقن! واقعا با خودشون چی فکر کردن؟! که من با هیون می قرار میزارم؟! البته که اگه هیون می بخواد باهاش قرار بزارم، شاید قبول کنم. از اینکه هیون می از من خوشش میاد مطمئنم! ولی برای اینکه این حسشو نسبت به من قبول کنه و اعتراف کنه نیاز به زمان داره! فقط یکم باید صبر کرد.)
(هیون می تو دلش: واقعا باورم نمیشه! اون بچه ها با خودشون چی فکر کردن؟! که من با یه آدم عادی قرار میزارم؟! البته اگه جونگ کوک بخواد زانو بزنه و ازم بخواد باهاش قرار بزارم! شاید قبول کنم. من اینو خوب میدونم که جونگ کوک منو دوست داره، فقط برای اینکه حسشو نسبت به من اعتراف کنه، باید صبر کرد!) (خب باید اینو بگم که با همین فکر های تکراری و بچگانه نصف سال گذشت:| و هیون می و جونگ کوک هم هنوز منتظر یه همچین روزی هستن:| البته افکارشون از "اگه خواست باهاش قرار بزارم شاید قبول کنم" به "مجبورش میکنم به عشقش اعتراف کنه" تغییر کرد! فکر کنم خودتون هم متوجه این شدید که هم هیون می و هم جونگ کوک همدیگرو دوست دارن!
ولی مسئله سر اینه که کی اول عشقشو اعتراف میکنه؟! غرورشون اجازه نمیده که اولین نفری باشن که اعتراف میکنه! تو این داستان هرکی اعتراف کنه، بازندس...!) جونگ کوک: مثل همیشه امروز سرم شلوغه، ولی فکر کنم بشه یکم استراحت کرد، توی اتاق شورای دانش آموزی پیش هیون می و هی سان نشسته بودیم. (بزارید یه شخصیت جدید رو معرفی کنم، کانگ هی سان منشی شورای دانش آموزی) هی سان: بچه ها یه چیزی یادم اومد! گوش کنید، چند وقت پیش دوتا بلیط فیلم برنده شدم. ولی مادر و پدرم اجازه نمیدن که این فیلم رو تماشا کنم! میخواین شما دوتا برین؟! جونگ کوک: بزار ببینم، انگار آخر هفته کار خاصی ندارم انجام بدم، خب هیون می چطوره بریم؟! هی سان: اینو یادم رفت بگم که انگار این فیلم طلسمی چیزی داره که اگر یه دختر و پسر با هم به دیدنش برن، تبدیل به زوج هم میشن! چه رمانتیک!
(جونگ کوک تو دلش: همون لحظه بود که یه عرق سرد از پیشونیم پایین ریخت!) هیون می: خب تو الان منو دعوت کردی؟! اونم به دیدن فیلمی که میگن اگه یه دختر و پسر با هم برن تبدیل به زوج میشن؟! اینکه بیشتر شبیه اینه که تو از من بخوای باهم قرار بزاریم؟! هومم جالبه! (جونگ کوک تو دلش: آره هیون می از موقعیت استفاده کن! هی سان تو هم میمردی زودتر میگفتی این فیلمه طلسم زوج شدن داره!!؟ حالا چجوری ماست مالیش کنم؟ رسماً به هیون می گفتم بیا دوست دخترم شو!! مثلا الکی بگم: بیاین این بلیط هارو تو بازار سیاه بفروشیم؟! ولی اگه هیون می بگه: آه جونگ کوک تا بحال انقدر دستپاچه و آشفته ندیده بودمت! و اگه بخواد اون جمله ی وحشتناکش که "ناز داریا!" هست رو بگه چی؟!!!
رسماً دست میزاره رو نقطه ضعفم! هیچ راهی نیست که من تهش برنده بشم!) جونگ کوک: آره دعوت کردم هیون می! من که به این شایعات اهمیت نمیدم! ولی انگار تو اهمیت میدی؟! یه همچین قضیه ی مزخرفی برات مهمه؟! حالا با من میای یا نه؟! (هیون می تو دلش: پس که اینطور! فکر کردی خیلی باهوشی؟! میتونم قبول نکنم ولی اینطوری تمام اون زحماتی که سر این قضیه کشیدم با خاک یکسان میشه! اون همه وقت گذاشتم بلیط خریدم و از طریق پست برای هی سان فرستادم که مثلا هی سان برنده بلیط دوتا فیلم شده! اجازه نمیدم تو برنده بشی جونگ کوک.) هیون می: البته که اهمیت نمیدم! ولی ازت میخوام با شوق و ذوق بیشتری دعوتم کنی! بلاخره منم میخوام عشق رو تجربه کنم!
(جونگ کوک تو دلش: دید داره میبازه این چرت و پرتا رو از خودش در آورد؟! باید به تو مدال داد بخدا!) ( هیون می تو دلش: موقعیت رو از دست ندادم و رفتم دست جونگ کوک رو گرفتم! اینطوری تو موقعیت بدتری قرار میگیره!) جونگ کوک خشکش زده بود و چیزی برای گفتن نداشت! توی اون لحظه حساس، هی سان: اگه از این فیلم خوشتون نمیاد میتونید فیلم "پرنده ی کوچولوی توتوری" رو با هم ببینید! جونگ کوک: پرنده ی کوچولوی..! هیون می: توتوری؟! (هیون می تو دلش: هی سان عزیز! مرسی که برای بار هزارم تو موقعیت های مهم مزاحم شدی و این بحث چرت و باز کردی تمام نقشه ها و زحمات من را با خاک یکسان کردی!:|) (معمولا تو این موقعیت ها که هی سان مزاحم میشه اینا نیازمند به غذا میشن تا دوباره ذهنشون کار کنه😹💔:|
و الان تنها ماده غذایی که پیششون هست، موچیه!🍡 با اجازتون هرکی این موچی رو بخوره برندست! الان هیون می و جونگ کوک دارن نقشه میکشن که اون موچی رو بخورن! همون لحظه که دستشون رو به سمت موچی دراز کردن! مزاحم اعظم خانم هی سان موچی را در دهان گذاشت و به تمام معنای واقعی هیون می و جونگ کوک رو نابود کرد...) هی سان "در حال خوردن موچی": عه الان کلاس های ظهر شروع میشه! بعد کلاسا میبینمتون!! و بعد رفت. هیون می: کاش بری و بر نگردی:| جونگ کوک: 😐👌🏻.
خب دوستان اینم از پارت اول💗:) باید اینو اضافه کنم که تو این داستان هر روزشون مثل یه مبارزه ذهنی میگذره، توی همین پارت هم یه مبارزه ذهنی داشتیم:)) و هر روز یه برنده داریم! من همیشه تو قسمت نتیجه مینویسم کی برنده امروز بوده... خب اگه خوشتون اومد تو کامنت ها بگید پارت بعد و میخواید🌼🌈 برین نتیجه تا ببینین کی امروز برنده شد؟:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اجی داستانت خیلی قشنگه عزیزم لطفا ادامه بده منتظر پارت بدش هستم😘❤
پرفکت😍💫
هنو صفحه ی اولم و شاید سه خطش و خوندم ، حدس زدم مال کدوم انیمس😐کاگویا ساما عشق جنگه-_-
یک اوتاکو ی به تمام معنایم الان؟😐✨
امم عزیزم تو معرفی گفتم که از روی انیمه نوشتم:|✨
حالا که فکرشو میکنم کلا از روی انیمه کاگویا ساما عشق جنگه برداشتی یهخورده تغییر دادی ولی باز خوبه میخونمممممممم عالییییییی
آره عزیزم از همون نوشتم تو معرفی هم گفتم که از روی انیمه دارم مینویسم:)
یه چیز اسم داشتان رو از روی یه انیمه برنداشتی؟😹
ولی باز عالی بود ادامه بده😺
آره گلم تو معرفی نوشتم که:)
مرسی💕
عالی بووود❤️
راستی ساناز اسم قبلی اکانتتو میگی؟
مرسی قشنگم💕
من همون کاربر lalalisa♡︎ هستم:))
ای وای شنااااختمم 😹 سارانگ هههه
😹💕😽💗🌼🌈
بینظیر بود سانی جون
دوست دارم زودتر پارتهای بعد رو بخونم💜
مرسی گلم💖
عالیییی بی نظری بنویس
مرسی💕
محسربود عاجی
منتظرپارت بعدی ام
مرسی اجی😽💗
خیلی خوب بود😽💕
فقط نمیدونم چرا چندبار هیون می رو می سو خوندم😹😹✋🏻💔
حتما پارت بعدی رو بزار❤❤
مرسی اجی💖
از جمله اثرات تمام شدن می سو😹💔
تو بررسیه:)