
سلام سلام ??من برگشتم با پارت ۳ داستان فرمانروایان طبیعت. میدونم شاید تا اینجا به نظرتون داستان کسل کننده و یا شاید مسخره باشه اما اما از این قسمت به بعد سورپرایز های بزرگی براتون دارم و تنها درخواست اینه که داستان رو به دوستان هم معرفی کنیم و نظراتتون رو کامنت بزارید خیلی ممنون. و بگید از داستان خوشتون اومده یا نه تا من داستان رو ادامه بدم اگه دوست داشتید ??☺☺
هیلدا با تعجب گفت:« خب اول گفت درخت سنگی اما هیچ درختی سنگی نیست لااقل تا محدوده ای که ما میشناسیم. حالا باید چه کار کنیم؟» هلیا گفت:« شاید باید جور دیگه ای به طبیعت نگاه کنیم مثلا اگر...» و سرش را رو ی زمین گذاشت و به سمت شرق نگاه کرد س از مدتی با صدای بلند گفت:« پییییداااااااا کردمممممممم! ?? -« چیو؟؟» هلیا با خوشحالی گفت:« درخت سنگی را. ببینید اگر از این زاویه به ان سخره که در سمت شرق قرار دارد نگاه کنید متوجه خواهید شد که منظور مادر از درخت سنگی سخره ای است که به شکل یک درخت درآمده است. و قدم بعدی این است که زیر صخره را ببینیم آنجاست که راز طبیعت را پیدا میکنیم.
رجینا خیلی سریع دوید و پیش درخت سنگی رفت. اما برخلاف تصورشان چیزی آنجا نبود! خیلی ناامید شدند. آنها خاطره زیادی همراه مادرشان نداشتند و این آخرین شانس شان بود.? دیگر رمقی برایشان باقی نمانده بود و باید خیلی زود بازمی گشتند. لیلیاندل که از همه کوچک تر بود گفت:« نباید به این زودی نا امید شوید.بیاید باز هم تلاش کنیم. اینطوری اگر چیزی را هم پیدا نکردیم باز میدانیم که تمام تلاش خود را کردیم. ولی اگر الان ناامید شویم و دست از تلاش برداریم، بعد ها حسرت این روز ها را میخوریم و با خود میگوییم کاش حداقل ناامید نمیشدیم تلاش مان را میکردیم?» با این حرف لیلیاندل انگاری به این ۴ خواهر جانی تازه داده باشند.دوباره سرذوق آمدند و تصمیم گرفتند اطراف را خوب بگردند تا شاید چیزی پیدا کردند.
همه به جستجو پرداختند و جستجوی آنها با حرف هیلدا به پایان رسید. -« بچه هاااااااااااااااا! فکر کنم چیزی را پیدا کردم!!✌✌✌» همه به سرعت خودشان را به هیلدا رساندند.( آنقدر سریع که موقع دویدن روی هم افتادند ??) جعبه ای بود از جنس طلا و جواهران گران قیمت همچون یاقوت سرخ، الماس، مروارید و سنگ فیروزه. از هرکدام از اینها فقط یکی روی جعبه بود و به ترتیب خاصی کنار هم قرار گرفته بودند. ابتدا الماس، یاقوت سرخ، سنگ فیروزه و مروارید. روی جعبه قفل عجیبی بود که با هیچ کلیدی باز نمیشد. اصلا آن قفل با کلید باز نمیشد. روی آن قفل جای ۴ سنگ عجیب بود که به ترتیب سر سنگ ها قرار گرفته بودند. جالب اینجا بود که......
جالب اینجا بود که جای آن ۴ سنگ عجیب درست همانند سنگ دستبند هایی بود که ملکه دایانا هنگام تولد به این ۴ خواهر داده بود. پرنسس ها هم هیچوقت این دستبند را در نیاوردند تا امروز. آنها خیلی زود متوجه این شباهت میان دستبند هایشان و قفل روی جعبه شدند. دستبند هایشان را در آوردند و باهم روی قفل جعبه گذاشتند و...
و در جعبه با صدای تیک کوچکی باز شد، همه منتظر و متعجب بودند تا ببینند چه چیزی انتظارشان را میکشد. در جعبه باز شد و نور زیادی همه جا را در بر گرفت. پس از چند ثانیه پرنسس ها متوجه ۴ شیء نورانی شدند. آن شیء ها چیزی نبودند جز.....
درست است آنها چیزی نبودند جز ۴ تاج نورانی به همراه نامه ای در کنار آنها. همگی خیلی تعجب کرده بودند و نمیتوانستند آنچه را که میبینند باور کنند.??نمیدانستند آن تاج ها برای چی هستند و چرا مادرشان اینها را برایشان گذاشته است تنها چیزی که از آن خبر داشتند این بود که این خواسته مادرشان بوده و باید به هر آنچه که او میگفت عمل کنند. هیلدا نامه را برداشت و شروع کرد به خواندن:«..
متن نامه: دختران عزیزم درود بر شما? میدانم که سوال های بی شماری درباره این جعبه و محتویات آن دارید میدانم که ملدا شمارا به خوبی بزرگ کرده و درباره رنگ پریده ی سرسخت و ظلم و ستم هایی که در حق ما کرده است تا کشورگشایی کند را به شما گفته است. متاسفم که نتوانسته ام به خوبی از شما مراقبت کنم و خیلی زود تنهایتان گذاشته ام. واقعا متاسفم?? همینک همه ی شما غنچه های بهاری از ۱۹ سال گذاشته اید و باید وظیفه خود را به عنوان یک پرنسس و جانشینان من به خوبی انجام دهید. حتما متوجه نبود فصل ها بعد از مرگ من شده اید. من به عنوان مادر طبیعت هر چهار فصل را کنترل میکردم و بعد از من فرزندانم باید جانشینان من شوند. اگر من یک دختر بیاورم او مادر طبیعت میشود و اگر بیشتر باشد وظیفه آن ها تقسیم میشود. اگر من تنها یک پسر داشته باشم وی باید به تمامی قلمرو به تنهایی حکومت کند. ولی اگر تنها چند پسر داشته باشم هم وظیفه آنها بین هم تقسیم میشود. و اگر هم دختر و هم پسر داشته ام دختر مادر طبیعت و پسر فرمانروا تمامی ۷ آسمان میشود. و به این ترتیب خاندان ما نسل در نسل با این روش جانشینان خود را انتخاب میکرده اند.
از بخت و اقبال خوب من و لطف پرورد گار توانا من صاحب ۴ دختر زیبا و خوشرو شده ام. حال میخواهم وظایف شما را بگویم. شما از زمان تولدتان تقدیرتان رقم خورده است و سرنوشت هر یک از شما را مخصوص جایگاهی دانست. هیلدا میدانم که هنوز در غم خواهرت کارمن هستی ولی دیگر باید به این غم پایان بدهی. تو از بچگی عاشق فصل بهار و شکوفه هایش بوده ای و در این فصل متولد شده ای. من تو را ملکه بهار می نامم. از این پس تو بهار را برای جهانیان به ارمغان می آوری. جواهر الماس نماد توست. تاجی را بر سر بگذار که با این نماد و شکوفه های صورتی هلو تزئین شده است. هلیا تو دومین فرزند من هستی. زیبا و مقتدر و باشکوه? تو در فصل تابستان متولد شده ای و عاشق این فصل هستی. من تو را فرمانروای تابستان می نامم. از این پس تو تابستان را برای مردمت به ارمغان می آوری. جواهر یاقوت سرخ نماد توست. تاجی را بر سر بگذار که با این نماد تزئین شده است. رجینا تو سومین....
رجینا تو سومین فرزند من هستی. متولد فصل پاییز و از بچگی عاشق برگ های رنگارنگ این فصل بوده ای. ازین پس تو دختر پاییز هستی و پاییز هدیه ی تو برای قلمروت است. جواهر فیروزه نماد توست. تاجی را برسر سربگذارد که با این نماد تزیین شده است. و لیلیاندل تو آخرین فرزند من هستی. عاشق زمستان و برف بازی. تو را فرمانروای زمستان می نامم. جواهر مروارید نماد توست. تاجی را بر سز بگذار که با این نماد و دانه ای برف تزیین شده باشد.❄❄
خب بچه ها این قسمت تموم شد منتظر قسمت بعد باشید و اینکه نظرات فراموش نشه. تو قسمت های بعدی سورپرایز های بیشتری داریم ??
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوبه خیلی ها این داستان رو از دست دادن
خیلی خوبه?
نظر لطفتونه ???
بچه ها واقعا متاسفم که انقدر پارت بعد رو دیر میزارم. از وقتی که مدارس شروع شد دیگه وقت نکردم ولی تو همین هفته میزارم.