سلام به همه،آمدم دوباره.?این بخش بیشتر صرف رویا و جک میشه.
که دوباره صداها توی گوشم پیچید(چه زندگی سختی داشتی رویا!کم مونده همدیگر رو ببینیم .....)داشت چشام پر از اشک میشد!داشتم روانی میشدم!!!!بابا برو گم شو دیگه???ولی ولم نمیکرد?حال نداشتم،اون داشت حرف میزد و من آروم به درختی که پشت اون تخته چوبی که روش نشسته بودیم وجود داشت تکیه دادم و خوابیدم??.》از زبان جک《
روی تنه درخت نشسته بودم،السا خواب بود و قرار شد نوبتی کشیک بدیم تا اگه چیزی یا کسی به ما حمله کرد آماده دفاع باشیم.?داشتم به اون دختری که مثلا احساساتم ??بود فکر میکردم??اون واقعا کی بود؟؟؟؟که صدایی اومد(جرا باورم نداری؟?)سرم رو چرخوندم و یه هو......همون دختره رو دیدم،احساساتم???هول شدم و یه هو پرت شدم روی زمین!!!!????اومد جلوم ایستاد(جواب بده.?)در حالی که دستم روی سرم بود گفتم(تو یه هو از کجا اومدی؟؟???)(ناراحتم کردی.)(بله؟؟؟؟)
(چرا حس میکنی من دارم دروغ میگم؟)که یه هو صدایی اومد!چوب دستیم رو سریع برداشتم و به اطراف نگاه کردم.???گفتم(آهای احساساتم بپا بلایی سرت نیاد یه هو???)که دوباره غیبش زده بود??داشتم عصبانی میشدم???السا رو آروم بلند کردم(السا،السا!!!بلند شو)السا آروم چشماش رو باز کرد و من رو نگاه کرد یه هو گفت(مراقب باش??)و من رو پرت کرد اونطرف....از جام بلند شدم(الساااااا??.......)
از زبان رویا《نصفه شب از خواب پریدم?کابوس!دوباره دیدمش!همون پری سیاه رو.??از جام پا شدم و رفتم توی آسمون.از پری خبری نبود!(حتما رفته!!!)?خیلی خسته بودم ولی خوابم هم نمیبرد☹☹☹نشستم روی شاخه درخت،یه حس دلشوره داشتم.شروع کردم به سُرفه کردن،تب داشتم?آروم رفتم و آتیش رو روشن کردم♨️♨️کنارش نشستم و دوباره مرور خاطره.......
یه هفته از برگشتنم به خونه گذشته بود.حالم خوب نبود.داداشم باهام بدجور بد کرده بود.....خانواده ام خیلی بهم فشار وارد کرده بودن....داشتم دیگه دیوونه میشدم. یه روز مامانم داشت میرفت بیرون،بابام هم سر کار،اومد سمت اتاقم(رویا??)در اتاقم رو باز کرد،یه هو صداش رفت بیرون(این دیوونه نکنه فرار کرده؟؟؟???)از دستشویی اومدم بیرون(نه بابا،این دیوونه کجا رو داره بره آخه؟؟؟؟)(مُردَم دختر!!)(واقعا؟؟؟پس الان برات مثلا خیلی مُهِمه.)(چرا اینجوری میکنی؟)(چون شما هم دارید اونجوری میکنید.)????(دوستت اومده،داداشتم میره بیرون،یه کم وقت بگذرون باهاش،آروم میگیری.)و رفت کنار و عسل او(سلام رویا،دلم واست تنگ شده بود.?❤❤❤)د تو
از رفتن مادرم یه کم میگذشت و من با عسل داشتم حرف میزدم.(ببینم فشار روت زیاده رویا،مگه نه؟؟؟)(آره،خیلی،خیلی باهام بدجنسن عسل??)و شروع کردم به گریه کردن.???عسل خیلی نگران نزدیکم شد(رویا???چی کار کردن باهات که داری گریه میکنی????؟؟؟؟من تا حالا گریه ات رو ندیده بودم.???)خواست بغلم کنه که گفتم(نکن بابا،من بغل کردن دوست ندارم???)(دیوونه????)
عسل رفت و در حین ناباوری یکی از دکستام اومد پیشم،حنانه،تعجب کردم.نشستیم،من و حنانه داشتیم با هم حرف میزدیم.(عجیبه حنانه،چرا اومدی پیش من؟)(ما دوستیم)(من که شک دارم)(ناراحتی؟؟؟؟)(واست اهمیت داره؟؟؟؟)(شنیدم گریه کردی.)(از کی شنیدی؟؟؟)(انتنهام قویه.)حواسم نبود،اون با بردارم دوست بود.??(بگو چرا اینجایی؟؟؟داداشم خونه نیست.)
(واست یه ایده دارم)اومد سمتم.و یه قرص گذاشت روی میز و رفت بیرون?.قرص رو برداشتم،نگدهش کردم،این چیه؟؟؟؟؟به یکی از دوستام که تخصصش تشخیص قرصها بود پیام دادم......صدایی اومد(عذاب میکشی.)دیگه حال نداشتم،بلند گفتم(برو،رد کارت???)و رفتم پیش پیشی و خوابیدم.
خب خب،تموم شد.تا بعد دوستان عزیز،نظر بدید لطفا،ممنون که وقت گذاشتید.???
.....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مدیر سایت، پاسخگو هستید؟؟؟
تست های توی صف بررسی می شوند و نیازی به پیگیری نیست.
در صورتی که قوانین رعایت شوند و دسترسی تست عمومی باشد در سایت نمایش داده می شود
سلام به مدیر سایت،لطفا قسمت بعدی داستانم رو پخش کنید.