10 اسلاید چند گزینه ای توسط: °•Yekta•° انتشار: 4 سال پیش 52 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلامممم....بخش جدید رو نوشتم،لذت ببرید......
مونده بودم این دختره پشت درخت کیه؟؟؟??رفتم نزدیکش شدم(تو دیگه کی هستی؟؟؟تنهاییییی؟؟؟ببینم.....)ولی امون نداد و دستم رو گرفت و منو کشوند وسط درختها دنبال خودش???بابا اینجا چه خبره اخه؟؟؟؟؟؟؟که ایستاد،بالاخره???برگشت و جلوم ایستاد(مراقب باش،من یه هشدارم.)⚠️⚠️⚠️⚠️
گفتم(اسمت هشداره؟???)زد روی پیشونیش(آره،آره تو خیلی بامزه ای.?♀️?♀️?♀️)وبعد ادامه داد(نه،جدی میگم،یه اتفاقی قراره بیفته.)(از کجا مطمئن باشم راست میگی؟؟????)(قراره یکی رو از دست بدی.)
(????)(اونی که قراره از دست بدی،اونیه که عاشقشی.)جا خوردم!!!السا???عصبانی شدم(اگه شوخی میکنی بامزه نیست.)و بعد چوبم رو که باهاش یخ درست میکنم به سمتش گرفتم،(تو کی هستی؟؟؟؟????)تعجب کردم....چشماش پر از اشک شد???
(من احساساتتم جک.?)چشام از کاسه زدن بیرون.احساسات؟اونم واسه من؟(از کی تا حالا احساسات میتونن مثل ما شکل و ظاهر داشته باشن؟)(نادون???اینجا دنیای تخیل و داستانه،هر چی ممکنه???)(حالا تو چرا ناراحتی؟؟؟؟*)(چون من قراره ضربه ببینم.???)صدای السا اومد،پشتم رو نگاه کردم(جک!!!کجا موندی؟؟؟)برگشتم تا اون مثلا احساساتم رو ببینم که دیدم نیست????گفتم(حتما زده به سرم،اون رویا من رو هم روانی کرد رفت.??)
از زبان رویا《بالاخره بارون بند اومد و من رفتم دنبال آدمهای عجیب و غریب بگردم.پیشی هم دنبالم بود.حالم خوب بود،جدی میگم.???واسه همین شادوشنگول دنبال اونا میگشتم.》از زبان مریدا《من و هیکاپ داشتیم قدم میزدیمو بحث هم میکردیم(نگفتی،عاشق کسی هستی؟)هیکاپ خنده اش گرفت و سرش رو خاروند(خب،اره راستش.من که هستم،ولی اون رو نمیدونم.??)[بچه ها هیکاپ از زمانی اومدی که عشق خودش و استیرید در حال گُل کردن بوده]خنده ام گرفت(پس بگو عشقم یه طرفه است.)(نه،نه،نیست،یعنی....نمیدونم.?♂️?♂️)(حالا میتونی روش حساب باز کنی؟؟؟؟)(نمیدونم.)》هیکاپ《نمیدونستم،این سوالاتی که داره میپرسه واسه چیه؟؟؟؟)که یه هو با یه مشت آدمهایی که تغیر کرده بودن وارد مبارزه شدیم.،》
از زبان رویا《ما با سه گروه تبدیل شده جنگیدیم و نجاتشون دادیم.پری میگفت امروز فقط من خیلی فعال بودم،??کنار آتیش بودم و داشتم میخندیدم.پیشی خوابیده بود.من داشتم میخندیدم،به چی نمیدونم،ولی بازم مرور خاطره شروع شد.....بعد رسیدن به خونه بیهوش شدم،و وقتی به هوش اومدم،نمیدونم چرا توی بیمارستان بودم??آروم نشستم روی تخت و تازه یادم افتاد چی شده.پرستار اومد تو(سلام عزیزم،بالاخره به هوش اومدی. اومدی رنگ به رُخ نداشتی.)(بله،معلومه،اگه اینطور نبود که اینجا نبودم.?)خندید(خب به والدینت برم بگم،مُردن از نگرانی.)و رفت بیرون.با خودم گفتم(آرهههه،نگرانم شدن)اشک توی جشام پر شد???(معلومه)و شروع کردم به گریه کردن،باور کردنی نبود،فکر کن برادر خودت برات تله بچینه.حدس میزنم بدونید وقتی یه دختر توی یه خانواده مذهبی بیخبر کاری بکنه و ندونن، چه بلا به سر بچه میارن.....مخصوصا اگه بره شمال،،،اونم با دوستان????دیگه غزل خدافظی رو خونده بودم،ولی نه من که کاری نگرده بکدم پس خودم رو جمع و جور کردم که در اتاق بیمارستان باز شد و......
برادرم اومد تو.......دنیا ریخت روی سرم وقتی دیدمش.........(با چه رویی میتونی بیای واسه ملاقاتم؟؟؟؟)هیچی نگفت،فقط وسایل رو گذاشت روی میز.......(چی شده؟؟؟برادر بلبل زبون من زبونش رو گُم کرده؟؟؟)رفت کنار پنجره......(چیزی واسه گفتن نداری مگه نه؟؟؟؟حقم داری،با این غلطی که کردی زبونت باید بند بیاد.)......سیگارش رو درآورد.گفتم(سیگار کشیدن پیش من ممنوعه.)نگاهم کرد.گفتم(همین حالا برو بیرون نیما.برو تا دادوبیداد راه ننداختم.)???.......دوباره حالم گرفت و دستم رو نزدیک اتیش بردم.
که دوباره اون صدا(چه زندگی تلخی داشتی رویا!!!!)از جام پا شدم.صدا خیلی بهم نزدیک بود.داشتم دورو بر رو نگاه میکردم.داشتم دویگباره داغ میکردم که گفت(راحت باش میتونی فحش بدی.)جانمممممم???فحشششش????از کجا میدونست من معمولا فحش میدم؟؟؟؟؟؟گفتم(مطمئن باش قصد اینکارو نداشتم.??)خنده اش گرفت (خوشحالم که باورم کردی،بازی قراره حال بده.)که سایه ای دیدم.از لابه لای درختها!!!!دنبالش کردم.تاریکی شب مزاحم بود???واقعا که????.سایه یه هو غیب شد!!!!!نگو که تله بود!!!!
رفتن بالا ولی کسی رو ندیدم، کسی رو پشت سرم حس کردم،انگار داشت بهم نزدیک میشد.....برگشتم و.....پری رو دیدم.نفشگس عمیقی کشیدم.پرسید(چرا اینجایی؟)(هیچی فکر کردم سایه ای دیدم.)(پس،بیا بریم.)(امشب با من میمونی؟؟؟؟)(آره.)???اَکِهِی،اگآخه من خیلی دوسش دارم،بدون اکن دوام نمیارم??????.نشستیم روی یه تخته چوب.پرسیدم(بچه ها چی کارا میکنن؟)(نگرانشونی؟؟؟)(کی؟؟؟؟من ؟؟؟؟نگران،؟؟؟؟؟؟واسه اونا؟؟؟؟؟نه بابا)(آره معلومه)(ما همسفریم،حق ندارم چیزی از اونا بدونم.)(میدونی شاید اگه تو نبودی جک و السا به هم نمیرسیدن.)(من جی کاره ام،عشق همه چی رو میچینه.)(آره،اون که آره.)اکن داشت حرف میزد که دوباره.......
خب،اینم تموم شد.امیدوارم راضی باشید.تا بعد.
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (14)