
سلام دوستان عزیز خوبید امیدوارم خوب باشید شما . آنچه گذشت = مرینت :لقمه ی اول رو قورت نداده بود که با دیدن آدرین رفت بیرون توی همون باغ اون ور عمارت یه مداد و کاغذ آوردم و طراحی کردم. ادامه رو بدید بخونید.
مرینت: طراحیم رو زدم به تابلوی توی اتاقم رفتم چند تا برگه آوردم و طراحی کردم همه رو زدم به تابلو که ناتانایل اومد تو اتاق گفت س سلام پرینت یعنی مرینت (+:نمیدونم دونم چرا اما ناتانایل خیلی طرز حرف زدنش شبیه به مرینت)گفتم آم سلام آهاراستی ناتانایل تو یه نقاش و طراحی فوق العاده هستن بیا درباره ی طرحام نظر بده
گفت من درباره ی تو یعنی طراحی های تو نظر بدم گفتم خوب مااا اینجا ناتانایل دیگه ای هم داریم ناتانایل. ناتانایل: آره داریم یعنی انداختیم نه یعنی نداریم. (+: بی چاره خودش رو کشت ) مرینت: ناتانایل گفت که باهم طراحی و نقاشی کنیم بعد از کلی طراحی و نقاشی نیت رفت اتاقش ولی حالا که میبینم اون واقعا هنرمند .
(فردا) آدرین: این امروز نوبت فیلیکس امیدوارم مرینت عاشق شون نشده باشه آه. فیلیکس: خودم رو شبیه آدرین کردم رفتم اتاق مرینت خواب بود خیلی ناز خوابیده بود پیشش نشستم که از خواب بیدار شد به اون خیره شدم چشاش رو باز کرد و یهووووووو
از دیدن من سرخ شد به یاد آوردم که هر وقت مرینت آدرین رو میدید سرخ میشود گفتم مرینت چرا هر وقت منو میبینی سرخ میشی . مرینت : حالا چی جوابش رو بدم باید راستش رو بگم از جام بلند شدم نشستم و گفتم وقتی تو مهمونی بودیم تو تو حیاط بودم من اومدم بیرون حرفایی رو رو شنیدم الانم میدونم چرا جک الکس آندره رایدر گیلبرت و ناتانایل نمیومدن تو اتاقم و نفهمیدم که من رو دوست داری تا این حرفا رو زدم باز گوجه شدم .فیلیکس:راستش مرینت من آدرین نیستم من من فیلیکسم به مرینت نگاه کردم دیدم دیگه واقعا زیادی سرخ شده گفتم ولی مرینت به حرفم گوش کن فردا آدرین قراره بیاد پیشت و من میخوام بدونم تو اون رو دوست داری . مرینت : الان دیگه داشتم آب میشدم گفتم م من آآدرین رو دوست دارم فیلیکس گفت پس ازت یه قول میخوام گفتم چه قولی گفت با آدرین بمون این رو گفتم و رفت بیرون
مرینت : رفتم لباس عوض کردم تا الان که داشتم با فیلیکس حرف میزدم پتو رو دور خودم پیچیده بودم
رفتم یه سری به گوشیم زدن دیدم الیا بیش از ۴۰ بار زنگ زده بهش زنگ زدم گفتم سلام الیا گفت سلام خره گفتم ه الیا. الیا: باشه باشه اهم اهم سلام بر بانو مرینت بزرگوار .مرینت:نخواستیم بابا حالا چرا زنگیدی (+:منظورش همون زنگ زدی هست) آلیا: چون میخواستم بگم الان دو تا خواهر دو قولو دارم و خواهر بزرگم هم داره ازدواج میکنه . مرینت : این عالی تبریک میگم گفت ممنون عزیزم اگه کار نداری من باید مواظب دو قولو ها باشم گفتم نه کاری ندارم گفت بای گفتم خداحافظ
(+:میریم پیش آدرین ) آدرین: بابام بهم زنگ زد گفت دو هفته ژاپن هستن و یه دختر بهم پیشنهاد کردن اصلا ازش خوشم نیومد داشتم به بابام توضیح میدادم که من یکی دیگه رو دوست دارم نه این دختر بد اخلاق و زشت بعد که گوشی رو قط کردم رفتم کامپیوتر رو روشن کردم به عکس های مرینت نگاه میکردم چشای آبی مو ها سرمه ای پوست سفید اخلاق فوق العاده اون واقعا محشره
وقتی رفتم اتاقش روی میز خوابش برده بو بلندش کردم بردمش رو تخت کنارش خوابیدم انقدر بهش زل زدم که خوابم گرفت
اتمام آنچه خواهید دید: مرینت : از خواب بیدار شدم یکی من رو محکم بغل کرده بود .
خدافظ بچه ها تا این بعد .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اقا نمدونم جریان داستانت فعلا چیه
ولی ناتانیل عاشق مرینته تو فیلم میراکلس 😁
محظ اطلاع ولی علاقه ناتانیل به مرینت مث علاقخ مرینت به آدرین
یه طرفه هست
ممنون که گفتی منم میراکلس میبینم و کلا میراکلس هستم