
سلام لاوام اینم از پارت دوم امیدوارم خوشتون بیاد و کامنت یادتون نره😄💜💜💜
پادگان بودم باهام بودن راستش اینا هم خیلی مراقبم بودن و مثله برادر های من بودن اونا از من چند سالی بزرگترن اما بازم با اخلاق گند من کنار اومدن و منو دوست خودشون میدونن قراره با این سه پسر برم کره...اونا اصلیتشون آمریکایی هست و کلا کره ای نمی فهمن کارم سخته اما خوب چه میشه کرد برای کاری که میخوام انجام بدم بهشون نیاز دارم این چند وقته سعی کردم یکم لبخند بزنم حتی کم اما وقتی این سه تا خلو چل پیشم باشن در هر شرایطی منو میخندونن. قراره فردا بریم کره فک کنم دوباره باید برم خونه اون پسره... اها اسمش نامجون بود...اره باید برم اونجا تو کره که جایی رو ندارم بمونم اونم تنهاس با یه خونه بزرگ میرم اونجا میخواد بخواد میخواد نخواد راستش پسره بامزه ایه،انگلیسیش هم که عالیه پس میتونه یکم به منو اون سه تا خلو چل کمک کنه. اما بازم باید سوجون رو ببینم؟ سوجون صداش کنم یا جیمین؟ هر کاری میخوام انجام میدم اما فعلا نباید عشق رو وارد بازیمون کنم چون قراره کاری که پدر بزرگم،پدرم و مادرم خواستن انجام بدن رو به اتمام برسونم.هنوز کلی سوال برام هست،مثلا چرا سوجون اسم خودشو جیمین گذاشته یا چرا جکسون هنوز نتونسته اون پروژه رو کامل کنه و ازش استفاده کنه...با همین فکرو خیالا چشمامو بستم و خودم رو به دست خواب سپردم.
*ماما..مامان بابا😢 +سلام حالت خوبه دختر قویه من؟(بابا) *بابا😭 +گریه نکن عزیزم(مامان) *ببخشید که دختری که میخواستید نشدم😭 +عزیزم تو بهترین دختری که یه مادرو پدر میتونن داشته باشن،لطفا گریه نکن😭 *نه،منو تنها نزارید،نرید،لطفا لطفا... +عزیزم؟دخترم؟(خاله الیزابت) با صدای خاله الیزابت فهمیدم همش خواب بوده با دیدنشون،اونم بعد از 15سال تو خوابم آزاد شدم خودم رو بغل خاله الیزابت پرت کردم و زدم زیر گریه گریه منی که 15سال نمیتونستم گریه کنم،حالا دارم گریه میکنم واقعا نمیدونستم گریه میتونه اینقدر خوب باشه... *خاله،خاله من..من مامان بابامو دیدم😭 -عزیزم آروم باش🙂 کلی تو بغلش گریه کردم حدود 30مین من فقط گریه میکردم اما خالی شدم احساس میکنم دارم به روحم جسم میبخشم حس خوبی بود مامان بابام خوشحالن از اینکه من دارم این تصمیمو میگیرم پس اگه پای جونمم وسط باشه،اون پروژه رو گیر میارم،ادامه شو میسازم و بعدشم تحویل کشورم میدم کشورم.... وای من دارم خودمو متعلق به کره میدونم مثل بچه هایی که تازه متولد شدن،همه چیز برام تازگی داشت گریه،خنده،آغوش،لبخند همش برام تازگی داشت... خودمو جمعو جور کردم دیگه اون سه تا خرس کله پوک هم رسیدن بعد از چند ماه میدیدمشون فوری ستایی پریدن بغلم و کلی خلو چل بازی در اوردن و بلاخره وقت رفتنه من باید برگردم کشورم اما الان دیگه نمیخوام روح زیبا باشم میخوام فقط...فقط جی اون باشم. ماشین اومد و خواستیم سوار شیم که خاله الیزابت و فرمانده اومدن منو تو بغلشون نگه داشتن و منم یه لبخند تحویلشون دادم +مراقب خودت باش،هی سه تا خرس،مراقب دخترم باشید هااا وگرنه خودم میکشمتون. اونا هم گفتن:باشه بابا کشتی ما رو با این دخترت😒 +عزیزم اونجا غذا تو خوب بخور مراقب خودت هم باش،نباید صدمه ببینی،باشه😊
+چی؟؟!!من الان چی شنیدم؟؟ *مگه نباید بهت بگم مامان؟😊 +چراقشنگم مرسی دختر قشنگم،من دیگه هیچ آرزویی ندارم😭 *مامان اینجوری نگو...اگه میدونستم هیچوقت اینو بهت نمیگفتم😇 +پس من چی؟(فرمانده) *اوه،پس فک کنم باید به شما هم بگم پدر پوکر😁 +نه فقط بگو پدر خوشتیپ😌(فرمانده) *اوکی پس پدر خوشتیپ،اجازه میدی ما بریم دیگه؟😊 +اره برید دیگه الان توی هواپیما آمریکا به مقصد کره جنوبی هستم حس خیلی خوبی دارم تلاشم بر اینه یکم خوش اخلاق تر شم،یکم بخندم و از زندگی که دارم لذت ببرم کریس و من کنار هم نشستیم و پایلو و جویی هم پیش همن... نمیدونم چطور شد که اینجوری شد شاید به خاطر حرفای جیمین بوده یا شایدم به خاطر فرمانده و خاله الیزابت،در کل نمیدونم ولی هر چی که هست به من یه جسم جدید داده حالم خوب بود اما نه از ته دل چون میدونستم دیگه قرار نیست خاله الیزابت رو ببینم سرطانش خیلی بد تر شده و دکترا گقتن امروز فردا میمیره خیلی ناراحتم،یعنی فرمانده چطور میخواد باهاش کنار بیاد؟ داشتم به همین چیزا فکر میکردم که با صدای کریس به خودم اومدم +حالت خوبه روح زیبا...نه ببخشید جی اون؟ *اره ،فک کنم هنوز عادت نکردی بهش😅 +اره سخته راستی خشن بودن اصلا بهت نمیاد؟(کریس) *اوه من فک میکردم خشن بودن بهتره اخه حس شاخ بودن بهم میداد😎 +دیوونه😅(کریس) -واو جویی ببین فقط یه عروس داماد کم داشتیم که به لطف کریس و جی اون اینم درست شد😁(پایلو) منو کریس با شنیدن این حرف دو تا مون بلند گفتیم خــــفه شــــید😠 صدامون خیلی بلند بود جوری که همه ی مسافرا به ما نگاه میکردن که چهار تایی زدیم زیر خنده
+بچه ها به نظرتون چه اتفاقی برای جی اون افتاده؟(جیمین) -نمیدونم ولی امیدوارم اتفاق بدی براش نیوفته(نامجون) +بچه ها،دلم میخواد دوباره ببینمش(تهیونگ) -اوووم...منم(یونگی) +چرا اونوقت؟(جی هوپ) -ما در موردش کلی بدو بیرا فک کردیم،به چه چیزایی که فکر نکردیم و حتی پیش خودشم بهش توهین کردیم،باید ازش عذر خواهی میکردیم(تهیونگ) +هیونگ بلاخره یه حرف درست حسابی زدی(کوک) -راستی،هی جیمینی بگو ببینم،جی اون رو از کجا میشناسی طرف؟؟😉(جین) +شاید در یک روز بهاری🤣(تهیونگ) -خفه شو،ما با خونه ی اونا 10سال اول زندگیمون همسایه بودیم،کلا باهم بودیم منو برادرش و خودش،بعدش که اون اتفاقا افتاد،ما برادرش رو پیش خودمون نگه داشتیم و شد برادر من،اما هیچ خبری از جی اون نشد،بعدشم که کلی تلاش برای رسیدن به هدفمون که آخرشم میدونید دیگه(جیمین) -اره...راستی این روح زیبا،واقعا خوشگله هااا(نامجون) +هی نامجون اون فکرای خبیثانه رو از سرت بدر کن😡(جیمین) -چیزی تو ذهنم نبود که...در کل...آیم ساری مای برادِر☺️(نامجون) +خوب دیگه جمع کنید هر کی بره خونه خودش همین مونده بیان از بیگ هیت پرتمون کنن بیرون،پاشین دیگه(جونگ کوک) -اره راست میگه،منم خیلی خستم خوابمم میاد نامجون امشب بیام خونه تو؟(یونگی) +میخوای بیا نمیتونم تو راه تصادف کنی بعد بگی تقصیر نامی بود(نامجون) -کَلَکا دونفره😈...نچ منم میام😍(جونگ کوک) +اوووف راست میگه پس منم خونه نامجونم امشب🤩(تهیونگ) -من چی پس☹️؟(جی هوپ) +گمشید هیشگی خونه من نیاد،اینقدر فیکای فنا رو خوندید،باورتون شده هاااا😤،حالا درسته میگید منحرف ولی جان من نکنید من قراره بعد ها ازدواج کنم،بچه دار شم😕(نامجون) +راست میگه جمع کنید مسخره بازی تون رو....من که رفتم شما هم پاشید برید خونه هاتون لیدر عزیز منم ناراحت نکنید🙂(جیمین) -جیمین کوک نیستی؟(تهیونگ) +خوب معلومه من جونگ کوکم🙁(کوک) -هی منطورش سر حال نیستیه😑(جین) +نه خوبم🙂(جیمین) -ولش کنین بابا این فعلا شکست عشقی خورده:\{جی هوپ} +اره...پس تنهایی رات میندازه رفیق فقط اگه کمک خواستی به ما بگو...هر دختری تو این دنیا خواستی رو بگو خودم برات ردیف میکنم...البته به جز روح زیبا منو با اون در ننداز😐(نامجون) +اوکی...مرسی از همگی...بای😊😕(جیمین) _________________________________ +هی بلند شو جی اون بلاخره رسیدیم(کریس)
*هاا...آخ گردنم...رسیدیم چه خوب پاشید من میرم خودتون وسایل منو بگیرید...میرم بیرون منتظر میمونم تا شماها بیاید. +دستورات بعدی بانو😑(کریس) *بلند شو میخوام برم بیرون +اوکی -هی جی اونی وایسا ما هم بیایم هییی؟(جویی) -این چرا رف؟(جویی) +نمد بریم از کریس بپرسیم خو(پایلو) -کریس برج زهر مار چش شد؟(پایلو) +نمیدونم گف بیرون منتظرتونم زود بیاید:\(کریس) -راست میگه بریم دیگه(جویی) *از هواپیما خارج شدم و رفتم ایستادم دم دره فرودگاه تا اون کله پوکا بیان اوووف چه سرد شده هوا یخیدم🥶 بعد چند مین بلاخره اون سه تا خرس هم تشریفشون رو اوردن نگاشون کن کل فرودگاه دارن دیدشون میزنن خوشتیپای منن دیگه😌 +هی نگاه کن دل این دخترای کره ای رو هم بردیم رف😎(کریس) *خفه شید بزغاله ها،بریم سوار تاکسی شیم من اینجا منجمد شدم😐 -اوووف یه بار ازمون تعریف کنی میمیری😑(پایلو) *دقیقا از چی تون تعریف کنم من؟😒 +قیافه،اخلاق،هیکل هنوزم بگم ؟(جویی) *گمشید بابا😑 سوار تاکسی شدیم و رسیدیم به خونه اون پسره نامجون
خوب اینم از این امیدوارم خوشتون بیاد😄💜💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام داستان قشنگه ولی کپی کردی
نکردم دتر
حرفف نداشتتتت😭😭
پاااااااارتتتتتتت بعددددد😁💖
مرسی عشقم 😥💜💜فردا میاد
پارت بعدی😐💔
فردا
پارت بعدی فردا میادددد؟؟؟ :)))
اره عزیزم💜💜
واو ممنون 🙂♥♥