
لایک و کامنت فراموش نشه💛💛💛💛
::::::یک سال بعد:::::::: آدما همیشه اشتباه میکنن همیشه و این اشتباهاتشون گاهی بزرگن و گاهی کوچیک بزرگترین اشتباه من این بود که به پسرا نزدیک شدم و اشتباه بزرگ ترم این بود که به تهیونگ علاقه مند شدم اگه به عنوان یه مدیر برنامه ی ساده کنارشون میبودم هیچوقت با بیمار شدن من اینقدر داغون نمیشدن الان ذره ذره آب شدنشونو دارم میبینم ته فقط ته همه ی بچه ها روی تخت بیمارستان افتادم و دارم شیمی درمانی میشم هر لحظش سخت تر از قبله انکار این دستگاه لعنتی ازت تغذیه میکنه و همین باعث میشه درد زیادی بکشم چون بیماریم پیش روی کرده بود محبور بودم شیمی درمانی با دوز بالا انجام بدم دیکه خبر از اون همه موی فر فری و بلند نبود الان یه کله ی تاس و یه پوست رنگ پریده بودم شیمی درمانیم تموم شد روی تخت نشستم و به دستام نگاه میکردم خیلی سفید بودن و بعضی قسمتاشم کبود شده بود وقتی دکتر دستگاهو ازم جدا کرد ته اومد توی اتاق چشاش پف کرده بود ،دوباره گریه کرده بود ولی هروقت توی اتاقم میوومد میخندید منم یه خنده ی بی جون تحویلش میدادم محکم بغلم کرد و دستاشو روی صورتم گذاشت.....&خیلی که اذیت نشدی ....∆خیلی نه امروز شدتش پایین تر بود ...&خیلی خوبه ..و لبامو بوسید این کارش آرومم میکرد یه جوری که انگار تموم دردامو میکشید پیشونیشو به پیشونیم چسبوند و گفت ا/ت ی نازنینم بهم قول بده خوب بشی قول بده...∆نمیتونم بهت قول بدم ...&ا/ت تو خوب میشی باور کن اگه خوب بشی ا/ت اولین کاری که میکنم اینه یه آهنگ با بچه ها نوشتیم و گذاشتیم برای وقتی که تو خوب بشی تا هممون باهم بخونیمش حتی توعم میخونی توش اگه ب من قول نمیدی خوب بشی لااقل به بچه ها قول بده اونا هر روز منتظرن تا من با یه خبر خوب بهشون امید بدم هیچکس به اندازه ی ما روی کره ی زمین نمیخواد که برگردی پیشمون میخوام کنارمون باشی و از همه مهمتر کنارم باشی و یه حلقه از جیبش در آورد و گفت ا/ت تو خوب شو تا آرزومو برآورده کنی ا/ت خوب شو تا این حلقه رو توی دستات ببینم تو باید خوب بشی تا باهام ازدواج کنی ا/ت چون تنها چیزی که من از زندگی میخوام همینه اینکه برای همیشه مال خودم باشی....داشتم گریه میکردم :کیم تهیونگ من هیچوقت ترکتون نمیکنم بهت قول میدم همیشه کنارتون باشم .... بغلم کرد محکم و طولانی از اون روز به بعد انگیزم واسه زنده موندن بیشتر شد به طوری که دکتر بهم گفت حالم داره بهتر میشه بچه ها بعد تمرینشون میوومدن بیمارستان تا بهم سر بزنن و منو میخندوندن چند وقت دیگه کنسرت داشتن و باید میرفتن یه کشور دیگه چند روز ولی بهم دل گرمی تهیونگ لپتاپمو آورد و گفت با این میتونی باهامون در تماس باشی وقتیم که کنسرت شروع شد مستقیما به یکی از دوربینا وصلت میکنم تا مثل همیشه از استرسمون کم کنی و بهمون کمک کنی چند روز گذشت و روز رفتن پسرا فرا رسید حالم بهتر بود میتونستم راه برم پس رفتم و تا دم فرودگاه همراهیشون مردم و باهاشون خدافظی کردم و دوباره رفتم بیمارستان ساعتای هفت صبح روز بعد بچه ها باهام ویدئو کال گرفتن تا بگن که رسیدن هتل دلم براشون سوخت چون ساعت ۷ رسیده بودن و ساعت ۴ اجرا داشتن مدیر برنامشون خیلی بی دقت بود گفتم لباساتونو بپوشین ببینم چیزی بارتون هس یا نه لباساشونو پوشیدن و اومدن جلو ی دوربین
خب بچه ها یه دور اجرا کنین ببینم چیزی بارتون هس یا نه....کارشون بدک نبود ولی شوگا یه نموره دستش پارازیت مینداخت ازش پرسیدم خوبی گف اره منم زیاد سر و ته قضیه رو نگرفتم وقتی میخواستن برن اجرا کنن بهم زنگ زدن تا بهشون انگیزه و انرژی بدم و اونا هم ب من روحیه میدادن منم سعی نیکردم روز ب روز بهتر بشم کنسرت اولشون تموم شد کنسرت بعدیشون توی یکی دیگه از ایالت های آمریکا بود جایی ک خونوادم زندگی میکردن سه چهار روز دیگه اونجا اجرا داشتن خیلی وقت بود آمریکا نرفته بودم و به خونوادم سر نزده بودم ....لباسایی ک برای بچه ها آماده کرده بودن خیلی خوب بود وقتی لباساشونو تنشون کردن ب من همزمان نشون میدادن اما دست یونگی یه طوریش بود حس میکنم روشو با چیزی بسته بود ....∆یونگی قشنگ بیا جلو ی دوربین و دست چپتو بیار بالا ...+چی و.واسه چی ∆یونگی دستت ی طوریش شده لباستو در بیار ببینمش ....+نه چیزیم نیست...∆اینطوری ک میگی میفهمم بیشتر یه چیزیت شده زود بکن لباستو.... +یه ضربه ی سادس فقط ....∆یونگی این ی ضربه ی سادس این از بس ورم کرده داره میارکه معلومه چیزیش شده ....+من خوبم ا/ت ...∆نه نیستی دیروزم دیدم وقتی میرقصیدی کتفتو میگرفتی یونگی بهم بگو چ بلایی سرت اومده...+خبب درواقع دیروز به این خاطر دیر رسیدیم ک من از پله های هواپیما افتادم و مجبور شدم برم بیمارستان...∆من الان باید بفهممم ای واییییی ...+ا/ت حالت خوبه ....∆نه اعصابمو خورد کردی ....+جسمی میگم...∆جسمی بهترم من میرم بچه ها فعلا خدافز...خدافزی کردم و لپتاپو بستم دست شوگا خیلی ورم کرده بود خیلی به دکترم زنگ زدم و ازش پرسیدم توانایی یه سفر یه هفته ای رو دارم یا نه گفت میتونی بری ولی یه نامه باید بهم بده تا اونجا هم بتونم شیمی درمانی کنم نامه رو از دکتر گرفتم و از بیمارستان رفتم بیرون ب سمت خوابگاه وسایلمو جمع کردم و برای دو ساعت دیگه بلیط هواپیما به مقصد شیکاگو(جایی ک بچه ها اونجا بودن) گرفتم ساعت ۶ بعد از ظهر بود و من ساعت ۶ صبح رسیدم اونجا اولین کاری ک کردم رفتم هتل پیش بچه ها چند روزی میشد ندیده بودمشون رفتم تا یکم از دلتنگیشون در بیام و ببینم یونگی چش شده .... در اتاق یونگیو زدم یه صورت خواب آلود اومد درو باز کرد و وقتی منو دید چشاش باز شد ...+ا/ت. تو اینحا چیکار میکنی... و محکم بغلم کرد یونگی من این همه راهو اومدم تا ببینم دستت چیکار شده رفتم توی اتاقش تا دستشو ببینم ورم کرده بود و کبود شده بود فکر کنم شکسته بود ...∆یونگی اینو باید ب یه دکتر نشون بدی ...+باشه این کنسرتا تموم شد میرم ...∆پشت گوش ننداز کار دست خودت ندی شوگا منم شیش ماه بود از ریم خون میوومد پشت گوش انداختم و حال و روزم این شد ...دستشو روی سرم کشید و گفت مواظبم ا/ت...∆مرسی شوگا من میرم یکم استراحت کنم خیلی خستم...+چن وقت اینحایی شیمی درمانیات چی ...∆دکتر ی نامه نوشت تا یه هفته اینجا و همینجا شیمی درمانی میشم نگران نباش ...و
از اتاق رفتم بیرون با پذیرش هتل صحبت کرده بودم و اون یه کلید از اتاقی ک تهیونگ اونجا بود به من داد خیلی اروم کلید انداختم و وارد اتاقش شدم گوشیشو دستش گرفته بود و خوابیده بود فک منم دیشب تا دیر وقت داشته گوشی بازی میکرده و خوابش برده آروم روی تختش دراز کشیدم و رفتم توی بغلش تکون خورد و بیدار شد ...∆سوپرایزززز برای تهیونگا ی قشنگم ....&ا/ت تو اینجا چیکار میکنیییی واووو خیلی جا خوردم اینجا چیکار میکنی قربونت بشم...∆نگران نباش با دکترم هماهنگ کردم شیمی درمانیامم سرجاشه ....&خوبه خوشحالم کنارمی ا/ت بدون تو خوابم نمیبرد عکساتو نگا میکردم تا خوابم ببره...∆الهی بگردمت عزیزم بیا بغلم الان سرتو بذار و راحت بخواب...ظهر ساعت ۱۲ از خواب بیدار شدیم دو روز دیگه بچه ها کنسرت داشتن و توی این دو روز وقت داشتن تا خوش بگذرونن ...وقتی بچه ها یه دل سیر از اومدنم خوشحالی کردن من و تهیونک باهم رفتیم بیرون تا قدم بزنیم ....∆تهیونگ...&جونم...∆میای بریم پیش مامانم...&بلدی خونشونو ...∆اره ...&خب بیا بریم... رسیدیم دم خونه ی مامانم و پدر ناتنیم که ۹۹ درصد علت مهاجرتم از امریکا ب کره بخاطر این مرد بود و اذیتایی ک منو میکرد ولی الان دلتنگ مامانم بودم اومدم ببینم چکار میکنه....در خونشونو زدم و پدر ناتنی بد اخلاقم درو باز کرد و از دیدنم جا خورد...(۰علامت پدر ناتنی)...۰ا/ت تو اینجا چیکار میکنی...∆اممدم مامانمم ببینم...۰ها ها بعد این همه سال اومدی مامانتو ببینی مدل جدیده کچل کردی ... ∆به تو هیچ ربطی نداره چرا اینجوریم مامانم کو... ۰بعد این همه سال اومدی ک در و مرضاتو برام بیاری نکنه پول دوا دکتر کم اوردی اومدی سراغ مامانت گفتم ناله ی گرگ بی حکمت نیس اومدی اینجا خودتو برا مامانت لوس کنی اونم پول دوا دکترتو بده از این خبرا نیسس اگه مامانم میخوای الان زیر یه عالم خاک خوابیده تو کلیسا ی خیابون کناری ...∆چییی نهه داری دروغ میگی تو ی عوضی دروغ گویی ...داشتم گریه میکردم که تهیونک بغلم کرد و اومد جلو...&هوی مرتیکه تو هرکی هستی نمیتونی با نامزدم اینجوری صحبت کنی اون اومده مامانشو ببینه و ب توی بی احساس هیچ کاری نداره اگه اونقدر مغزت پوچه ک فک میکنی برا دوا درمون اومده باید بگم هنوز نمردم ک ا/ت بخواد پول دکتر و دازوشو از توی پست بگیره حالا بگو مامان ا/ت کجاس ...۰عههه این جدیده دیگه قبلا ملت شوهر میکردن ننه باباشونو در جریان میذاشتم الان تو اودی با یکی ازدواج کردی ک خودشو به زور نگه داشته بعد میخواد از تو مراقبت کنه ....∆به تو هیچ ربطی نداره پیری مامانم کجاس چیکارش کردی ...۰چن دفه بکم اون مرده مررررده......نمیتونستم باور کنم اون مرده و من شیش ساله ندیدمش وقتی بیشتر از همیشه دلتنگش بودم اون نبود صدا ی تهیونگو میشنیدم ک داشت به صورتم میزد و میگفت ا/ت چت شد فقط صداشو میشندیم خودش کجا بود نه من مامانم زندس اون هنوز زندس نباید میمرد من خیلی وقت بود ندیده بودمش صداشو نشتیده بودم بوشو حس نکرده بودم مامااان و بلند بلند گریه میکردم سرفه هام داشت خفم میکرد ریم درد گرفته بود و تیر میکشید نفس کم اوردم و بی هوش شدم ...... از زبون تهیونگ.....
ا/ت بی هوش شد سریع بغلش کردم و توی ماشین گذاشتمش و به نزدیک ترین بیمارستانی که اونجا بود رسوندمش نامه ای ک دکتر بهش داده بود توی کیفش بود ب دکتر اونجا دادم و گفتم باید شیمی درمانی بشه حالش اصلا خوب نیست دکتر وضعیتشو چک کرد خیلی جا خورد و سریع اونو ب اتاق مراقبت های ویژه بردن یه عالمه دم و دستگاه بهش وصل کرده بودن نمیدونستم چیکار کنم فقط دستامو روی سرم کذاشته بودم و گریه میکردم ب بچه ها زنگ زدم اونا هم اومدن اینجا حال ا/ت خوب نبود اینو دکترش بهم گفت نباید اون خبرو بهش میدادن همش تقصیر منه اگه اونجا نمیبردمش اینطوری نمیشد کنارش نشستم و دستشو گرفتم بی هوش بود و یه دستگاه مخصوص انتقال هوا به دهنش وصل بودنمیتونستم اینجوری ببینمش کاش اصلا دست شوگا اینحوری نمیشد تا ا/ت مجبور نمیشد بیا اینجا کاش این اتفاقا نمیافتاد ای کاش...صبح روز بعد ا/ت به هوش اومد خیلی افسرده و غمگین بود و حالش زیاد مساعد نبود بخاطر شوک از دست دادن مادزش بود وقتی دید هممون نگرانشیم بهمون گفت بیاین کنارم ما هم دور تختش جمع شدیم ..∆بچه ها من چهار سال با شما بودم به عنوان دوست و همکار اما از الان ب بعد میخوام راهمو ازتون جدا کنم چون اینحوری بهتره و کمتر اسیب میبینین من یه ادم ضعیفم و برای شما چیزی جز دردسر نیستم و ازتون میخوام منو فراموش کنین ...کوک:ا/ت چی داری میگی ما چطوری فراموشت کنیم ...∆نمیخوام هیچ حرفی بزنین فقط اینارو بگیرین و از اتاقم برین بیرون .... و گردن بندایی که بچه ها براش خریده بودنو یکی یکی از گردنش در اورد و داد به بچه ها داشت گریه میکرد اما تا میخواستیم دهن باز کنیم و حرفی بهش بزنیم میگفت ساکت باشین میخواست تنها باشه درکش میکردم وقتی میخواستم گردن بند منو در بیاره تردید کرد ولی درش آورد منم گردن بندو ازش گرفتم و دوبارع توی گردنش کردم و بهش گفتم تو الان دلت میخواد تنها باشی ولی هیچوقت نباید منو از خودت دور کنی و از اتاقش رفتم بیرون .....از زبون ا/ت .... خیلی ضعیف شده بودم نمیخواستم اکه بلایی سرم بیاد بچه ها خودشونو مقصر بدونن برای همین سعی کردم از خودم دورشون کنم چون حالم اصلا مساعد نبود برای مامانم و شوک این خبر باعث شده بود تا بیماری سریعا پیش روی کنه ..... از زبون جیمین......وقتی ا/ت همرو از اتاق بیرون کرد ته به ما گفت ک باید اینجا بمونه ک اکه چیزی لازم داشتم و کمکی خواستن بتونه کمک کنه و از ما خواست بدون اون کنسرتو اجرا کنیم سخت بود اما شدنی بود ما هم رفتیم خونه تا بدون ته تمریناتمونو شروع کنیم ......روز کنسرت.......بدون ته و ا/ت شوقی برای انجام کنسرت نداشتیم و مجبور بودیم ک اجراش کنیم اهنگ اخرمونو به ا/ت و تهیونگ تقدیم کردیم و وقتی اهنگ تموم شد از آرمیا خواستیم تا برای ا/ت دعا کنن یکی از ارمیا که خیلی نگران ا/ت و تهیونگ بود گفت چرا الان بهشون زنگ نمیزنین روی صحنه تا ببینیم حال ا/ت چطوره منم قبول کردم و گوشیم آوردم تا به ا/ت زنگ بزنم گوشی ا/ت خاموش بود به تهیونگ زنگ زدم و میکروفونو جلوش گرفتم تا صداش بیاد
...#سلام تهیونگ جیمینم و روی استیجم ارمیا ازم خواستن تا حال ا/ت رو بپرسم ازت حالش چطوره....&تهیونگ شروع به داد زدن کرد و گفت اون مردددد و بعد با داد بلند شروع ب کریه کردن کرد......نهههههه ا/ت مرد این امکان نداره پاهام شل شد و روی زمین افتادم بچه هام همینطور کوک داشت بلند یلند گریه میکرد و یهو با سرعت به سمت بیرون دوید تا بره بیمارستان ما هم پشت سرش رفتیم به بیمارستان رسیدیم و دیدیم تهیونگ سرشو روی جسم بی روح ا/ت گذاشته و داره داد میزنه اونجا وایسادیم نمیدونستیم چیکار کنیم یا چی بگیم فقط گریه میکردم کوک سرشو روی زمین گذاشته بود و داشت با داد بلند گریه میکرد نامجون مثه دیوونه ها داشت توی سالن بدو بدو میکردشوگا ب دیوار تکیه داده بود و داشت گریه میکرد و منم وایساده بودم و به چشا ی بسته ی ا/ت چشم دوختم اون دختر کوچولویی که یه عنوان مدیر برنامه اومد توی گروه و شد همدم تنهایی هممون، شد بهترین دوستمون الان فقط یه جسم سرد ازش مونده یه جسم بی جون بعد از اینکه اون همه دردو تحمل کرد بالاخره تونست خودشو از میون اون همه درد نجات بده دست خودم نبود دستمو جلوی دهنم گرفته بودم و گریه میکردم با صدا ی بلند تهیونگم داشت دیوونه میشد دکترا نمیتونستن از ا/ت جداش کنن وقتی بدن بی روح ا/ت رو به جای دیگه ای منتقل میکردن تهیونگ همونجا وسط سالن دراز کشید و زار زار اشک میریخت و ا/ت رو صدا میزد جی هوپ و نامجون بلندش کردن تا ببرنش بیرون اما نمیوومد ...&این دکترا حالیشون نیس ا/ت ی من حالش خوب بود ا/ت زندس شما نمیفهمین کدوم خری به شما مدرک داده اخه ا/ت ی من زندس دکترا ی روانیییی ا/ت ی منو بهم برگردونین یه پرستار اومد و به تهیونگ ارام بخش تزریق کرد و تونستیم توی ماشین بذاریمش فردا هممون میرفتیم کره برای مراسم خاکسپاری ا/ت ...... فردا ی ان روز.....از زبون تهونگ :ا/ت ی نازنینم حالش خوب خوب بود اگه نمیوومد اینجا هیچوقت نمیمرد همش تقصیر منهه چرا بردمش اونجا جیمین بغلم کرده بود منم سرمو روی شونش کذاشتم و گریه میکردم تا وقتی که تابوت ا/ت رو اوردن و وقتش شد ک باهم خداحافظی کنیم رفتم کنار تابوتش و درشو باز کردن خوشگل شده بود مثه وقتایی که میخواستیم بریم جشن لباس قشنگی تنش کرده بودن و دستش یه شاخه گل داده بودن چشماش بسته بود مثه زمانی که میخوابید انگار الانم خوابیده بود صداش کردم ک شاید بیدار بشه ولی نشد دوباره گریم گرفت چرا بین ای همه ادم باید ا/ت ی من میمرد چرا..
گردنشو نگاه کردم گردن بندی ک بهش داده بودم هنوز توی گردنش بود مال خودمو با مال اون عوض کرد تا اینجوری قلب اون پیش من باشه و قلب من پیش اون و حلقه ای که براش گرفته بودمو توی دستش کردم قرار بود این حلقه مارو بهم برسونه تا باهم ازدواج کنیم ولی الان جدامون کرد ا/ت دیگه هیچوقت نمیبینمت و این برام خیلی دردناکه هیچ وقت فراموشت نمیکنم و هیچوقت هیچکسو مثل تو پیدا نمیکنم لب های بی روحشو بوسیدم و کنار تابوتش زانو زدم تا بقیه ی بچه ها بیان و باهاش خدافزی کنن کوکی از بس گریه کرده بود نمیتونست صحبت کنه اخه ا/ت و کوکی خیلی باهم جور بودن همشون کنار تابوت زانو زدن و گردنبنداشونو به گردن ا/ت انداختن و سوگند. یاد کردن که هیچوقت فراموشش نکنن هیچوقت ...در گوش ا/ت زمزمه کرد خوب بخواب ا/ت و تمام دردایی ک داشتیو فراموش کن ، بلند شدم پرستار ا/ ت ک توی بیمارستان باهم دوس شده بودن یه نامه به دستم داد و گفت اینو قبل مرگش نوشته توی اون نامه نوشته بود.....تهیونگا ی عزیزم میدونم خیلی کم باهم بودیم و رابطمون خیلی کوتاه بود ولی بهترین لحظات عمرمو با تو و بچه ها سپری کردم میدونم خیلی این چند وقت بهتون سخت کذشت ولی الان میتونی راحت زندگیتونو بکنین لازم نیست هر دوشنبه و هر چهارشنبه منو ببرین شیمی درمانی و دیگه لازم نیست بخاطر نخوردن دارو هام سرزنشم کنین از الان به بعد میتونی راحت زندکی کنین و با خیالی خوش زندگیتونو بگذرونین نگران ا/ ت ی مریضتون نباشین چون از شر بیماریش خلاص شد تهیونگم میدونم ممکنه خیلی گریه کنی ولی خودتو اذیت نکن تهیونگا ی قشنگم همیشه به یادم و سعی میکنم به خوابت بیام ولی تو بهم قول بده ک هیچوقت منو فراموش نکنی چون هیچ کسی به اندازه ی من عاشقت نبود کیم تهیونگ من هنوزم عاشقتم و عاشقت میمونم تا زمانی که توی اون دنیا دوباره همو ببینیم بهت قول میدم کیم تهیونک تو زیبا ترین اتفاق زندگی من بودی و باعث شدی تا به زندگی امیدوار تر بشم از طرف من به بچه ها بگو خیلی دوسشون دارم هیچوقت فراموششون نمیکنم و براتون ارزو های قشنگ میکنم و سعی میکنم با فرستادن انرژی مثبت از اون دنیا بهتون انگیزه بدم به بچه ها بگو منو فراموش نکنن و سعی کنن هرروز بیشتر از دیروزشون بدرخشن تا به صدا های ماندگار تبدیل بشن این نامه رو باعشق واست نوشتم تهیونگا امیدوارم بعد از من زیاد غصه نخوری باعشق از طرف ا/ت ..... تهیونگ دیگه اون ادم سابق نشد و تا چند ماه شب ها میوومد و کنار قبرا/ت سرشو میذاشت و همونجا میخوابید تا ا/ت تنها نباشه همیشه توی ذهنش اینو تکرار میکرد هیچکس جای ا/ت رو برام نمیگیره هیچوقت__________________________پارت پایانی داستان چشمانش امیدوارم خوشتون اومده باشه ممنون که دنبالم کردین حمایت کنید ازم تا بعد امتحانام از بایساتون داستان بذارم مرسی ♥️♥️💋💋چالش:بایستونن بکین و بگین داستان بعدیم از کی باشه و توی چه ژانری باشه مرسی من یکی دو هفته نیستم چون امتحان دارم ولی یعدش با قدرت بر میگردم 💪
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من گریه کردم براش😭😭😭
آره منم 😭😭😭😭
🥺
اینقد گریه کردم بالشم خیس شد😭
ترو به جان هرکی دوست داری ادامشو اینجوری بنویس که همش خواب تهیونگ بوده حتی عشق بینشون و این خواب مربوط به اوایل بیماری ا/ت بوده.
و بعد تهیونگ یهو از خواب میپره و کم کم عاشق ا/ت میشه و میگه که باید بره دکتر اما خوابشو تعریف نمیکنه. و وقتی میرن میفهمن فقط آسم داره و یکم ادامه بده اما اینبار پایانش خوب باشه🙃
خیلی حرف زدم اما از ته قلبم امیدوارم که فصل ۲ اینجوری باشه😍😍😍
من در حدی نیستم که بهت بگم چیکار کنی ولی اگه اینکار رو کنی دل چندین نفر رو شاد میکنی😚
عالیییییییییییییییییییییی بود چه ناراحت کننده 😕🌹
ولی عالی نمی شد نمی مرد 🥺 ولی مرد چه کنیم 🥀
منتظر داستان های دیگتم ♥️
قشنگ بود ولی غمگین بود 🙂💔
میخوام به پیشنهادی بدم برای همین داستانت
البته همینجوری به ذهنم رسید اگه فصل اول داستانت رو من نوشته بودم حتما فصل دومش رو مینوشتم و اینجوری که مثلا ۷سال از مرگ ا/ت میگذره و تهیونگ همه این سالها میره سر قبرش و ایندفعه فصل دوم از زبان یک دختر شروع میشه که اونم دقیقاً همون روز و به خاطر همون بیماری همون جایی که ا/ت مرده عشق دختره هم مرده و خب چون اونجایی که ا/ت تو اون بیمارستان مرده مخصوص همون بیمار های سرطانی بوده و اون دختره هم مثل تهیونگ همیشه میره به همون
باحاله 👌😍
بچه ها با همتونم نظرتون چیه فصل دوم بذارم؟
آره خوب میشه.