
امیدوارم از داستان خوشتان بیاید به دوستان معرفی کنید
داستان از چشم مرینت صبح زود پاشدم رفتم مدرسه سر کلاس نشستم و آماده کلاس بودم دیدم لایلا دارد با خانم بوسیته حرف می زند ولی اهمیت ندادم خانم آمد سر کلاس خانم گفت بچه ها می خواهم برای چند موضوع شما را گروه بندی ۴ نفره کنن ا.یول قرار بود من آدریت نینو آلیا بودیم که یکدفعه خانم گفت مرینت تو با لایلا هستی گفتم خانم ولی من می خوام با یه گروه دیگه باشم خانم گفت نه تو باید تو این گروه باشی و کمک لایلا کنی که یکدفعه کلویی گفت خانم من و سابرینا می توانم با مرینت باشم لایلا گفت اینجوری که خیلی عالی می شه. خانم قبول کرد زنگ خورد تو کتابخانه بودیم با این گروه جدید به من گفتن تو تنهایی من خیلی عصبانی بودم که یکدفعه
شرور شدم ارباب شرارت گفت ملکه آتش من به تو قدرتی می دم که ....آدرین آمد هولم داد و جسم آکومایی از دستم افتاد آدرین بهم گفت نزدیک بود دختر داشتی شرور می شدی ازش تشکر کردم و در گوشم گفت ما نباید شرور شیم هواست را جمع کن رفتم دستشویی تیوی گفت مرینت یکی می خواد این چند روزه شرور شی شاید ارباب شرارت هویت تو را فهمیده گفتم تیکی ازکجا گفت آراسته نگفته گفتم اون که هنوز هویت ارباب شرارت نفهمیده البته شاید به من دروغ گفته باشه ولی آخه دلیلی نداره که بخواد هویت من لو بده من آدم خوبیم
بعد مدرسه تغیر شکل دادم و رفتم پیش آراسته داشت مشق هایش را می نوشت از پنجره رفتم داخل و با یویو گرفتمش و گفتم چرا به ارباب شرارت هویت من را لو دادی گفت من تا حالا هویت شما دو نفر به کسی نگفتم. دیدم از چشماش داره راست میگه گفتم ببخشید فکر کردم تو لو دادی و رفتم و گفت البته تا الان من نشنیدم رفتم خانه خواستم کار پروژه شروع کنم که یکدفعه دیدم زنگ زدن رفتم باز کردم آدرین بود با نینو وآلیا گفتن فهمیدن که آنها کمک نمی کنند برای همین آماده بودن کمک پس دسته جمعی کار شروع کردیم وقتی تموم شد در گوش آدرین گفتم ساعت ۷ جای همیشه گیمون رفتم حمام آمدم بیرون دیدم ساعت یک روبع به ۷ هست سریع تغیر شکل دادم و رفتم
دیدم گربه آنجا هست نشتیم کنار هم ماجرا به آدرین گفتم ولی آدرین گفت فکر نکنم تو زیادی داری توجه می کنی صدای پا آمد سریع از هم دور شدیم لایلا و کلویی بودن لایلا به کلویی گفت بدو من زود تر می رسم که ما را دیدن لایلا بهمون سلام کرد ولی کلویی اصلا توجه نکرد به آدرین گفتم به نظرت کلویی و لایلا باهم باشن عجیب نیست آدرین گفت عجیب اینه به خاطر پروژه تنهای انجام دادی حسودی کنی گفتم من و حسودی و خندیدم و رفتم
چند روزی هست که لایلا و کلویی همش من را آزار می دهند ولی من اهمیت نمیدم واقعا کار هایی می کنن که دیگه از این کار بد تر نیست بقیه داستان از چشم آدرین فکر کنم مرینت راست میگه انگار ارباب شرارت فهمیده کل این دو روز کلویی زیر نظر داشتم که دیدم به یکی با لایلا زنگ زد کلویی گفت الو سلا عشقم من لایلا داریم همش تلاشمان را می کتیم ولی اون خیلی مقاومه سریع گفتم کی خیلی مقاومه کلویی گفت .... که یکدفه لایلا گفت مامان کلویی
لایلا گفت مامان کلویی نمی خواد بره نیویورک و من کلویی می خواهیم سعی کنیم راضیش کنیم بریم نیویورک و با دوست پسر کلویی گفتم ببخشید تازه گیا خیلی حساس شدم لایلا گفت حساس به چی گفتم هیچی و رفتم و به خودم گفتم پسر من دارم چیکار می کنم و رفتم حالا بریم ادامه داستان از چشم آراسته
کلویی بهم زنگ زد سه روز تمام دارن رو مخ مرینت می رن ولی اصلا شرور نشده باید فکر کنم که یکدفعه کلوی زنگ زد گفت سلام عشقم داریم هر کاری می کنیم ولی خیلی نقاومه کلویی یادش رفت گوشی قطع کنه و من ماجرایی که برای آدرین تعریف کردن شنیدم و یه فکر بکر به ذهنم زد بقیه داستان از چشم مرینت
آدرین برام شکاک بودن تعریف کرد باهم کلی خندیدیم که یکی عاشق کلویی شده و لایلا تو کار مد خوب باشه باهم آن روز خوش گذشت رفتم خانه باورم نمی شه دو باره دندان ببر در اتاقم بود بهم گفت منتظرت بودم گفتم چیکار داری گفت من هویت ارباب شرارت فهمیدمگفتم کیه گفتم صاحب دو تا خانه مانده به خانه آقای آگراست و تحقیقاتم کامل شد گفتم کیه گفت من اول باید در مورد قرار مان صحبت کنیم و گفت تو باید معجزه گر خروس و زنبور به من بدی همزمان استفاده کنم گفتم ولی گفت تو به من تا ابد که نمی دی پس قرار همینه و قبول کردم و رفت یه جمله گفت البته اگه بتوانی لیدی باگ بشی گرفتم خوابیدم صبح شد داشتم می رفتم مدرسه که
ممنون که خواندید لطفا نظر فراموش نشود
بابت غلط املایی ببخشید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی لطفا تست های منم بخونید اسمش Lady bug 1،2 اگر نیاورد در گوگل بزنید لطفا داستان من 37 قسمته و سه هم داره میاد