لطفا داستانمو معرفی کنید اگه تعداد کامنتا ب ۱۰ تا ب بالا نبودن من دیگه این داستان رو ادامه نمیدم
اول بالارو بخون ....خوندی حالم بهترشد آلیا بهم گفت :( بیا ی چیزی بخور تو ک تو این هفته درست چیزی نخوردی الاناست ضعف کنی رومون . گفتم :ن اشتها ندارم گفت : ن ولی اما نداریم باید بیای بخوری گفتم : ولی آلیا... نزاشت ادامه بدم و دستمو کشید و برد تو اتاق غذا خوری مدرسه (نمیدونم اسمش چی بود) همه ی بچه ها اونجا بودن
• داشتن ب من و آلیا نگاه میکردن و رفتیم داخل و غذامونو گرفتیم و رفتیم نشستیم من داشتم با غذام بازی میکردم(ن روی بچه ها مینداختم داشتم با چنگالم تو همش میکردم) چون اشتها نداشتم . الیا داشت نگام میکرد و گفت چرا داری با غذات بازی میکنی گفتم اشتها ندارم از روی صندلی بلند شدم و داشتم به در خوروجی ک سرم گیچ رفت داشتم میفتم ک یکی منو گرفت ( شبیه عکس بالا)آدرین بود ک وایسادم آدرین گفت حالت خوبه ؟من ک سرمو گرفته بودم داشتم میگفم آره ممنو.. و دیگه نفهمیدم چی شد
از زبان آدرین ): مرینت داشت میفتاد رفتم گرفتمش وایستاد ازش پرسیدم حالت خوبه؟ گفت آره ممنو...همینجوری ک داشت حرف میزد از دوباره افتاد این بار غش کرد بلندش کردم بردمش بهداری گذاشتمش رو تخت پرستار اومد و گفت چی شده ؟ گفتم دوستم غش کرد الان یک هفته هست درست غذا نمیخوره
پرستار یک سرم تغذیه گذاشت دوی دست مرینت بعد از چند دقیقه زنگ خورد رفتم سر کلاس خانم بوستیه بعد نیم ساعت مرینت اومد..
پرستار یک سرم تغذیه گذاشت دوی دست مرینت بعد از چند دقیقه زنگ خورد رفتم سر کلاس خانم بوستیه بعد نیم ساعت مرینت اومد..
قبل از چند دقیقه: از زبان مرینت :(چشمامو باز کردم دیدم تو بهداری مدرسه هستم دور و برمو نگاه کردم کسی نبود(آدرین رفته سر کلاس خانم بوستیه) دیدم سرم ب دستم وصله سرم رو کندم از جام بلند شدم رفتم سر کلاس در رو زدم خانم بوستیه گفت : بفرمایید در رو باز کردم خانمبوستیه گفت: مرینت عزیزم بهتر شدی من هم سرم رو ب نشونه تایید تکون دادم خانم بوستیه گفت : برو سر جات بشین رفتم و کنار آلیا نشستم آلیا گفت : بهتری دختر گفتم: آره بعد تبلتم رو در آوردم و درس شروع شد بعد از چند کلاس دیگه زنگ خونه خورد رفتیم خونه آلیا خیلی اصرار کرد ک باهام بیاد خونه یا برم خونشون من هم قبول نکردم گفتم مامان بابات الان ی هفته تو رو ندیدن برو خونه من خوبم فردا داداشم میاد نگرانم نباش گفت باشه فردای آن روز...
لایک و کامنت یادتون نره من هنوز ناراحتم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی من عاشق داستان ت هستم
نایییس
مرسی
عاااااالی عشقم ❤
ممنون عزیزم
خیلی قشنگ نوشتی 😍
به داستان منم سر بزن لطفا 🙂💝
ممنون عزیزم ولی من خیلی وقته دنبال داستانات هستم
عالی بود🤩😍😍
ممنون
عالی عالی
ممنون
اجی عالی بود
ممنون آجی
عالی بود
ببخشید میتونم اسمت را به پرسم
اجی میشی ؟
اسمم منا هست ۱۶ سالمه بله حتما اجی میشم😇
خیلی باحال بود
ممنون ولی من تا خرداد ماه شاید نتونستم بنویسم چون امتحانتمون شرع شده و حضوریه هر وقت وقت اضافه گیرم اومد ادامشو میدم
بعدی
امتحاناتم تموم شد یا اگر وقت فراغتی گیرم اومد ادامه میدم