
سلام این داستان جدیده امه و برعکس داستان های دیگه ام قرار طولانی باشه پس لطفا با من همراه باشید و در مورد ی دختر به اسم هانی که رنگ موهاش قرمزه
چشمام رو باز کردم ی نگاه به ساعت انداختم(نشانه حرف زدن هانی +) +وایی دیرم شده چرا خواب موندی دختر احمق سریع بلند شدم رفتم ی لباس از تو کند برداشتم و پوشیدم موهامو شونه کردم و دم اسبی بستم بعد هم خواستم چیزی بخورم که وقتی به ساعت نگاه کردم پیشمون شدم کیف و گوشیمو برداشتم سریع رفتم به فروشگاه مواد غذایی وایی خوب شد رسیدم اگر یکم لفتش می دادم دیرم میشد رفتم در مغازه رو باز کردم و قفسه ی چیپس و پفک و فقیه ی نون هارو بیرون از مغازه گذاشتم چراغ هارو روشن کردم و تی رو برداشتم شروع کردم به انجام کار یکم بعد ی آقایی آمد چقدر خوشتیپ وایی خدایا ی دوست پسر اینجوری به من بده خوش بحال دوست دخترش رفت ی نودل و چندتا خوراکی برداشت و منو رفتم پشت پیشخوان و براش حساب کردم نمی دونستم اونو نگاه کنم یا اضافه ی پولش رو بردارم بعد اضافه پولش رو برداشتم و گرفتم جلوش یکم با صدای اون که گفت خانم چیکار می کنی پول رو ول کن به خودم آمدم و عذر خواهی کردم
وقتی رفت متوجه شدم دستبندش افتاده روی زمین برش داشتم از مغازه بیرون رفتم +آقا.... آقا ولی مثل اینکه آب شده بود رفته بود داخل زمین یعنی دوباره برمی گرده تا دستبندش رو بهش بدم نمی دونم دستبند رو گذاشتم توی کیفم و بعد به کارم ادامه دادم بعد از تمیز کردن زمین سراغ شیشه ها رفتم و بعد هم زمان مارین تمام شد سانگ یه(کسی که بعد از هانی تو مغازه کار میکنه) آمد و من کیفم رو برداشتم و از مغازه بیرون آمدم داشتم به سمت مغازه لباسی می رفتم که گفتم بگذار گوشیم رو چک کنم متوجه شدم که ۸ صبح ی فرد ناشناس باهام چندین تماس گرفته منم که از جنجکاوی داشتم می مردم تصمیم گرفتم خودم زنگ بزنم به اون فرد و باهاش تماس گرفتم +سلام وقت بخیر شما صبح با این شماره تماس گرفته بودید •خانم لی هانی؟ +بله خودم هستم
لطفا برام اون قلب سفید رو قرمز کن
•خانم چرا تلفن رو جواب ندادید صبح برای رزمه ای که داده بودید تماس گرفتیم بیاید برای مصاحبه اما جواب ندادید و الان فرد دیگه بجای شما انتخاب شده و بعد تلفن رو قطع کرد این چه شانشیه تو داری آخه دختر چرا گوشیت رو سایلنت بود شاید الان به جای ده تا کار نیم وقت ی کار تمام وقت گیرت آمده بود از دست تو هانی با اون موهای قرمزت😑(خودش موهاشو مسخره می کنه بعد انتظار داره بقیه نکن😬) با دیدن ساعت دست از کلنجار رفتن با خودم برداشتم و سریع خودمو به مغازه لباس فروشی رسوندم شیفت رو از خانم کیم تحویل گرفتم و رفتم داخل نشستم پشت پیش خوان تا ی مشتری بیاد از ساعت ۱ که من اونجا بودم تا ساعت ۸ حتی ی نفر هم نیامد خلاصه ساعت ۸ در رو بستم و راه افتادم به سمت کافه ی همون نزدیکی حالا باید گارسونی کنم از دست تو هانی اگه تلفنت رو جواب میدادی شاید امروز روز استفا نامه باید بهشون میدادی
چالش: این تست در مورد همه ی اعضاست ولی لی هانی آخر باید با یکی باشه شما کدوم از هفتا پسر هارو انتخاب می کنید برو بعدی می خوام ی اعتراف کنم
خیلی دوستت دارم💖💖 راستی اگه برات سوال پیش آمد اعضا می میان بگم که تو این چند قسمت خبری ازشون نیست😵
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هایلیدی/مستر
نیازبهامتیازدارم،لطفابهم50امتیازبدیدچهارتاتستاتونلایکمیشه+فالو
نمیدونم
امم شاید یا ته یا کوک یا جیمین بقیشون ساکتن
راستی داستان منم بنگر😇
جیمین
ج چالش نامجون
🥰😌
عالی بود
ج چ =ازکوک باشه
مرسی❤️❤️