
پارت ششم😌😌
بعد با همون راننده رفتم دم خونم وسایلم رو جمع کردم و همون موقع به صاحب خونه پیام دادم من خونه رو تخلیه مردم فردا برای تحویل دادن کلید و توصیه حساب ساعت ۹ شب جلوی خونه باش و رفتم و سوار ماشین شدم از چشم نامجون:پسرا الان ی دختر قرار باهامون زندگی کنه پس لطفا تا می توانید رعایت کنید تهیونگ:باشه هیونگ نگران نباش صدای در آمد درو باز کردم با ی لبخند هانی مواجه شدم که و حالت چهره اش مشخص بود زوری آمده اینجا اما به هرحال اتاقش رو بهش نشون دادم و رفت داخل اتاقش و دیگه بیرون نیامد ماهم رفتیم خوابیدیم
از چشم جین:با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدم اففف باید برای پسرا هم صبحانه درست کنم بلند شدم موهامو شونه کردم و ی آبی به صورتم زدم وقتی رفتم داخل آشپزخونه متوجه هانی شدم چقدر در حین آشپزی قشنگ بود چرا قلبم داره تند تند میزنم دلیلش چیه باید برم دکتر بد ورد واید هندسام مریض باشه همینجور فکر میکردم که با صدای هانی که گفت آقای سوک بیدار شدیم به خودم امدم و گفتم آره بیدار شدم اما لطفا جین صدام کن خیلی عجیبه برام چون من همیشه آشپزی میکردم هانی لبخندی زد و بکارش ادامه داد قلبم هنوز تند تند میزد که هانی ازم خواست تا بقیه رو بیدار کنم
از چشم هانی: جین رفت و همه رو بیدار کرد تا بقیه آمدن من میز رو چیدم و اونا نشستن سر میز نامجون:هانی تو نمی خوری +نه متشکرم آقای کیم نامجون:ای بابا مگه قرار نشد رسمی حرف نزنی و با اسممون صدامون کنی +باشه جیهوپ:چرا صبحانه نمیخوری +مرسی میل ندارم جیهوپ:باشه هرجور راحتی خلاصه صبحانه شون رو خوردن و آماده شدن آمدن سوار ون شخصیشون شدیم و داخل راه همه ی برنامه رو براشون توضیح دادم تهیونگ امروز فیلم برداری داشت بقیه موندن و تمرین کردن و منو تهیونگ رفتیم سر فیلم برداریش خلاصه که آنقدر کار داشتم که زمان مثل برق و باد برام گذشت ساعت ۸ و نیم شد باید می رفتم تا کلید و تحویل بدم
پس قدم زنان راه افتادم به سمت خونه ی قدیمیم رسیدم صاحب خونه آمد بود با ی لحن عجیبی گفت:چرا داری تخلیه میکنی؟ +چون دیگه نمی خوام اینجا بمونم صاحب خونه:به پیشنهادم فکر کردی +من همون روز بهتون گفتم نه لطفا دست از سرم بردارید بعد با قدم های کوتاه نزدیکم آمد و منم هی عقب عقب میرفتم +د دد ددا..ررر ری ییی چیک ککار میکنی ع*و*ض*ی آنقدر عقب رفتم که خوردم به دیوار اونم هی می یومد سمت خواستم هولش بدم که دستام رو گرفت و پین کرد بالای سرم خیلی ترسیده بود
چالش: فکر می کنید در ادامه چی میشه؟ صاحب خونه با هانی کاری میکنه؟ کسی هانی رو نجات میده؟ برو بعدی ی چیز مهم میخوام بگم
اگر قرار باشه تست ها آنقدر کم مشاهده بخورن و لایک نداشته باشه اکانتم رو در تست چی حذف می کنم و دیگه ادامه نمیدم و چیز جدیدی رو شروع نمیکنم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود لطفا لطفا زود تر بنویس داستانت عالی هست حتما ادامه بده ❤️❤️❤️🤩🤩😍🥰
ج چ : نمیدانم شاید یکی از اعضا نجاتش میده شایدم آقای کای 😐😂
😍😍😍🥰🥰🥰🥰💖💖❤️❤️💖❤️💖❤️💖❤️💖
سلام
مثل همیشه عالییییییییییییییی
لطفا پارت بعد رو زود بزار
🌹😍🥰🥰❤️😍❤️😍💖❤️❤️💖❤️💖❤️❤️
چشم😗