
سلام خوشگلای من این داستان زود تمام کردم چون ی ایده ی جالب تر پیدا کردم چون زیاد هم طرفدار نشد تمام شد به داستان بعدیم که در مورد همه ی اعضاست
اففف ولش کن به خودم آمدم و متوجه شدم که صدای ا/ت قطع شده برگشتم دیدم بیهوش شده افتاده روی زمین نگران شدم سریع بلندش کردم و بردمش بیمارستان ی سرم بهش وصل کردن نشسته بودم کنارش که دکتر آمد و صدام کرد(علامت صحبت دکتر &) &نتیجه ی آزمایش های جئون ا/ت اصلا خوب نیست -چیشد😖 &ایشون سرطان خون دارن -چی &لوسمی دارن -اقای دکتر لطفا بگید که ی دروغه &متاسفم اما دروغ نیست -راهی برای درمانی هست &بله اما باید هر چه زودتر عمل بشه خیلی ناراحت و آشفته شدم رفتم روی صندلی روبه روی تخت ا/ت نشستم واقعا چرا این دختر ی روز خوش ندیده سرطانش که داخل بچگی خوب شده بود با عمل چرا دوباره برگشته تو فکر بودم که با صدای ا/ت که تو خواب می گفت جونگکوک نرو خواهش میکنم لطفا نرو به خودم آمدم رفتم دستم رو گذاشتم رو سرش تب داشت شاید بخاطر اون دکتر رو صدا کردم به آمپول تب بر زدن داخل سرمش بعد از نیم ساعت ا/ت بهوش آمد +جونگکوک تو اینجایی -اره نگران نباش +لطفا نرو تنهام نگذار -نمیرم نگران نباش ا/ت ی ماجرایی هست که باید باهات در میان بگذارم
-ا/ت تو دوباره مبتلا به سرطان خون شدی +قرار نبود کسی بفهمه چطوری فهمیدی -دکتر گفت ا/ت باید عمل کنی +آخه -اخه و اینا نداریم من میگم همین امروز عملت کنن و بعد داشتم از تخت رو میشدم که ا/ت دستم و گرفت و +اگه بمیرم چی -تو هیچیت نمیشه +میشه قبل از رفتنت یکم باهم حرف بزنیم -البته +جونگکوک تو منو دوست داری -معلمومه که دوست دارم همه دخترعمو هاشون رو دوست دارن +منظورم اونجوری نیست بعد دستش رو گذاشت روی قبلم و ادامه داد + از اینجا دوست دارم؟ من دیوانه بار دوست دارم جوری که همیشه ناخواسته بهت فکر میکنم وقتی می بینمت قلبم تند تند میزنه.... یکم مکث کردم نمیدونستم باید جوابش رو چی بدم -ا/ت من برم بگم دیر نشه +خودت رو به کوچه علی چپ نزن جواب بده آره یا نه من می توانم با جوابت کنار بیام رفتم و روبه روی ا/ت لبه ی تخت نشستم و بهش نزدیک شدم چشمام رو بستم و بوسیدمش یکم به. لبام رو از لباس جدا کردم و گفتم متوجه جوابم شدی؟ و بلند شدم رفتم پیش دکتر و کارهای عمل ا/ت رو انجام دادم
ی هفته بعد از عمل: از بس داخل خونه مونده بودم حوصله ام سر رفته بود برای همین رفتم یکم داخل حیاط هوا بخورم که ی چیزی روی دهنم احساس کردم و دیگه چیزی نفهمیدم وقتی چشمام رو باز کردم به ی صندلی بسته شده بود و شروع کردم به درخواست کمک اما کسی متوجه اش نمیشد تا اینکه یکی گفت داد نزن اینجا کسی نمی فهمه اون آسترو بود همین قاتل بی رحمی که مادر عمو و زن عموم رو کشته بود ۵۰ سالشه اما نمیدونم چرا نمیره انگار با خودش عهد کرده نصل ما رو منقرض کنه😖 با صدای اون عوضی به خودم آمدم •ببین چی اینجا دارم بعد گوشیش رو گرفت جلوی صورتم و وقتی دیدم کنترل رو از دست دادم نامجون رو زیر نظر داشت و می توانست هر لحظه بهش شلیک کنه +نههههه چیکار ما داری عوضی ولم کن چی میخوای به نامجون کاری نداشته باش...(با داد و جیغ و گریه)•اروم باش کاری به کارش ندارم تا وقتی که هر کاری میگم انجام بدی +باشه هر کاری بخوای برات انجام میدم قول میدم •باید با من ازدواج تا آمد ادامه ی حرفش رو بزنه خون پاشید روی صورتم چشمام ناخداگاه بسته شد وقتی باز شون کردم دیدم جونگکوک ی اسلحه دستشه و اونجا ایستاده و اون عوضی هم افتاده رو زمین مرده جونگکوک سریع آمد سمتم -ا/ت خوبی حالت خوبه +اره خوبم بعد بازم کرد و از اونجا خارج شدیم
یادت نره به داستان بعدیم سر بزنی بریم ادامه داستان
+دخترم این بود داستان آشنایی منو پدرت ×مامان آخر هیچ وقت برام تعریف نکردی که بابا چجوری مرد اشک تو چشمام جمع شد +ی سال بعد از اون ماجرا ما ازدواج کردیم و دقیقا وقتی من حامله بودم پدرت تصادف کرد ×مامان چجوری +وقتی فهمیدم حامله ام بهش زنگ زدم و بهش گفتم اون خیلی خوشحال بود و خواست پیشم باشه برای همین از شرکت راه افتاد اون روز هوا بارونی بود جاده ها لیز ی بچه گربه می پره وسط جاده و پدرت برای اینکه به اون آسیب نزنه فرمان رو کج کرده اما خودش رفته داخل دره و سالم بیرون نیمود دخترم ×مامان دوست داشتم بابا الان اینجا +منم
کامنت یادت نره😘😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واقعا عالی بود و گریه آور ۰😭😭
من هنوز بغض داره خفم میکنه
خیلی خوب بود😍❤
واقعا اخرش خیلی گریه داشت 😭😭😭
مرسی😍😍😍😍💖💖💖💖💖
عالی بود جونگ کوک مرد؟😭😭
مرسی 🥰🥰اره آسترو جونگکوک رو کشت🥺🥺
واییی عالی بود 😍🥺 اشک مردش چرا؟!:-)
مرسی 😍😍 آسترو کشتش🥺