
سلام شماره 5 آماده برای خوندن شماست بریم سراغ آنچه گذشت: رایدر : وقتی خونت رو کشیدم بیرون می فهمی چه لطف بزرگی در حق من کردی. ♡:یعنی تو خون اشام هستی.
مرینت:رفتم تو اتاقم و در رو کوبوندم داد زدم آخه چرا من خواهش می کنم سرنوشتم تقصیر کنه بعدم به خودم اومدم و رفتم لباس عوض کردم (مرینت:اوووففف چرا انقدر باید لباس عوض کنم) رفتم پایین از خونه رفتم بیرون تا خرید کنم باید برای مهمونی لباس کفش یا چیزای دیگه می خریدم رفت تو یکی از مغازه ها لباس هاش خیلی قشنگ بود بین داشتم نگاه می کردم که اون آقا گفت دختر خانوم به شما این لباس میاد یه لباس آبی کوتاه هم آبی کم رنگ دا شت هم آبی پر رنگ و سفید آبی پر رنگ کمکم میشد آبی کم رنگ و آبی کم رنگ کمکم میشد سفید پایین دامن لباس با گل ها یی که با رنگ سیاه کشیده شده بودن لباس رو خیلی زیبا کرده بودن اون لباس رو خریدم رفتم یه جفت کفش سرمه ای هم خریدم
بعدم تاکسی گرفتم رفتم خونه تو اتاق استراحت کردم گوشیم زنگ خورد گیلبرت بود گفت بیام اتاقش با ترس رفتم سمت اتاقش اتاق خیلی قشنگ و تمیز بود روی مبل مودبانه نشسته بود گفت بابت اذیت و آظاری که بچه ها به بار آوردم معذرت میخوام (+:اول فکر کردین میخوام مرینت رو شکنجه کنم با این همه ترس ولی نه ) گفتم آخ آخ داشت ام یخ زدن و سوختن نداشت گفت راستش ام اشتباه گفتی گفتم از قصد گفتم بعد از این حرفا با گیلبرت تا شب داشتید درباره ی حیوان های مثل کفشدوزک ، پرنده ها و....
جست و جو میکردی بعد از اون رفتیم شام خوردیم دستپخت حرف نداشت ولی دیگه دیر وقت بود خدا حافظی کردم و رفتم تو اتاق خوابیدم( فردا ) صبح از خواب بیدار شدم لباس هایی که خریدم رو پوشیدم آندره اومد پیشم (بچه ها اسم هر ۸ شون رو بلدید دیگه ) گفت خیلی بهت میاد گفتم ممنون تو ام آ کی اومدی تو گفت همون طور که همه میان اگه متوجه نشدی برای اینه که خیلی حواست پرت بود .آندره: خب اومدم دنبالت تا بریم جشن گفتم مگه شب قرار نبود بریم گفت
گفت راستش از ما خواستن همه چیز جشن رو مهیا کنیم گفتم که این طور خب پس بریم رفتی به بقیه پسرا سوار ماشین رفتیم دو تا ماشین بود اونجا رسیدیم .
و رفتیم سالن رو با کمک خیلی زیادت خدمتکار ها آماده کردیم تا آماده شد ساعت ۹ بود ساعت ۱۰ باید می رفتیم سالن چون همه اونجا بودن بعد از استراحت رفتیم سالن چون ما برای استراحت تو اتاق ویژه بودیم .
مرینت: همه داشتن می رقصیدن من یه چن دقبقه ای با گیلبرت رقصیدم تا این که چند تا دختر دورش جمع شدن منو داشتن میکشتن به زور از دل روده هاشون بیرون از رفتم تو حیاط آدرین او جا بود یواشکی رفتم پیشش داشت می گفت
چرا سرنوشت من انقدر بی رحم من تا گفتم مرینت و میخوانم هم گفتن بیاین ببینیم با کدوممون راحت تره حالا هم فکر کنم با گیلبرت بره آه.مرینت: از این حرفش شبیه گوجه شدم🍅 (گوجه: من از تو خوشگل ترم الکی نگو لاغر مردنی من قلمبم ) هر چه زود تر از اونجا دور شدم که افتادم زمین پام زخمی شد بعد از ۶ ثانیه آدرین اومد پیشم و گفت مر ینت چه اتفاقی افتاده .
☆:داشتم با تنهایی دردو دل می کردم که دیگه حوصله ام سر رفت رفتم به طرف سالن که دیدم یکی پاش زخمی شده افتاده رو زمین دقت کردم دیدم مرینت
خوب بریم آنچه خواهید دید:آدرین : گفتم مرینت خوبی .مرینت:آدرین ازم پرسید خوبم گفتم آآآره
خوب خدا حافظ دوستان 😊 .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام دوستان این تست 5 هست نه 55 😅