دوستان لطفا نظر بدین
رفتم در اتاقم باورم نمی شد کی دیدم آراسته بود با لباس ابر قهرمانی گفتم سلام گفت سلام لیدی باگ یا مرینت نمی دانستم چی بگم زبان من بند آمد گفت من باید برم یک جا دیگه کار دارم فقط خواستم چند تا عکس نشون بدم. باورم نمی شد عکس های تغیر شکل من بود. گفت اگه خواستی هویت ارباب شرارت بفهمی بیا پیشم البته اگه بتوانی. گفتم منظورت چیه و رفت ادامه داستان از چشم آدرین رو تختم دراز کشیدم که یک دفعه دیدم یه نفر یه نامه پرتاب کرد بعد رفت نفهمیدم کی بود نامه را باز کردم نوشته بو اگه می خوای پدرت هویت را نداند از مرینت دوری کن و بهش بگو ازت بدم میاد بعد پشت نامه چند تا عکس تغیر شکلم بود اشک در چشمام جمع شد نمی دانستم چیکار کنم گرفتم خوابیدم بقیه داستان از چشم آراسته یا همان دندان ببر زنگ زدم به رئیسم الو سلام خانم لایلا.زود بگو آراسته آدرین از مرینت جدا کردی . بله خانم فقط چیزی که می خواستم آمادس .آره فقط بگد چجوری این کار کردی .خانم هرکی فوت فن های خاص خودش را دارد .باشه خداحافظ .خداحافظ خانم .
ادامه داستان از چشم مرینت صبح مثل همیشه دیر بلند شدم سریع مدرسه رفتم زنگ مدرسه خورد خواستم به آدرین ماجرای دیشب بگم که آدرین آمد پیشم اشک در چشمای آدرین جمع شد و به من گفت مرینت من ازت متنفرم و رفت گفتم وایسا ولی تجهی نکرد باورم نمی شد آدرین به من گفت ازت بدم میاد حسابی ناراحت بودم خواستم گریه کنم آلیا آمد پیشم و فهمید حالم خیلی بده من را تا خانه برد یه آکوما داشت رفتم اتاقم داشتم گریه می کردم که یه آکوما آمد سمته من تیکی گفت مرینت مراقب باش داشتم شرور می شدم ولی کت نویر آمد و از پنجه برنده استفاده کرد و آکوما را از بین برد و گفت دلیل حرفم این بود نامه را داد دستم و رفت
نامه را باز کردم و نوشته آدرین اگه می خوای هویت تو را پدرت نفهمه از مرینت دوری کن نامه تموم شد خیلی عصبانی بودم گفتم تیکی خال ها روشن و سریخ رفتم سراغ آراسته در اتاقش بود از پنجره آمدم داخل گفتم تو می دانی چیکار می کنی آراسته گفت کاری نکن به ضرر تو تموم شه گفتم رابطه من آدرین به تو چه ربطی داره گفت به من ربطی نداره گفتم پس چرا دخالت میکنی آراسته گفت من این کار را با یک نفر معامله کردم سریع گفتم با کی آراسته گفت
لایلا گفتم یعنی اون هویت من می دونه نه به من گفت مرینت از آدرین جدا کن و آرااسته گفت با این معجزه گر این کار کردم سرم کلاه گذاشت تو هم اگه می خوای می توانی با یه معجزه گر هویت ارباب شرارت و مایورا بفهمی من رفتم خانه از بالکن آمدم تو باورم نمی شد چی دیدم
آلیا بود گفت مرینت تو تمام این مدت لیدی باگ بودی گفتم آره کلی ازم سوال پرسید و گفت می دونی گربه کیه گفتم نه بعد بهش گفتم باید هویت من مخفی به ماند گفت آره می فهمم رفت
گفتم تیکی باید چیکار کنیم تیکی گفت می توانیم با دادن یه معجزه گر به آراتسته هویت ارباب شرارت و مایورا به فهمیم گفتم فعلا در این مورد حرف نزنیم آنقدر ناراحت بودم گرفتم خوابیدم
ادامه داستان از چشم آدرین بیچاره مرینت خیلی ناراحت بود شانس بیاریم امشب شرور نشود کاشکی می دانستم صاحب این نامه کیه و می رفتم شاید می توانستم قانع اش کنم اصلا من مرینت دوست دارم برا هم مهم نیست هویتم لو بره من دیگه کت نویر ننی شوم آره فکر خوبی هست پلگ گفت آدرین مگه ارباب شرارت را شکست دادین . گفتن نه پس چجوری می خوای تبدیل نشوی وقتی لیدی باگ بهت نیاز داره گفتم آره آها فهمیدم می رم ببینم کی این کار کرده حتما مرینت می دونه فردا تو مدرسه ازش می پرسم بقیه داستان از چشم مرینت
فردا صبح وقتی خواستم برم مدرسه دیدم دارن درباره یه چیزی حرف می زنن درباره من بود نمرات مرینت خیلی پایین شدن باید یه کاری بکنیم به نظر من بفرستیم طراح مد در مدرسه نیویورک سریع در باز کردم گفتممامان بابا لطفا من دلم نمی خواد برم بابام گفت این به صلاحته منم گفتم لطفا یه فرصت بدین اونا گفتن ....
دوستان امیدوارم از داستان خوشتان آمده باشه لطفا نظر بدین
بابت غلط املای ببخشید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)