
سلام این اولین داستانی هست که من دارم مینویسم امیدوارم خوشتون بیاد و فک کنم تو این قسمت فقط معرفی کنم و اینکه من دوست ندارم کسی رو همون اول عاشق کسی کنم و دوست دارم داستانم یکم غمگین باشه و اینکه تو چند قسمت اول فعلا در مورد تهیونگ هستش بعد جیمین کم کم تو داستانم نقش پیدا میکنه
معرفی شما : اسمتون میا هست شما از یه خانواده خیلی پولدار در آمریکا هستین و یه دختر به اسم اما از آشناهای دورتون هست و یه پسر عمو به اسم رایان دارید خانواده شما اهل کره هستن ولی در آمریکا زندگی میکنید پدربزرگتون یه شرکت مدلینگ داره و خیلی هم معروف هست شما از بچگی مدل معروفی بودین ولی وقتی 16 سالتون شد تو و ِاما آنقدر صداتون خوب بود که شما در کمپانی تست دادین و قبول شدین و داخل یه گروه چهار نفره خوانندگی میکنید به اسم دختران نورلند ( اسمش رو همین الان گذاشتم چون دیگه اسمی به ذهنم نرسید و ممنون از دوستان که اسم برای گروهم انتخاب کردن ) اسم یکی از عضو گروه فلورا و یکی دیگش هم رایا بود و اینکه اما یه بار به کره رفته بوده ولی به یه دلایلی دوباره برگشته ولی الان دلیلش رو بهتون نمیگم و اینکه پدر و مادر شما و رایان و اما به دلیل شغلی که دارن همیشه در حال سفر کردن هستن و هر پنج یا شش ماه یه بار میتونن پدر و مادرشون رو ببینین و تو یه خواهر و برادر به اسم کیت و ویلیام داری

داستان از زبان میا : وایی امشب مهمونی داریم حالا چی بپوشم ؟؟؟ که یه دفعه در اتاقم باز شد دیدم خدمتکار یه لباس خیلی قشنگ برام آورده( اینم عکس لباس میا و البته میتونید خودتون رو توی یه لباس دیگه تصور کنید ) لباسم رو پوشیدم که یه دفعه اما، فلورا و رایا اومدن تو اتاق و اونا هم حسابی خشگل شده بودن بعد وارد مهمونی شدیم همه لباس های گرون قیمت پوشیده بودن داستان از زبان اما: داشتم میرفتم یه نوشیدنی بگیرم که دیدم یه پسر داره به میا پیشنهاد میده که برن و برقصن منم یاد تهیونگ افتادم و رفتم و اون پسر رو تا میتونستم ابروش رو بردم

راستی اینم میا هست داخل عکس بالایی 👆 اگه دوست دارین خودتون رو توش تصور کنید .............................................حالا بریم پیش بی تی اس 👈
وایی دیگه دستم خسته شد به خاطر همین فقط اسمشون رو مینویسم جیمین: از زمانی که اما تهیونگ رو ترک کرده تهیونگ حالش خیلی بد شده ولی نمیخواد به ما نشون بده اخه چرا مثلا ما برادرش هستیم تهیونگ : از زمانی که اما من رو ترک کرده سه سال میگذره ولی من هنوزم اما رو دوست دارم خدا کنه اما برگرده
حالا بریم پیش اما و میا داخل مهمونی ......... خوشبحالشون منم مهمونی میخوام
میا : داشتم میرفتم یه نوشیدنی بیارم که یه پسر خوشتیپ جلوم وایساد و بهم پیشنهاد رقص داد تا من اومدم بگم بله اما اومد و اون پسر رو برد یه جای دور و تا میتونست آبروش روبرد 😶🤐 و یه عالمه فحش بارون کرد 😮😮😮 نمیدونم چرا از وقتی اما رفته کره و برگشته انقدر تغییر کرده و هر موقع که من میپرسم چرت و پرت میگه بلاخره منم دیگه این موضوع رو ولش کردم .... ولی فک کنم شکست عشقی خورده بیچاره چون اخه کیه که نزاره دوستش توی مهمونی با یه پسر خوشتیپ برقصه 🤔🤔
اما : آخيش مرد بیتربیت ادم باید شعور داشته باشه چرا اخه همه باید بیان پیش ما چهار تا دختر و ما رو اذیت کنن اهههه داشتم میرفتم که میا رو دیدم همینطوری داره بهم نگاه میکنه معلوم بود خیلی ترسیده خب حقم داره من نذاشتم خوشبگذرونه وایی خدا اخه چرا این کار رو کردم که یه دفعه میا گفت : ممنون ولی خودم میتونستم بدون خشونت بهش بگم نه ( میا تو دلش : آه اخه چرا نزاشت باهاش برقصم یه پسر خوشتیپ اومده و بهم پیشنهاد رقص داده منم واقعا ازش خوشم اومده بود )اما : وایی خدای من میا بعد این مدت بلاخره آدم شد ولی دیگه خودم ادبش کردم حالا بیا بریم مهمونی
سه روز بعد👈 فلورا : واییییییییییی بچه ها براتون یه سوپرایز دارم ... اما ، میا و رایا : چه سوپرایزی داری بگو دیگه دارم از کنجکاوی میمیرم فلورا : قراره بریم کره و گروه بی تی اس ، بلک پینک ، اکسو و گروهای دیگه رو ببینیم وای خیلی هیجان دارم از زبان اما : وقتی فلورا گفت قراره بریم کره و بی تی اس رو ببینیم انگار یه سطل آب یخ رو سرم ریختن حالا چیکار کنم اگه تهیونگ منو ببینه که بد میشه از زبان میا : وقتی فهمیدم قراره بریم کره خیلی خوشحال شدم ولی وقتی اما رو دیدم انگار اصلا خوشحال نبود رفتم و اینو به فلورا و رایا گفتم رایا : بریم ازش بپرسیم فلورا : باهات موافقم میا : مطمئن هستین بهمون میگه اخه هر وقت ناراحت میشه خودمون رو هم بکشیم بهمون نمیگه فلورا : امتحانش مجانی حالا بریم بپرسیم میا : باشه اما: دیدم بچه ها دارن میان به سمتم و با داد بهم گفتن تو چرا خوشحال نشدی ؟؟؟ مونده بودم چیبگم به خاطر همین گفتم : چرا خیلی خوشحالم فقط یکمی شوکه شدم فقط همین میا : دیدین گفتم بهمون نمیگه حالا ولش کنین من برم به رایان این خبر رو بدم اما : آره بهش بگو ..........................................از زبان میا : من برم رایان رو سوپرایز کنم
اول رفتم یه سر خونه گفتن که رایان چند دقیقه دیگه میاد به خاطر همین رفتم و چند تا ترقه آوردم بعد دیدم که رایان داخل پارکینگ هست به خاطر همین کنار در وایسادم و وقتی رایان اومد گفتم سوپرایز و یه دفعه ترقه منفجر شد و رایان ترسید و از اون ور یه خدمتکار گربه رایان (رایان یه گربه به اسم میرا داره) رو تو دستش گرفته بود و میخواست گربه رو بیاره پیش رایان یه دفعه به خدمتکار خورد و گربه پرید روی سر رایان رایان هم حول شد و اونقدر دوید که افتاد تو استخر و گربه بیچاره هم فک نکم زنده مونده باشه 😁😁😁 رایان : آخه میا این چه کاری بود که کردی میا : میخواستم چند تا خبر رو بهت بدم و گفتم که بد نیست سوپرایزت کنم رایان : زحمت کشیدی حالا چه خبری هست میا : قراره بریم کره رایان : خوش بگذره منم میخوام با میرا ( گربه ی رایان ) برم اروپا قراره یه مهمونی بزرگ بگیرن و منم دعوت شدم میا خوشبگذره حالا من برم وسایلم رو جمع کنم فردا پرواز دارم
حالا بریم پیش بی تی اس 😁😁 نامجون : بچه ها یه خبر درجه یک دارم جیمین : چه خبری ؟؟ جین : آره چه خبری داری زودتر بگو دیگه نامجون : بچه ها اون گروه دختران نورلند رو یادتونه که خیلی مشهور هست اما عضو اون گروه هست و قراره فردا بیان تهیونگ : یعنی قراره دوباره اما رو ببینم نامجون : آره فک کنم تهیونگ : وقتی متوجه شدم اما قراره بیاد خیلی خوشحال شدم ولی نمیدونم چرا انقدر حس خوبی نداشتم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من یکم گیج شدم ولی درهرحال خیللییییی باحال ببود✌🏻🤩
سلام عالی بود به داستانم سر بزن 😁