
سلام کیوتم

از دید مرینت خواب بودم تازه داشتم از خواب بیدار میشدم که یکی در خونه رو زد سریع رفتم در رو باز کردم و هیچی نفهمیدم بعد که چشمام رو باز کردم دیدم تو ماشینم ، یهو دیدم که لوکا داره رانندگی میکنه ، گفتم سلام لوکا . گفت سلام خوشگل . قیافه من 😳 یهو یه جا نگه داشت . گفت پیاده شو و چشم هاتو ببند . گفتم خیلی خوب باشه . رفتم دیدم که خورشید داره غروب میکنه ( بچه ها تا لوکا برسه به اینجا طول کشید ) و کنار ساحل هم بودم و یه میز بود و پایینش یه عالمه گل و شمع بود . لوکا دست منو گرفت و بردم رو اون میز . اون لحظه یاد کت افتادم 😞( چند روز قبل ) داشتم با حالت لیدی باگیم قدم میزدم که کت اومد جلوم گفت سلام بانوی من گفتم سلام کت . گفت بانو دیگه نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم . یهو یه حلقه آورد جلوم و زانو زد . گفت بانو با من ازدواج میکنی خوشگلم . قیافه من 😳😳 قیافه کت 😍 مونده بودم چی بگم . یهو گفتم نه ببخشید کت من عاشق یکی دیگه هستم . گفت و....و.....ولی آخه.... بعد رفتم خونه ( زمان حال ) یهو لوکا گفت مرینت گفتم بله گفت کجایی چند ساعته دارم صدات میکنم ، گفتم وای ببخشید . من و لوکا اونجا شام خوردیم....

بعد ساعت ۹ شد من به لوکا گفتم مرسی بابت شام . من باید برم . لوکا گفت کجا با این عجله . وایستا من میرسونمت . گفتم ممنونم لوکا . یهو لوکا یه گل رز قرمز آورد و زانو زد ( گل رز قرمز به معنی خواستگاری ) دستم رو گرفتم جلوی دهنم . گفتم وای لوکا . دستش رو گرفتم و بغلش کردم . گفت قبول میکنی؟ یکم فکر کردم و تو دلم گفتم آدرین که منو دوست نداره چون یه بار هم نگفته عاشق کسی هست . جز کاکامی😡 خب ولی لوکا عشقش رو به من ثابت کرد ، پس گفتم آره . لوکا هم منو بغل کرد . نشستم تو ماشین که بریم خونه . به لوکا گفتم میشه بهت بگم لوک؟ گفت هر چی میخوای بگو خوشگل . خندیدم و گفتم باشه لوک 🤭 رسیدیم به خونه . به لوکا گفتم لوک میشه بیای بالا مامان و بابام خونه نیستن . گفت خب باشه الان میام ماشین رو پارک کنم میام . گفتم باشه . من رفتم بالا . دست و صورتم رو شستم و رفتم لباس خونگیم رو پوشیدم . یهو صدای در اومد . گفتم حتما لوکاست دیگه . پس محل ندادم . داشتم لباس های کمد رو مرتب میکردم که یهو یه چیز نوک تیز رو پشتم احساس کردم . برگشتم و یهو دیدم لوکا با یه چاقو پشت منه . گفت هیششششش . من خیلی ترسیده بودم . چون نه میتونستم تغییر شکل بدم نه میتونستم کاری کنم . گفتم آخه چرا ؟ گفت مرینت تو به من دروغ گفتی . گفتم نه نه من واقعا تورو دوست دارم . گفت پس عکس های این آدرین روی دیوار های تو چیکار میکنه . گفتم وایستا برات توضیح میدم . یهو آدرین از پنجره اتاق اومد داخل ...

یهو لوکا گفت تو ی بدبخت اینجا چیکار میکنی . آدرین گفت ببخشیدا ولی جلوی یه خانم این حرفا بده . آدرین آروم به من گفت مرینت اون شمشیرت که اومده بودی باشگاه رو داری؟ گفتم تروخدا آدرین من میترسم . این کارا رو نکن . گفت نگران نباش فقط میخوام یکم بترسونمش . گفتم تو کشومه . آدرین رفت جلوی لوکا . لوکا گفت تو چی داری که همه دوست دارن پسره ی.... آدرین گفت هو هو آروم . یه خانم هست پشت من و من دوست ندارم جلوش کسی حرف بد بزنه . یهو آدرین شمشیر رو برداشت و پرید رو لوکا . آدرین مجبور شد که شمشیر رو بزنه و لوکا رو بکشه . آدرین گفت مرینت برو بیرون . من رفتم بیرون . یهو دیدم آدرین اومد بیرون گفتم چیشد . کشتیش؟؟؟ گفت مرینت منو ببخش مجبور شدم . اشک تو چشمام جمع شده بود و گفتم حالا جواب خانواده خودم و بقیه رو چی بدم ؟ آدرین گونه ام رو گرفت و گفت نگران نباش . چند روز بعد . آدرین اومد خونه ما . گفتم وای آدرین مامان و بابام چند ساعت دیگه میان اینجا . آدرین گفت مرینت . میشه اگه رازی داری رو بگی منم میگم . گفتم آخه آدرین . گفت مرینت بگووووو . گفتم باشه باشه . بعد گفتم خب راستش .... من ....لیدی باگم . آدرین گفت تو دلم خیلی چیزا جمع شده ولی الان وقتش نیس . گفت منم کت نوارم . من گفتم . ت....و....تتت......وو......تو کت نواری؟ آدرین گفت مرینت پس بیا فرار کنیم . گفتم وولی آخه جواب مامان و باباهامون رو چی بدیم . یهو تلفنم زنگ خورد . دیدم بابام هست . جواب دادم یه مردی بود گفت.......

خانم شما کجایید پدر و مادر شما با یه ماشین تصادف کردن و الان له شدن . من یهو تعادل خودم رو از دست دادم . آدرین گفت مرینت مرینت چی شده . از زبان آدرین . گوشی رو از مرینت گرفتم و گفتم آقا چی شده . برام ماجرا رو توضیح داد . من گیج شده بودم . گفتم باشه ما الان میایم اونجا . گفت آقا با این وضع خانمت اگر شما بیاید اینجا سکته رو زده . گفتم خانمم؟ گفت بله مگه خانمتون نیست؟ گفتم الان موقع این حرفا نیست . پلک اومد بیرون گفت . حبه قند کجاست؟ تیکی هم اومد بیرون گفت هزاران بار بهت گفتم به من نگو حبه قند . گفت باشه حبه قند . قیافه تیکی😡 . گفتم بسه بچه ها . مرینت از حال رفته بود . من مرینت رو بردم تو ماشین و رفتیم بیمارستان ...... چند سال بعد مامان و بابای مرینت فوت کرده بودن . ولی من سعی کردم مرینت رو خوشحال کنم بخاطر همین بهش گفتم که باهم ازدواج کنیم .

یه روز آفتابی بود . داشتم با مرینت بیرون قدم میزدم . از زبان مرینت . من یکم استرس داشتم . چون که راستش رو بخواین حامله ام . امروز هم رفته بودم دکتر . جنسیت بچه هم مشخص شده بود . میخواستم این خبر خوب رو تو یه جای خاص به آدرین بگم . گفتم آدرین بریم لب دریا . گفت بریم . وقتی رسیدیم یکم شکمم درد میکرد چون خیلی راه رفته بودیم . رفتم یه جا نشستم به آدرین گفتم آدرین بیا اینجا . کاغذی که عکس بچه تو شکمم بود رو در آوردم . آدرین گفت این چیه . گفتم این بچه شماست آقای آگرست ☺️ گفت چٔ...ی.....چیی چییییی یهو آدرین اینقدر که هل شده بود پرید تو آب تمام لباساش و موهاش رو خیس کرد و داشت داد میزد پدر شدمممممم . همه داشتن ما رو نگاه میکردن . رفتم دست آدرین رو گرفتم و آوردمش بیرون آروم بهش گفتم آدرین زشته . داد زد زشت نیست .زشت نیست 😍😍 . گفتم یکم آروم تر . گفت خیلی خوب باشه . داشتم از کیفم دستمال بر میداشتم یهو دیدم آدرین دوباره رفت تو آب . یهو هر چی آب بود رو ریخت رو من . داد زدم آدرینننننن . بسه دیگه . گوشش رو گرفتم و بردمش خونه🤭 .

وقتی رسیدیم تمام لباس هام رو انداختم لباسشویی و موهام هم خشک کردم . آدرین حموم بود . در زد گفت مری یه دو دقیقه بیا . گفتم بله . گفت بچه پسره یا دختر؟ گفتم حدس بزن . گفت امممم پسر؟ گفتم نچ گفت نکنه.....😍😍گفتم بله . گفتم خدایا شکرتتتتتتت . گفتم حالا حموم کن باید برا بچه اسم انتخاب کنیم . گفت اوکی . گوشیم رو در آوردم دیدم آلیا ۱۴ بار بهم زنگ زده بود . به گوشی آدرین هم ۱۵ بار نینو زنگ زده بود . نگران شدم بخاطر همین به آلیا زنگ زدم . گفت وای دختر بچه چیه . دختره . پسره . اسمش چیه . کی بدنیا میاد . کی به من میگه خاله . گفتم وای آلیا وایستا منم حرف بزنم راستی تو از کجا میدونی ؟ گفت آدرین به من و نینو گفت . گفتم وای از دست آدرین تازه نیم ساعت پیش متوجه شد که من حامله ام ها . گفت شوهر باحالی داری . گفتم مرسی راستی نینو چرا اینقدر زنگ زده بود . گفت میخواست حال تورو بپرسه . گفتم آها باشه مرسی من خوبم نگران نباشید . گفت باشه دخی. بعد خداحافظی کردیم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پروف میخوای اگه میخوای بیا پیوی
خیلی خیلی بی نظیریییییییییییییییییی
عالی بود بعدی رو زود بزار
به داستان منم سر بزن
چشم عزیزم
حتما سر میزنم
عالی بود
لطف داری قشنگم
داستان رو دوست داشتم پارت بعد رو بزار
چشم عزیزم . خوشحالم که خوشت اومد
عاااآاااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا لی
فداتشم
😐😐😐