سلام لطفا نظر فرانوش نشود تا ببینم لقی به سازم یا نه
آدرین بهم گفت مرینت من عاشقتم باورم نمی شد آدرین به من گفت عاشقتم من لپام گل انداخت و من به آدرین گفتم منم عاشقتم آدرین گفت بعد مدرسه با آلیا و نینو بریم بستنی بخوریم منن گفتم آره و آدرین رفت
زتگ مدرسه خورد رفتیم بستنی خوردیم آدرین بهم گفت فردا بیا خونمون در راه برگشت به آلیا ماجرا تعریف کردم وقتی رسیدم رفتم رو تختم دراز کشیدم گفتم تیکی باورت می شود؟ تیکی گفت شاید ملبوط به دیروز باشه گفتم تیکی حالم خراب نکن و بعد گرفتم خوابیدم صبح طبق معمول خواب ماندم .بعد مدرسه با آدرین رفتیم خانه اش
وقتی رفتیم تو اتاق آدرین گفت مرینت می خوام یه چیزی بهت بگم چون من عاشقتم باید این بگم پلگ پنچه ها داخل باورم نمی شوپد آدرین همان کت نویر بودکت نویر گفت بانوی من من هویت شما را به صورت نا خاسته فهمیدم بنابراین خواستم بداتی من کی هستم حالا چی باتوی من می بریم یک دوری در شهر بزنیم گفتم معلومه که بله تغی شکل دادم و رفتیم رو برج ایفل رو به رو هم بودیم داشتیم به هم نزدیک می شدیم و یک بوسه زیبا هم را کردیم که ناگهن صدا آمد من گربه از هم دور بودیم آراسته بود سلامی کرد و رفت و با هم یه دور دیگه شهر زدیم و هرکی رفت خانه خودش رفتم رو تختم و خوابیدم
بقیه داستان از چشم آدرین رفتم خانه تلویزیون را روشن کردم ناتالی گفت یکی شرور شده است سرسع تغییر شکل دادم و رفتم لیدی باگ هم آنجا بود با هم حمله کردیم که نگاهتن شرور به لیدی باگ دست زد و بیهوش شد منم بغلش کردم و دوباره بردم خانه یشان و رفتم مبارزه کنم با شرو بقیه داستا از چشم مرینت
وقتی بیدار شدم یه خواب عجیبی دیدم که بار اول دیدم به تیکی گفتم گفت خواب چی هست گفتم یه کوامی هست که صورتی رنگ و میگه نگهبان معجزه گر ها کمکم کن صاحب من گ.... و بیدار می شوم تیکی میگه اون نورا هست کوامی ارباب شرارت .یادم افتاد گربه سیاه داره با یک شرور می جنگد رفتم کمک گربه وقتی گربه من دید گفت وقت خواب بانوی من بعد با هم شرور شکست دادیم و ماجرا بهشگفتم و بعد رفیم خانه گرفتیم خوابیدیم
صبح طبق معمول دیر رسیدم و برای آلیا گفتم دیروز رفتم خانه آدرین من آدرین داشتیمدرباره اسم هایی که اولش گ بود داشتیم دنبال کسی می گشتیم یه لحظه در دلم گفتم گابریل آگراست نیست ولی یادم افتاد که اون قبلا شرور شده که زنگ خورد بقیه داستان از چشم آدرین
رفتم خانه غذا خوردم و بعد رفتم کلاس چینی و بعد رفتم رستورانی که با مریت قرار داشتم غذا خوردیم که و تغیر شکل دادیم و رفتیم برج بقیه داستان از چشم مرینت ایفل من مرینت
می خواستیم هم بوس کنیم که ناگهان آدرین افتاد من سریع گرفتمش و آوردمش بالا رفتیم خنه هایما وقتی رفتم از بالکن تو
ببخشید جای حساس کات کردم امید وارم خوشتان آمده باشد لطفا نظر بدین
بابت غلط املای ببخشید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
معحزه گر ببر اصلا نداریم به خاطر همین من گذاشتم
چرا نداریم لیدی باگ داده به جولیکا
سلام، داستانت عالیه، ولی اگه میخوای بیشتر بخونن و انجام بدن عکس بذار رو داستانت اینجوری طرفداران داستانت زیاد میشن، موفق باشی❤
به دندان ببر معجزه گر ببر رو بده