سلام این داستان در باره یک دانشمنده که به شهره مکزیکو سیتی سفر میکنه و اتفاقاتی که میوفته اونو کنجکاو میکنه که....
اسم من ریکو هستش و تازه به مکزیکو اومدم دیشب ساعت های 2 شب بود که یه صدایی از تو کوچه شنیدیم وقتی از پنجره بیرون رو نگاه کردم.... باورم نمیشه که چی دیدم !؟ اون...اون یه
اون یه گرگ بود یه گرگ غول پیکر. تا منو دید پا به فرار گذاشت یه لحظه با خودم فکر کردم شاید به خاطر چیزایی که خوردم دارم هزیون میگم و رفتم تو تخت
صبح به سمت اداره راهنمایی رانندگی رفتم دوستی به اسم مارکو اونجا داشتم و ازش خواستم که فیلم دیشب خیابونی که خونه من توش بود رو برام بیاره اون رو صدا زدن و من از فرصت استفاده کردم و فیلم رو نگه کردم وای خدای من! اون واقعی بود ولی نمیدونم چرا وقتی صورتشو به سمت دوربین چرخوند ....
وقتی صورتشو به سمت دوربین چرخوند یه چیزی مثل اشعه قرمز رنگ به دوربین تابیده شد و فیلم رو خراب کرد؟! از دوستم تشکر کردم و به سمت خونه رفتم دم در که بودم یه نفر بهم سلام کرد. اون شخص: سلام همسایه اسم من نیکلاسه تازه به اینجا اومدی؟?. ریکو: اوه سلام خوشبختم اسم منم ریکو هستش ولی دوستان ریک صدام میکنن ، بله تازه به این شهر اومد. نیکلاس :خب من دیگه بایستی برم اگه کاری داشتی من اون طرف خیابون زندگی میکنم ✋. ریکو: خدا نگهدار. راستی نیک تو دیشب چیز عجیبی ندیدی ؟??. نیکلاس: چه چیزی مثلاً. ریک: هیچی ولش کن میبنمت فعلا همسایه.
اونا خدا حافظی کردن و از هم جدا شدند. از زبان ریک.. وارد خونه که شدم حس کردم یه چیزی درست نیست بیخیال شدم و رفتم طرف حموم که یه صدایی اومد وقتی برگشتم پایین دیدم در به زور باز شده و گلدون کنار اون شکسته تلفن رو برداشتم که به پلیس زنگ بزنم که یه نفر رو سرم اسلحه گرفته بود
بهم گفت به نفعته تلفنت رو قطع کنی من یه نگاه به وضعیت اطراف انداختم و دیدم راهی ندارم تلفن رو قطع کردم و بلند شدم اون داشت دستام رو میبست که...
از اینجا به بعد شما از دید نیک داستان رو ادامه میدید
من نیک هستم و یک گرگ کانادیی هستم (گونه ای از گرگ نما که به گرگی غول پیکر تبدیل میشوند) صدای ریک همسایه جدیدم رو شنیدم که میگه هرچی میخوای بردار ولی صدمهای به من نزن به سمت خونش رفتم و دیدم وضعیت خرابه پس به سمت سارا حمله ور شدم
از دید ریک... ناگهان صدای در اومد چه یه گرگ در ابعاد آدم به سمت سارا حجوم آورد و اونو پرتاب کرد به سمت پنجره بعد به من نگاه کرد و دوباره به سمت دزد برگشت و اون برداشت پنجره رو شکست و با خودش برد ???
اگه دوست داشتین ادامه بدم حتما با اولین نظر ادامه داستان و میزارم در نظرات بگید که دوست دارید داستان حال و هوای رمانتیک هم پیدا کنه؟ خیلی ممنون از اینکه داستان من رو خوندید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دوستان از نظراتتون استفاده میشه حتما?
بدنبود...
کمی رمانتیکش کنی خوب میش